مسیر جاری :
#اشعار عطار نیشابوری در راسخون
#اشعار عطار نیشابوری در مقالات
#اشعار عطار نیشابوری در فیلم و صوت
#اشعار عطار نیشابوری پرسش و پاسخ
#اشعار عطار نیشابوری در مشاوره
#اشعار عطار نیشابوری در خبر
#اشعار عطار نیشابوری در سبک زندگی
#اشعار عطار نیشابوری در مشاهیر
#اشعار عطار نیشابوری در احادیث
#اشعار عطار نیشابوری در ویژه نامه
بررسی مرقع و قطاع در خوشنویسی
هنر و زیبایى از منظر دین در بیان آیت الله جوادى آملى
بررسی بحث حجاب در دانشگاه و عدم رعایت آن در جامعه دانشجویی
علت بی غیرتی برخی مردان و نحوه تعامل با چنین همسری
در اقدام به طلاق، اولویت با کدامیک: منافع والدین یا فرزندان؟!
چه چیزهایی موجب رضایتمندی در زندگی می شوند؟
حضرت زهرا (س) حلقه ارتباط و اتصال در عالم هستی
پیوند خوشنویسی و کتابت قرآن
مقایسه سودآوری اتریوم و سولانا
سیر خط فارسی باستان
نحوه خواندن نماز والدین
اقدامات مهم و اورژانسی پس از چنگ زدن گربه
خلاصه ای از زندگی مولانا
دلنوشتههایی به مناسبت هفته بسیج
داستان های کوتاه از پیامبر اکرم (ص)
چگونه تعداد پروتونها، نوترونها و الکترونها را تشخیص دهیم؟
پیش شماره شهر های استان تهران
زنگ اشغال برای برخی تماس گیرندگان
نماز استغاثه امام زمان (عج) را چگونه بخوانیم؟
لیست کاملی از خدایان و الهههای یونانی
يک شبي محمود ميشد بيسپاه
يک شبي محمود ميشد بيسپاه شاعر : عطار خاک بيزي ديد سر بر خاک راه يک شبي محمود ميشد بيسپاه شاه چون آن ديد، بازو بند خويش کرده بد هر جاي کوهي خاک بيش پس براند آنگاه...
شيخ مهنه بود در قبضي عظيم
شيخ مهنه بود در قبضي عظيم شاعر : عطار شد به صحرا ديده پر خون، دل دو نيم شيخ مهنه بود در قبضي عظيم گاو ميبست و ازو ميريخت نور ديد پيري روستايي را ز دور شرح دادش حال...
يوسف همدان، امام روزگار
يوسف همدان، امام روزگار شاعر : عطار صاحب اسرار جهان، بيناي کار يوسف همدان، امام روزگار ديده ور ميبنگرد در هرچ هست گفت چنداني که از بالا و پست يوسف گم کرده ميپرسد...
ديد مجنون را عزيزي دردناک
ديد مجنون را عزيزي دردناک شاعر : عطار کو ميان ره گذر ميبيخت خاک ديد مجنون را عزيزي دردناک گفت ليلي را هميجويم يقين گفت اي مجنون چه ميجويي چنين کي بود در خاک شارع...
وقت مردن بود شبلي بيقرار
وقت مردن بود شبلي بيقرار شاعر : عطار چشم پوشيده دلي پرانتظار وقت مردن بود شبلي بيقرار بر سر خاکستري بنشسته بود در ميان زنار حيرت بسته بود گاه خاکستر بکردي بر سر...
گفت چون حق ميدميد اين جان پاک
گفت چون حق ميدميد اين جان پاک شاعر : عطار در تن آدم که آبي بود و خاک گفت چون حق ميدميد اين جان پاک نه خبر يابند از جان نه اثر خواست تا خيل ملايک سر به سر پيش آدم...
چون فرو آيي به وادي طلب
چون فرو آيي به وادي طلب شاعر : عطار پيشت آيد هر زماني صدتعب چون فرو آيي به وادي طلب طوطي گردون، مگس اينجا بود صد بلا در هر نفس اينجا بود زانک اينجا قلب گردد کارها...
از نبي در خواست مردي پر نياز
از نبي در خواست مردي پر نياز شاعر : عطار تا گزارد بر مصلايي نماز از نبي در خواست مردي پر نياز گفت ريگ و خاک گرمست اين زمان خواجه دستوري نداد او را در آن زانک هر مجروح...
بوعلي طوسي که پير عهد بود
بوعلي طوسي که پير عهد بود شاعر : عطار سالک وادي جد و جهد بود بوعلي طوسي که پير عهد بود من ندانم هيچکس هرگز رسيد آن چنان جا کو به ناز و عز رسيد اهل جنت را بپرسند آشکار...
خواجه زنگي را غلامي چست بود
خواجه زنگي را غلامي چست بود شاعر : عطار دست پاک از کار دنيا شست بود خواجه زنگي را غلامي چست بود تا به وقت صبح ميکردي نماز جملهي شب آن غلام پاک باز شب چو برخيزي مرا...