مسیر جاری :
![](https://rasekhoon.net/_files/thumb_images/article/ganj.jpg)
گنج
روزی پادشاهی در خزانهاش چیزهای عجیبی پیدا کرد که شبیه فندق بودند. از خزانهدار پرسید: «اینها چیستند؟» خزانهدار گفت: «قبلهی عالم به سلامت،...
جمعه، 12 خرداد 1396
![](https://rasekhoon.net/_files/thumb_images/article/sareban.jpg)
ساربان
بازرگانی بود که ثروت زیادی داشت. روزی مال و اموالش را بار شترها کرد و به سفر رفت. بین راه، دزدها به کاروان او حمله کردند. بازرگان فوری پسر پنج...
جمعه، 12 خرداد 1396
![](https://rasekhoon.net/_files/thumb_images/article/darvishvaejdeha.jpg)
درویش و اژدهای هفتسر
یک روز درویشی در میدان شهر نشسته بود. ناگهان شعلهی آتشی از دور به طرف میدان آمد و اژدهایی هفتسر، خودش را وسط میدان انداخت. درویش از جاش تکان...
جمعه، 12 خرداد 1396
![](https://rasekhoon.net/_files/thumb_images/article/bozorgtarinarezoo.jpg)
بزرگترین آرزو
سه برادر بودند که به خوبی و خوشی در کنار هم زندگی میکردند. زنهای آنها هم با هم خوب و صمیمی بودند؛ به اندازه میپوشیدند، به اندازه میخوردند،...
پنجشنبه، 11 خرداد 1396
![](https://rasekhoon.net/_files/thumb_images/article/anarvamahi.jpg)
انار و ماهی
رودی بود که کنارش درخت اناری قد کشیده بود. روی درخت، چندتایی انار بود و توی آب، چندتایی ماهی. ریشهی درخت از زیر زمین وارد آب شده بود. ماهیها...
پنجشنبه، 11 خرداد 1396
![](https://rasekhoon.net/_files/thumb_images/article/morghe40tuti2.jpg)
مرغ چهل طوطی
پادشاهی بود که زن نداشت. شبی از کوچهای میگذشت، شنید سه تا دختر با هم حرف میزنند.
پنجشنبه، 11 خرداد 1396
![](https://rasekhoon.net/_files/thumb_images/article/namaki1.jpg)
نمکی
پیرزنی بود هفت تا دختر داشت، اسم هفتمی «نمکی» بود. آنها کنار شهر، در خانه خرابهای زندگی میکردند که هفت تا در داشت.
پنجشنبه، 11 خرداد 1396
![](https://rasekhoon.net/_files/thumb_images/article/aghelvakamaghel.jpg)
عاقل و کم عاقل
دو برادر بودند، یکی عاقل و یکی کم عقل که همدیگر را خیلی دوست داشتند. روزی کم عقل سراغ عاقل رفت و گفت: «بریم سفر؟»
پنجشنبه، 11 خرداد 1396
![](https://rasekhoon.net/_files/thumb_images/article/aghagerdoo.jpg)
آقا گردو
زن و شوهری بودند که روزها، روی زمین این و آن کار میکردند و غروب، هلاک و خسته به خانه برمیگشتند. تا اینکه زن باردار شد. روزی که شوهر مشغول شخم...
شنبه، 6 خرداد 1396
![](https://rasekhoon.net/_files/thumb_images/article/zakhmezaban.jpg)
زخم زبان
در زمانهای قدیم خارکنی زندگی میکرد که مردی مهربان و سخاوتمند بود. خارکن هر روز قبل از طلوع آفتاب، به دشت و صحرا میرفت و خار جمع میکرد. بعد...
جمعه، 5 خرداد 1396
![](https://rasekhoon.net/_files/thumb_images/article/daremokafat.jpg)
دارمکافات
مردی، پدر پیر و از پا افتادهاش را در زنبیلی گذاشت و با پسر کوچکش به طرف جنگل رفت. رفتند تا به درخت بزرگی رسیدند. مرد از درخت بالا رفت و زنبیل...
جمعه، 5 خرداد 1396
![](https://rasekhoon.net/_files/thumb_images/article/dadvabidad.jpg)
داد و بیداد
کوری به نام «حیدر» با همسایهاش «نجف»، به گدایی رفت. غروب به یک آبادی رسیدند و شب را در خانهای ماندند. صاحب خانه که مرد خوشقلبی بود به آنها...
جمعه، 5 خرداد 1396
![](https://rasekhoon.net/_files/thumb_images/article/najjarvamar.jpg)
نجار و مار
انوشیروان جلوی قصرش زنجیری آویزان کرده بود و نگهبانی هم برای آن گذاشته بود تا هر کس مشکلی داشت، آن را به صدا درآورد.
جمعه، 5 خرداد 1396
![](https://rasekhoon.net/_files/thumb_images/article/pesarebazargan.jpg)
پسر بازرگان
بازرگان ثروتمندی در اصفهان زندگی میکرد که پسری داشت. پسر، تنبل و بیکار بود و جز خوشگذرانی کار دیگری نداشت. او هر شب با دوستانش به گردش میرفت....
جمعه، 5 خرداد 1396
![](https://rasekhoon.net/_files/thumb_images/article/nanejanheydargholi.jpg)
ننه جان حیدرقلی
پیرزنی بود، پسری داشت به نام «حیدرقلی» که هر قدر نصیحتش میکرد زن بگیرد زیر بار نمیرفت و میگفت: «اگر زن بگیرم، با تو نمیسازه.»
جمعه، 5 خرداد 1396
![](https://rasekhoon.net/_files/thumb_images/article/yebarjastimalakhak.jpg)
یک بار جستی ملخک
زن و شوهر فقیری با هم زندگی میکردند. مرد بنّا بود. یک روز زنش رفت حمام و دید حمام قرق است. پرسید: «چرا حمام رو قرق کردید؟»
جمعه، 5 خرداد 1396
![](https://rasekhoon.net/_files/thumb_images/article/mohammadgolbadam.jpg)
محمد گل بادام
پادشاهی بود، دختری داشت مثل پنجهی آفتاب. پادشاه دخترش را در پرده نگه داشته بود و نمیگذاشت حتی روی آفتاب را ببیند، دختر فقط دایهاش را میدید...
جمعه، 5 خرداد 1396
![](https://rasekhoon.net/_files/thumb_images/article/fadaakar.jpg)
فداکار
سلطانی بود، زن و فرزند داشت. یک روز عکس دختری را دید و عاشق او شد. هرچه دیار به دیار دنبال دختر گشت، نتیجهای نگرفت. عکس دختر را در صندوقچهای...
جمعه، 5 خرداد 1396
![](https://rasekhoon.net/_files/thumb_images/article/gorbehmaar.jpg)
گربه و سگ و مار
محمد، خارکنی بود که مادر پیری داشت. محمد روزها به خارکنی میرفت و خارها را به بازار میبرد و میفروخت.
جمعه، 5 خرداد 1396
![](https://rasekhoon.net/_files/thumb_images/article/zanpinehdooz.jpg)
زن پينهدوز
پينهدوزي بود که زني شلخته داشت. صبح که شوهر از خانه بيرون ميرفت، زن هم راه ميافتاد؛ اين در سلام، آن در سلام.
شنبه، 30 ارديبهشت 1396
گروه بندی
برگزیده ها
تازه های مقالات
هشدارها و راهکارهای عملی مقابله با نفوذ و ترفندهای دشمنان
قدم به قدم در خانه تکانی و تمیزکاری اتاق خواب
بهترین جاهای دیدنی لنکاوی، پنانگ و کوالا برای مسافران تور تایلند
12 نکته مهم برای سفر در ماه مبارک رمضان
قرآن نفیس بایسنقری در موزههای جهان
5 دلیل که دبی را به یکی از بهترین مقاصد گردشگری جهان تبدیل کرده است
بزرگترین قرآن خطی جهان
نهادها و مسئولین چه وظایفی برای دعوت به نماز دارند؟
شیوه ها و روش های تأثیرگذار دعوت دیگران به نماز
پیش نیازها و اقدام های مهم قبل از دعوت دیگران به نماز
ویژه نامه ها
بیشترین بازدید هفته
تاریخ تولد امام زمان(عج)
اهل سنت چگونه نماز می خوانند؟
محل تولد امام زمان (ع)
نماز استغاثه امام زمان (عج) را چگونه بخوانیم؟
نحوه خواندن نماز والدین
زنگ اشغال برای برخی تماس گیرندگان
پیش شماره شهر های استان گیلان
طریقه خواندن نماز شکسته و نیت آن
آیا استحمام در زمان آبله مرغان خطرناک است؟
پیش شماره شهر های استان تهران