0
مسیر جاری :
پرتحرک و شاداب ادبیات دفاع مقدس

پرتحرک و شاداب

لبخند بروجردي، به دلهاي مرده جان مي بخشيد. شايد در طول جنگ، کمتر افرادي را ديده باشيم که در اوج مشکلات، لبخند بر لب داشته باشند.
کمپوت خيالي ادبیات دفاع مقدس

کمپوت خيالي

اگر احساسي در درونتان مرتب مي گفت بر آقايي خود افتخار کنيد و آن را به اين و آن بفروشيد، بدانيد که اين احساس تکبّر نام دارد و اگر چيزي در درونتان نگذاشت که با آنکس که قهر هستيد آشتي کنيد بدانيد که مغرور...
راز دیر رسیدن این شهید به مدرسه ادبیات دفاع مقدس

راز دیر رسیدن این شهید به مدرسه

شهید امید محمدیان تحصیلات مقطع ابتدایی خود را در دبستان هجرت و مقطع راهنمایی را در مدرسه ی راهنمایی شیخ صدوق می گذراند. امید در کوچه ای قد می کشد و رشد می کند که از در و دیوار خانه هایش رایحه ی عطر شهید...
رزمندگانی که برای شناسایی تا کربلا رفتند ادبیات دفاع مقدس

رزمندگانی که برای شناسایی تا کربلا رفتند

قرارگاه سری نصر در سال 61 و درست در زمانی که جنگ به بن‌بست خورده بود با هدایت محسن رضایی فرمانده وقت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به فرماندهی سرلشکر شهید سپاه اسلام حاج علی هاشمی تاسیس شد.
کاکوهایی که نماز شب را بر خود واجب کردند ادبیات دفاع مقدس

کاکوهایی که نماز شب را بر خود واجب کردند

آیا تا کنون شنیده اید گردانی نماز شب را بر خود واجب کرده باشند؟ این موضوع را در این مطلب راسخون دنبال بفرمائید.
شطرنج را فراموش کن ادبیات دفاع مقدس

شطرنج را فراموش کن

ايشان هيچ وقت طالب مال حرام نبودند و مرتّب به ما سفارش مي کردند که از مال حلال استفاده کنيم و در معاملاتي که انجام مي دهيم حق کسي را نخوريم. زيرا خدا در همه حال، حاضر و ناظر بر اعمال ماست. کلاس چهارم ابتدايي...
مي ترسم چشمم به نامحرم بيفتد! ادبیات دفاع مقدس

مي ترسم چشمم به نامحرم بيفتد!

در زمان فرماندهي بروجردي کساني بودند که پشت سر او حرف مي زدند و به او نسبت هاي ناروا مي دادند. آمدم به او گفتم: «بعضي ها پشت سر شما، همچين حرف هايي مي زنند.» خيلي ناراحت شد و رفت توي هم.
حمیت و پایبندی به احکام شرعی در سیره ی شهدا ادبیات دفاع مقدس

حمیت و پایبندی به احکام شرعی در سیره ی شهدا

پایبندی به احکام شرعی در سیره ی شهدا و تقید به ضوابط شرعی و دینی از آموزه های عملی شهدا است که در این مقاله به آن می پردازیم.
مرز بي بند و باري و تقيّد ادبیات دفاع مقدس

مرز بي بند و باري و تقيّد

خودم که مي رفتم جبهه، نامه را برداشتم. وقتي به منطقه رسيدم، محمّد حسين آمد پيشم. سرو رويش خاکي بود. خستگي را مي شد از قيافه اش خواند. نامه را که ديد کمي مکث کرد. دوربيني را که از گردنش آويزان بود به من...
سيلي به گوش بازجو! ادبیات دفاع مقدس

سيلي به گوش بازجو!

در کلاس اوّل راهنمايي درس مي خواند. يک روز با هم به سرِ زمين رفته بوديم. هوا گرم بود و ما تشنه. هندوانه اي از زمين همسايه کندم و مشغول خوردن شدم، به اسدالله گفتم: « بيا بخور! بيا ديگر! »