0
مسیر جاری :
آنها که در حقيقت اسرار مي‌روند عطار

آنها که در حقيقت اسرار مي‌روند

آنها که در حقيقت اسرار مي‌روند شاعر : عطار سرگشته همچو نقطه‌ي پرگار مي‌روند آنها که در حقيقت اسرار مي‌روند هم در ميان بحر نگونسار مي‌روند هم در کنار عرش سرافراز مي‌شوند...
اصحاب صدق چون قدم اندر صفا زنند عطار

اصحاب صدق چون قدم اندر صفا زنند

اصحاب صدق چون قدم اندر صفا زنند شاعر : عطار رو با خدا کنند و جهان را قفا زنند اصحاب صدق چون قدم اندر صفا زنند بر روي هر دو کون يکي پشت پا زنند خط وجود را قلم قهر درکشند...
چند در شيب و در فراز آيند عطار

چند در شيب و در فراز آيند

چند در شيب و در فراز آيند شاعر : عطار تا به کي بي تو خون‌دل ريزند چند در شيب و در فراز آيند وقت نامد که عاشقان پيشت تا به کي بي تو زير گاز آيند پرده برگير تا جهاني...
سر مستي ما مردم هشيار ندانند عطار

سر مستي ما مردم هشيار ندانند

سر مستي ما مردم هشيار ندانند شاعر : عطار انکار کنان شيوه‌ي اين کار ندانند سر مستي ما مردم هشيار ندانند سوز دل آلوده‌ي خمار ندانند در صومعه سجاده نشينان مجازي احوال...
دل نظر بر روي آن شمع جهان مي‌افکند عطار

دل نظر بر روي آن شمع جهان مي‌افکند

دل نظر بر روي آن شمع جهان مي‌افکند شاعر : عطار تن به جاي خرقه چون پروانه جان مي‌افکند دل نظر بر روي آن شمع جهان مي‌افکند دل ز شوقش خويشتن را در ميان مي‌افکند گر بود غوغاي...
چو تاب در سر آن زلف دلستان فکند عطار

چو تاب در سر آن زلف دلستان فکند

چو تاب در سر آن زلف دلستان فکند شاعر : عطار هزار فتنه و آشوب در جهان فکند چو تاب در سر آن زلف دلستان فکند هزار شور و شغب در شکرستان فکند چو شور پسته‌ي تو تلخيي کند به...
گر فلک ديده بر آن چهره‌ي زيبا فکند عطار

گر فلک ديده بر آن چهره‌ي زيبا فکند

گر فلک ديده بر آن چهره‌ي زيبا فکند شاعر : عطار ماه را موي کشان کرده به صحرا فکند گر فلک ديده بر آن چهره‌ي زيبا فکند بو که يک چشم بر آن طلعت زيبا فکند هر شبي زان بگشايد...
گر کند يک جلوه خورشيد رخش عطار

گر کند يک جلوه خورشيد رخش

گر کند يک جلوه خورشيد رخش شاعر : عطار عرش را با خاک هامون مي‌کند گر کند يک جلوه خورشيد رخش از سر خورشيد بيرون مي‌کند ذره‌اي عکس رخش دعوي حسن چرخ را در سينه افسون مي‌کند...
عشق توام داغ چنان مي‌کند عطار

عشق توام داغ چنان مي‌کند

عشق توام داغ چنان مي‌کند شاعر : عطار کتش سوزنده فغان مي‌کند عشق توام داغ چنان مي‌کند بر سر من اشک‌فشان مي‌کند بر دل من چون دل آتش بسوخت چون دل آتش خفقان مي‌کند ...
هر که عزم عشق رويش مي‌کند عطار

هر که عزم عشق رويش مي‌کند

هر که عزم عشق رويش مي‌کند شاعر : عطار عشق رويش همچو مويش مي‌کند هر که عزم عشق رويش مي‌کند همچو دزد چار سويش مي‌کند هر که ندهد اين جهان را سه طلاق دل به صد جان جستجويش...