0
مسیر جاری :
مي‌شد آن سقا مگر آبي به کف عطار

مي‌شد آن سقا مگر آبي به کف

مي‌شد آن سقا مگر آبي به کف شاعر : عطار ديد سقايي دگر در پيش صف مي‌شد آن سقا مگر آبي به کف پيش آن يک رفت و آبي خواست از آن حالي اين يک آب در کف آن زمان چون تو هم اين...
يک شبي محمود دل پر تاب شد عطار

يک شبي محمود دل پر تاب شد

يک شبي محمود دل پر تاب شد شاعر : عطار ميهمان رند گلخن تاب شد يک شبي محمود دل پر تاب شد ريزه در گلخن همي‌افشاند خوش رند بر خاکسترش بنشاند خوش دست بيرون کرد شاه و خورد...
بود درويشي ز فرط عشق زار عطار

بود درويشي ز فرط عشق زار

بود درويشي ز فرط عشق زار شاعر : عطار وز محبت همچو آتش بي‌قرار بود درويشي ز فرط عشق زار هم ز تاب جان زفانش سوخته هم ز تفت عشق جانش سوخته مشکلي بس مشکلش افتاده بود ...
چون برفت از دار دنيا بايزيد عطار

چون برفت از دار دنيا بايزيد

چون برفت از دار دنيا بايزيد شاعر : عطار ديد در خوابش مگر آن شب مريد چون برفت از دار دنيا بايزيد چون ز منکر درگذشتي وز نکير پس سالش کرد کاي شايسته پير از من مسکين سال...
واسطي مي‌رفت سرگردان شده عطار

واسطي مي‌رفت سرگردان شده

واسطي مي‌رفت سرگردان شده شاعر : عطار وز تحير بي سرو سامان شده واسطي مي‌رفت سرگردان شده پس نظر زانجا بپيشانش اوفتاد چشم برگور جهودانش اوفتاد اين بنتوان با کسي گفتن...
بود آن ديوانه خون از دل چکان عطار

بود آن ديوانه خون از دل چکان

بود آن ديوانه خون از دل چکان شاعر : عطار زانک سنگ انداختندش کودکان بود آن ديوانه خون از دل چکان بود اندر کنج گلخن روزني رفت آخر تا به کنج گلخني بر سرديوانه آمد در...
خاست اندر مصر قحطي ناگهان عطار

خاست اندر مصر قحطي ناگهان

خاست اندر مصر قحطي ناگهان شاعر : عطار خلق مي‌مردند و مي‌گفتند نان خاست اندر مصر قحطي ناگهان نيم زنده مرده را مي‌خورده بود جمله‌ي ره خلق بر هم مرده بود خلق مي‌مردند...
بود در کاريز بي‌سرمايه‌اي عطار

بود در کاريز بي‌سرمايه‌اي

بود در کاريز بي‌سرمايه‌اي شاعر : عطار عاريت بستد خر از همسايه‌اي بود در کاريز بي‌سرمايه‌اي چون بخفت آن مرد حالي خر برفت رفت سوي آسيا و خوش بخفت روز ديگر بود تاوان...
گفت آن ديوانه‌ي تن برهنه عطار

گفت آن ديوانه‌ي تن برهنه

گفت آن ديوانه‌ي تن برهنه شاعر : عطار در مياه راه مي‌شد گرسنه گفت آن ديوانه‌ي تن برهنه تر شد آن سرگشته از باران و برف بود باراني و سرمايي شگرف عاقبت مي‌رفت تا ويرانه‌اي...
در خراسان بود دولت بر مزيد عطار

در خراسان بود دولت بر مزيد

در خراسان بود دولت بر مزيد شاعر : عطار زانک پيدا شد خراسان را عميد در خراسان بود دولت بر مزيد سرو قامت، سيم ساعد، مشک بوي صد غلامش بود ترک ماه روي شب شده در عکس آن...