0
مسیر جاری :
هر که در باديه‌ي عشق تو سرگردان شد عطار

هر که در باديه‌ي عشق تو سرگردان شد

هر که در باديه‌ي عشق تو سرگردان شد شاعر : عطار همچو من در طلبت بي سر و بي سامان شد هر که در باديه‌ي عشق تو سرگردان شد در خم زلف چو چوگان تو سرگردان شد بي سر و پاي از...
گر در صف دين داران دين دار نخواهم شد عطار

گر در صف دين داران دين دار نخواهم شد

گر در صف دين داران دين دار نخواهم شد شاعر : عطار از بهر چه با رندان در کار نخواهم شد گر در صف دين داران دين دار نخواهم شد وز کفر نهاد خويش دين‌دار نخواهم شد شد عمر و...
چون عشق تو داعي عدم شد عطار

چون عشق تو داعي عدم شد

چون عشق تو داعي عدم شد شاعر : عطار نتوان به وجود متهم شد چون عشق تو داعي عدم شد آنجا نتوان مگر عدم شد جايي که وجود عين شرک است کو محو وجود جام‌جم شد جانا مي عشق...
بيچاره دلم در سر آن زلف به خم شد عطار

بيچاره دلم در سر آن زلف به خم شد

بيچاره دلم در سر آن زلف به خم شد شاعر : عطار دل کيست که جان نيز درين واقعه هم شد بيچاره دلم در سر آن زلف به خم شد هر دل که سراسيمه‌ي آن زلف به خم شد انگشت نماي دو جهان...
بار دگر پير ما مفلس و قلاش شد عطار

بار دگر پير ما مفلس و قلاش شد

بار دگر پير ما مفلس و قلاش شد شاعر : عطار در بن دير مغان ره زن اوباش شد بار دگر پير ما مفلس و قلاش شد در ره ايمان به کفر در دو جهان فاش شد ميکده‌ي فقر يافت خرقه‌ي دعوي...
برقع از خورشيد رويش دور شد عطار

برقع از خورشيد رويش دور شد

برقع از خورشيد رويش دور شد شاعر : عطار اي عجب هر ذره‌اي صد حور شد برقع از خورشيد رويش دور شد ذره ذره پاي تا سر نور شد همچو خورشيد از فروغ طلعتش جمله‌ي آفاق کوه طور...
چو خورشيد جمالت جلوه‌گر شد عطار

چو خورشيد جمالت جلوه‌گر شد

چو خورشيد جمالت جلوه‌گر شد شاعر : عطار چو ذره هر دو عالم مختصر شد چو خورشيد جمالت جلوه‌گر شد همه عالم به زير سايه در شد ز هر ذره چو صد خورشيد مي‌تافت بزد يک نعره وز...
در راه تو هر که راهبر شد عطار

در راه تو هر که راهبر شد

در راه تو هر که راهبر شد شاعر : عطار هر لحظه به طبع خاک تر شد در راه تو هر که راهبر شد در عالم عشق تاج سر شد هر خاک که ذره‌ي قدم گشت نتواني ازين قفس به در شد تا...
يک شرر از عين عشق دوش پديدار شد عطار

يک شرر از عين عشق دوش پديدار شد

يک شرر از عين عشق دوش پديدار شد شاعر : عطار طاي طريقت بتافت عقل نگونسار شد يک شرر از عين عشق دوش پديدار شد هرچه نه از عشق بود از همه بيزار شد مرغ دلم همچو باد گرد دو...
قصه‌ي عشق تو چون بسيار شد عطار

قصه‌ي عشق تو چون بسيار شد

قصه‌ي عشق تو چون بسيار شد شاعر : عطار قصه‌گويان را زبان از کار شد قصه‌ي عشق تو چون بسيار شد ره فراوان گشت و دين بسيار شد قصه‌ي هرکس چو نوعي نيز بود زين سبب ره سوي...