مسیر جاری :
تمثیلات و مصادیق قرآنی صهیونیسم
5 ابزار ضروری برای زنده ماندن در صعودهای زمستانی
تحصیل در آلمان: فرصتی برای ساختن آیندهای بهتر
تحصیل پزشکی و دندانپزشکی در ترکیه: راهنمای کامل برای متقاضیان ایرانی
بوستان موشها و تاثیر آن در ترک و درمان اعتیاد
خوشنویسی در جهان اسلام
سامریهای منافق در جامعه امروز
پیوند خوشنویسی در هنرهای مختلف
معرفی خوشنویسان معروف قرآن کریم
بررسی مرقع و قطاع در خوشنویسی
دلنوشتههایی به مناسبت هفته بسیج
خلاصه ای از زندگی مولانا
داستان های کوتاه از پیامبر اکرم (ص)
اقدامات مهم و اورژانسی پس از چنگ زدن گربه
زنگ اشغال برای برخی تماس گیرندگان
نحوه خواندن نماز والدین
چگونه تعداد پروتونها، نوترونها و الکترونها را تشخیص دهیم؟
اهل سنت چگونه نماز می خوانند؟
نماز استغاثه امام زمان (عج) را چگونه بخوانیم؟
پیش شماره شهر های استان تهران
ايراني غيرت دارد
فرياد زد: «تا من اشاره نکردم کسي حق ندارد شليک کند، بگذاريد آن قدر بيايند جلو که بتوانيد ساعت مچي شان را ببينيد.»
همين الآن برو حلاليّت بطلب!
در جمع زندان هاي سياسي مسلمان، تشکيلاتي به نام «کمون» وجود داشت؛ (زندگي اشتراکي). اين گونه زندگي کردن، تقليدي از تفکّرات کمونيستي بود؛ به طوري که امکانات افراد از قبيل پول، لباس، کتاب، دمپايي، غذا، ميوه...
کتاب هاي مبتذل را آتش زدند.
«مسعود غفور زاده»- پسر خاله ي آقاي چيت چيان- رو به علي اکبر رهبري گفت: «جهاد سازندگي اين نزديکي ها انباري دارد پر از پليت، اگر اجازه بدهيد از آن جا بياوريم.»
معلم هاي ما حجاب درستي ندارند
شش هفت سالش که بود، يک روز با هم زديم به صحرا. بايد براي گوسفندها علوفه جمع مي کرديم. توي راه که مي رفتيم، ديم زار زياد بود. خواستم کار را آسان کنم. گفتم: «بيا از همين علف هاي اين جا بکنيم و ببريم.»
هم چادري شد، هم مسجدي!
يک بار در تهران فرزندمان مريض شد. به رسول زنگ زدم که بيايد منزل تا بچّه را به دکتر ببريم. گفت: کار دارم کمي عصباني شدم و گفتم مگر کار شما از جان بچّه مهمتر است. رسول آن روز مرخصي گرفت و بچّه را به دکتر...
نامه ي شيطان
در سال 54، من با اقرب پرست در آمريکا مشغول طي دوره ي عالي زره بوديم. او اوّلين کاري که در «فورت ناکس کنتاکي آمريکا» انجام داد، پيدا کردن محلي بود که گوشت با ذبح اسلامي تهيه مي کردند و آن در يکي از ايالات...
چايي بدون قند
در يک عمليّات بسيار مشکل، در ارتفاعات محاصره شده بوديم. امکان رساندن تدارکات وجود نداشت. حدود 24 ساعت بود که همه گرسنه بوديم. يکي از گروههاي گشتي خودش را به ما رساند و غذاي مختصري را براي ما آورد. برادر...
اوّل اعتقادات بعد ورزش حرفه اي
همه جا را گشته بوديم به جز آغل را. صاحب گوسفندها سرش پايين بود و زير چشم ما را مي پاييد که کجا مي رويم. همين که چرخيديم طرف آغل، دويد طرفم. دستم را چسبيد و ملتمسانه گفت:
احتياط شرط است
يک روز در کلاس قبل از اينکه استاد وارد شود جمعي از خواهران و برادران دانشجو نشسته بودند. يک مرتبه صداي خنده ي چند نفر از خواهران دانشجو بلند شد طوري که موجب جلب توجّه شد. ناگهان ما متوجّه شديم که آقاي...
برازنده نيست، آمار غلط بدهيد
بعد از مدّتي به مرخصي مي رفتيم و بايد سوار اتوبوس مي شديم. وقتي به ترمينال مسافربري رسيديم خود را روي صندلي اتوبوس ديديم که با غرشي از جا کنده شد و به سمت مقصد حرکت کرد.