0
مسیر جاری :
چو جان و دل ز مي عشق دوش جوش بر آورد عطار

چو جان و دل ز مي عشق دوش جوش بر آورد

چو جان و دل ز مي عشق دوش جوش بر آورد شاعر : عطار دلم ز دست در افتاد و جان خروش بر آورد چو جان و دل ز مي عشق دوش جوش بر آورد ز ذوق مستي عشقت دمي به هوش بر آورد شراب عشق...
لوح چو سيمت خطي چو قير بر آورد عطار

لوح چو سيمت خطي چو قير بر آورد

لوح چو سيمت خطي چو قير بر آورد شاعر : عطار تا دلم از خط تو نفير بر آورد لوح چو سيمت خطي چو قير بر آورد تا خطت آن خون کنون ز شير بر آورد لعل تو مي‌خورد خون سوخته‌ي من...
چو طوطي خط او پر بر آورد عطار

چو طوطي خط او پر بر آورد

چو طوطي خط او پر بر آورد شاعر : عطار جهان حسن در زير پر آورد چو طوطي خط او پر بر آورد ز سرسبزي خطش رنگي بر آورد به خوش رنگي رخش عالم برافروخت بر چون سيمش از رويم زر...
زين دم عيسي که هر ساعت سحر مي‌آورد عطار

زين دم عيسي که هر ساعت سحر مي‌آورد

زين دم عيسي که هر ساعت سحر مي‌آورد شاعر : عطار عالمي بر خفته سر از خاک بر مي‌آورد زين دم عيسي که هر ساعت سحر مي‌آورد هر نفس باغ از صبا زيبي دگر مي‌آورد هر زمان ابر از...
خطت خورشيد را در دامن آورد عطار

خطت خورشيد را در دامن آورد

خطت خورشيد را در دامن آورد شاعر : عطار ز مشک ناب خرمن خرمن آورد خطت خورشيد را در دامن آورد که با خورشيد و مه در گردن آورد چنان خطت برآوردست دستي چو گل کرده قبا پيراهن...
چون باد صبا سوي چمن تاختن آورد عطار

چون باد صبا سوي چمن تاختن آورد

چون باد صبا سوي چمن تاختن آورد شاعر : عطار گويي به غنيمت همه مشک ختن آورد چون باد صبا سوي چمن تاختن آورد پس از چه سبب غرقه به خون پيرهن آورد زان تاختنش يوسف دل گر نشد...
بي لعل لبت وصف شکر مي‌نتوان کرد عطار

بي لعل لبت وصف شکر مي‌نتوان کرد

بي لعل لبت وصف شکر مي‌نتوان کرد شاعر : عطار بي عکس رخت فهم قمر مي‌نتوان کرد بي لعل لبت وصف شکر مي‌نتوان کرد وصف لب لعلت به شکر مي‌نتوان کرد چون صدقه ستاني است شکر لعل...
روي در زير زلف پنهان کرد عطار

روي در زير زلف پنهان کرد

روي در زير زلف پنهان کرد شاعر : عطار تا در اسلام کافرستان کرد روي در زير زلف پنهان کرد همه کفار را مسلمان کرد باز چون زلف برگرفت از روي تا دل من به زلف پيمان کرد ...
عزم خرابات بي‌قنا نتوان کرد عطار

عزم خرابات بي‌قنا نتوان کرد

عزم خرابات بي‌قنا نتوان کرد شاعر : عطار دست به يک درد بي صفا نتوان کرد عزم خرابات بي‌قنا نتوان کرد لاجرم اين يک از آن جدا نتوان کرد چون نه وجود است نه عدم به خرابات ...
هر که را عشق تو سرگردان کرد عطار

هر که را عشق تو سرگردان کرد

هر که را عشق تو سرگردان کرد شاعر : عطار هرگزش چاره‌ي آن نتوان کرد هر که را عشق تو سرگردان کرد هر که بيچاره نشد تاوان کرد چاره‌ي عشق تو بيچارگي است هر که يک ذره تو...