ایلام نو (حدود 743 تا 500 پ.م)

رویدادنامه‌ی سلسله‌ای بابل، مَر- بیتی- اَپلَ- اوصور (984-979 پ.م.) پادشاه بابل را به عنوان یک «نواده‌ی دورِ ]؟[ ایلام» می‌خواند. این تبارنامه، چشم‌اندازی واقعی را از تاریخ ابهام‌آلود ایلام در سده‌ی دهم...
جمعه، 24 دی 1395
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
ایلام نو (حدود 743 تا 500 پ.م)
 ایلام نو (حدود 743 تا 500 پ.م)

 

نویسنده: ماتیو ولفگانگ استولپر
مترجم: شهرام جلیلیان
 

رویدادنامه‌ی سلسله‌ای بابل، مَر- بیتی- اَپلَ- اوصور (984-979 پ.م.) پادشاه بابل را به عنوان یک «نواده‌ی دورِ ]؟[ ایلام» می‌خواند.(1) این تبارنامه، چشم‌اندازی واقعی را از تاریخ ابهام‌آلود ایلام در سده‌ی دهم پیش از میلاد نشان نمی‌دهد. هم‌چنین موقعیت ایلام در سده‌ی نهم چندان شناخته شده نیست. در سال 814 پ.م. گروهی از سپاهیان ایلامی با پُشتیبانی از مردوک- بَلَسّو- ایقبی، پادشاه بابل به جنگ با شَمشی- اَدَد پنجم (823-811 پ.م.) پادشاه آشور، در دور- پَیسوکِّل در نزدیکی دِر پرداختند.(2) این هم‌پیمانی، الگویی را برای رُخدادهای سده‌های هفتم و هشتم پیش از میلاد به دست می‌دهد. ایلام همیشه در مواقعی که نیروهای آشوری برای به سلطه کشیدن بابل و کوهستان‌های زاگرس در شمال خوزستان کوشش می‌کردند، برای هماوردان بابلی و آشوری‌ها کمک‌های نظامی و پناهگاه سیاسی فراهم می‌آورد.(3)
تا یک سده پس از نیمه‌ی سده‌ی هشتم پیش از میلاد، پیوند تنگاتنگ بین تاریخ سیاسی میان‌رودان و ایلام، هم در منابع هم‌روزگار و هم در منابع دوره‌های بعدی تاریخ میان‌رودان، چهره‌ی روشنی به خود گرفت. رویدادنامه‌های بابلی نو، کتیبه‌های پادشاهان آشوری و نامه‌نگاری‌های سیاسی هم‌روزگار، آگاهی‌های فراوانی را درباره‌ی ایلام به دست می‌دهند که این آگاهی‌ها هرگز در منابع ایلامی دیده نمی‌شوند. این منابع میان‌رودانی، بازخیزی زودگذر قدرت ایلام را نشان می‌دهند که فروپاشی بسیار پیچیده‌ای با نشانه‌هایی همچون از دست رفتن بخشی از سرزمین‌ها، پراکندگی و ضعف قدرت سیاسی، غصب‌های همیشگی تاج و تخت پادشاهی و خشکسالی‌ها را به دنبال داشت. در منابع ایلامی به هیچ کدام از این ویژگی‌ها اشاره نشده است. چنان که اگرچه در کتیبه‌های ایلامی تنها از فرمانروایی پنج پادشاه در شوش، از نیمه‌ی سده‌ی هشتم تا نیمه‌ی سده‌ی هفتم پیش از میلاد سخن گفته شده، در منابع میان‌رودانی دست‌کم به پانزده مدعی تاج و تخت پادشاهی ایلام اشاره شده است. با این همه، ایلام با وجود این فروپاشی و ضعف سیاسی آشکار، تقریباً یک سده همچنان به عنوان یکی از هماوردان سخت و توان فرسای آشور به جای ماند، در حالی که پادشاهی آشور خود به دشواری توانست پیروزی‌اش را در خوزستان برای سه دهه نگاه دارد.
چهارچوب زمانی بخش آغازین دوره‌ی بابلی نو، از آگاهی‌های رویدادنامه‌ی بابلی- یک منبع تا اندازه‌ی زیادی قابل اعتماد که در دوره‌ی هخامنشی گردآوری شده است- سرچشمه می‌گیرد.(4) به گزارش این رویدادنامه بابلی، در سال 743 پ.م. هومبان- نیکَش اوّل در ایلام به پادشاهی دست یافته است.(5) هیچ کتیبه‌ی ایلامی از دوره‌ی طولانی فرمانروایی این پادشاه، که از 743 تا 717 پ.م. به درازا کشیده، به دست نیامده است. به گفته‌ی متن‌های میان‌رودانی، او در سال 720 پ.م. یک سپاه ایلامی را برای کمک به مردوک- اَپَل- ایدین دوم، مدعی کلدانی تاج و تخت پادشاهی بابل فرستاده است؛ این سپاه ایلامی در نزدیکی دِر با نیروهای سارگون دوم (721-705 پ.م.) پادشاه آشور جنگیدند.(6) منابع گوناگون درباره‌ی نام پادشاه پیروزمند در این نبرد همداستان نیستند؛ اگرچه گزارش‌های رسمی خود سارگون، از پیروزی قاطعانه‌ی وی دم می‌زنند، آجرهای کتیبه‌دار مردوک- اَپَل- ایدین دوم، مدعی بیرون راندن سپاه آشوری‌اند و رویدادنامه‌ی بابلی- منبعی که تا اندازه‌ای به دور از جانبداری است- ابتکار عمل و پیروزی قاطعانه را به هومبان- نیکش اول نسبت می‌دهد و می‌افزاید که نیروهای امردوک- بَلَدَن (مردوک- اپل- ایدین دوم) هنگامی به آوردگاه رسیدند که نبرد با پیروزی هومبان- نیکش اول پایان گرفته بود.(7) در نتیجه‌ی این نبرد، آشوری‌ها برای یک دهه، نیروهای خود را دور از بابل و ایلام نگاه داشتند. گویا دِر، که از زمان‌های گذشته منطقه‌ی مهمی در نبردهای میان‌رودانی‌ها با ایلامی‌ها بود، دورترین مرز پیشروی هومبان- نیکش اول بوده است. اگرچه بیش از این به گسترش قلمرو هومبان- نیکش اشاره نشده است، با این همه شاید ایلام با استفاده از این پیروزی، به گسترش نفوذ خود در سرزمین‌های کوهستانی ایران پرداخته باشد.
به گزارش رویدادنامه‌ی بابلی، پس از مرگ هومبان- نیکَش اول، تاج و تخت پادشاهی ایلام به «پسر خواهرش»، شوتروک- نَهونته دوم (716-699 پ.م) رسید.(8) کتیبه‌های ایلامی و اکدی به دست آمده از شوش، نشان دهنده‌ی فرمانروایی او در این شهر می‌باشند.(9) پاره‌ای نشانه‌ها از گسترش نیروی سیاسی، در دیگر متن‌های ایلامی به دست آمده از این دوره دیده می‌شوند، که چون برای بُزرگداشت نام چهره‌های غیرسلطنتی نوشته شده‌اند، دارای اهمیت زیادی می‌باشند؛ سنگ یادمانی که از شوش به دست آمده، به گزارش بخشش‌های دین‌مردی به نام شوترورو پرداخته است(10) و تعدادی از کتیبه‌های صخره‌ای در نزدیکی ایذه، فرمانروایی شاهکی بومی به نام هنّی پسر تاهی‌هی را گزارش می‌دهند.(11)
در متن‌های متعلق به شوتروک- نَهونته دوم، القاب «پادشاه انزان و شوش» و «گسترش دهنده‌ی ایلام» برای او آمده است.(12) گویا لقب «گسترش دهنده‌ی ایلام» تا اندازه‌ای شایسته‌ی این پادشاه ایلامی باشد، چون در یکی از متن‌ها، به گونه‌ای ابهام‌آلود گفته شده که او به کَرین داش تاخته است.(13) با این همه، متن‌های میان‌رودانی نشان می‌دهند که شوتروک- نَهونته دوم، در یورش انتقام جویانه‌ی سارگون دوم که ده سال پس از نبرد دِر انجام گرفته بود، شکست خورده است. در سال 710 پ.م. سپاهیان سارگون دوم برای نبرد با دژهای کوهستانی در شمال دِر و شهرها و بخش‌های قبیله‌ای شرق بابل و غرب ایلام به پا خاستند. به گزارش آشوری‌ها، در این جنگ شوتروک- نَهونته دوم به کوهستان‌ها گریخت و در نتیجه سارگون دوم توانست به نبرد با دشمن اصلی خود، مردوک- بَلَدَن روی آورد. در این هنگام مردوک- بَلَدن، هدایای گرانبهایی را برای شوتروک- نَهونته فرستاد و از او کمک خواست. اگرچه پادشاه ایلامی هدایا را پذیرفت، از کمک دادن به او خودداری ورزید و در نتیجه مردوک- بَلَدَن به پناهگاهی در مرز ایلام و بابل گریخت. در سال 709 پ.م. سارگون دوم به بابل آمد و بازمانده‌ی استحکامات متعلق به مردوک- بَلَدَن را هم گرفت و خود به تخت پادشاهی بابل نشست. سارگون در این جنگ هیچ کوششی برای گشودن سرزمین‌های ایلام انجام نداد، اما در مرز میان ایلام و بابل دژها و استحکاماتی به وجود آورد.(14)
در سال 708 پ.م. زمانی که فرمانروای اِلیپی در منطقه‌ی لرستان امروزی درگذشت، ایلام دوباره از آشور شکست خورد. یکی از پسران فرمانروای مُرده، برای گرفتن تاج و تخت پدرش از ایلام درخواست کمک کرد و پسر دیگر او به آشور پناهنده شد. اگرچه شوتروک- نَهونته سپاهی را برای پُشتیبانی از آن شاهزاده فرستاد، نیروهای آشوری با نشان دادن نیرومندی خود، شاهزاده‌ای را که به آنها پناهنده شده بود به تخت پادشاهی الیپی نشاندند و سارگون دوم برای ایجاد امنیت در منطقه، راه‌هایی را که به جاده‌ی بزرگ خراسان منتهی می‌شد، به سلطه‌ی خود درآورد.(15) سیاست آشکارای آشور در این زمان، هنوز گرفتن سرزمین‌های متعلق به ایلام نبود، اما ایلام در مرزهای شمالی و غربی خود در رویارویی با آشور شکننده شده بود.
با این همه، ایلامی‌ها هنوز نیرومندی خود را نگاه داشته بودند. در سال 703 پ.م. هنگامی که مردوک- بَلَدَن دوباره مدعی تاج و تخت پادشاهی بابل شد، شوتروک- نَهونته باز هم در برابر دریافت هدایایی، سپاهی ایلامی را به کمک وی فرستاد. پادشاه جدید آشور، سناخریب (1704-681 پ.م.) با شتاب واکنش نشان داد، و با شکست دادن سپاه هم‌پیمان ایلام و بابل، پادشاه جدیدی را به تخت پادشاهی بابل نشاند. در سال 700 پ.م. سناخریب به جنوب بازگشت و تخت پادشاهی بابل را به فرزند خود، آشور- نادین- شومی بخشید، و همچنین مردوک- بَلَدَن و بازمانده‌ی هواداران او را به آن سوی سرزمین‌های باتلاقی جنوب راند.(16)
شکست‌های چندگانه‌ی شوتروک- نَهونته در برابر آشور، به بهای از دست رفتن تاج و تخت او تمام شد. به گزارش رویدادنامه‌ی بابلی، او به دست برادر خویش، هَلّوشو- این- شوشینَک (698-693 پ.م.) از تخت پادشاهی فرو افکنده شد. یک کتیبه‌ی ساختمانی جدا افتاده‌ی ایلامی، پادشاهی او را در شوش نشان می‌دهد.(17) تنها رویدادهای سال‌های پایانی دوره‌ی فرمانروایی هَلّوشو- این- شوشینَک در متن‌ها بازتاب یافته است. سناخریب برای نابودی آخرین هواداران مردوک- بَلَدَن در کرانه‌ی ایلام، سپاهی را از زمین و دریا به منطقه‌های باتلاقی جنوب میان‌رودان فرستاد. هنگامی که سپاهیان آشوری سرگرم این یورش بودند، هَلوشو- این- شوشینَک، به شمال بابل تاخت و در پایان ماه هفتم بابلی (تَشریتو) شهر سیپار را به چنگ آورد. بابلی‌ها، آشور- نادین- شومی، فرزند سناخریب را دستگیر و به ایلام فرستادند. آنگاه در سال 694 پ.م. هَلّوشو- این- شوشینَک، یکی از هم‌پیمانان بابلی خود را به تخت پادشاهی بابل نشاند.
با این همه، در نیمه‌ی تابستان سال 693 پ.م. سپاه آشور دست به یک حمله‌ی غافلگیرانه زد که در نتیجه‌ی آن پادشاه دست نشانده‌ی ایلامی‌ها در بابل گرفتار شد و سرزمین‌های مرزی شمال ایلام نابود شدند. در سال 693 پ.م. در پایان ماه تَشریتو، هَلّوشو- این- شوشینَک، همچون شوتروک- نَهونته پادشاه پیشین ایلام، از تخت پادشاهی فرو افکنده شد و پس از کشته شدن او، کودور- نَهونته به پادشاهی رسید.(18)
پادشاهی زودگذر کودور- نَهونته، بیش‌تر در پیوند با مسأله‌ی جغرافیایی‌ای که به آن خواهیم پرداخت، دارای اهمیت می‌باشد. هیچ متن ایلامی از دوره‌ی پادشاهی او به دست نیامده است. سالنامه‌های سناخریب، پایداری کودور- نَهونته را نه در شوش، بلکه در مَدَکتو نشان می‌دهند و می‌گویند هنگامی که آشوریان به مَدَکتو یورش آوردند، کودور- نَهونته به هَیدَلو گریخته است.(19) در دهه‌های بعدی، این دو پایگاه جنگی در گزارش‌های میان‌رودانی اهمیتی روزافزون یافتند، در حالی که از شوش تقریباً تا نابودی آن به دست آشوری‌ها در سال 646 پ.م. نام بُرده نمی‌شود. موقعیت جغرافیایی مَدَکتو و هَیدَلو هنوز شناخته شده نیست. شاید مَدَکتو را باید تا اندازه‌ای در شمال شوش(20) و هَیدَلو را در کوه‌های شرق، در راه جاده فارس(21) جست‌جو کرد. چنین پیداست که در ایلام و همچنین در بابل، پایگاه‌های پایداری در برابر آشور، از شهرهای مرکزی کُهن به پناهگاه‌های جنگی که از دیدگاه جغرافیایی در حاشیه بودند، انتقال یافته بود. اگرچه شوش هم‌چون بابل، به عنوان پایتخت فرهنگی و آیینی به جای ماند، از دیدگاه جغرافیایی، به عنوان یک پایگاه سیاسی یا جنگی چندان نیرومند نبود. با این که پایگاه‌های جنگی حاشیه‌ای بهتر از مراکز اداری می‌توانستند به عنوان پناهگاه مورد استفاده قرار گیرند، توانایی سیاسی شکننده‌ی پادشاهی ایلام رو به ضعف نهاده بود. نیرومندی و قدرت محلی چنین پایگاه‌های جنگی باید در دوره‌ی پادشاهی‌های گذشته به وجود آمده باشد. دست کم، کودور- نَهونته فرمانروای همه‌ی سرزمین ایلام نبود. در سال 692 پ.م. سناخریب از سوی شمال به ایلام یورش آورد و کودور- نَهونته به هَیدَلو گریخت. به گزارش آشوری‌ها، پادشاه ایلام در کم‌تر از سه ماه پس از این یورش، ناگهان درگذشت.(22) به گزارش رویدادنامه‌ی بابلی، او پس از ده ماه پادشاهی، در یک شورش محلی دستگیر شده و از پای در آمده است.(23)
از هومبان- نیمِنَ (692-689 پ.م.) پادشاه بعدی ایلام، هیچ کتیبه‌ی ایلامی به دست نیامده است.(24) با وجود شکست‌های پادشاه پیشین ایلام، او دوباره به گردآوری سپاه پرداخت و آن را به کمک پادشاه بابل فرستاد. در جنگ حَلّولِه، در کرانه‌ی دجله، در سال 691 پ.م. سپاهیان هم‌پیمانی که به جنگ با آشوری‌ها برخاستند، زیر فرماندهی سرداران ایلامی بودند. در این سپاه نه تنها سپاهیان ایلامی و میان‌رودانی، که نیروهایی هم از کوه‌نشینان ایرانی همچون اِلیپی در لرستان، پارسوا (به سخن دیگر: سرزمین پارس) که شاید بخش‌هایی از فارس را شامل می‌شد، و انزان که شاید در فارس جای گرفته بود، وجود داشتند. اگرچه پادشاهی ایلام هیچ‌گونه سلطه‌ی واقعی بر این سرزمین‌ها نداشت، هنوز می‌توانست از مردمان این سرزمین‌ها برای نگاه داشتن نیروهای آشوری در آن سوی مرزهای ایلام کمک گیرد.
منابع درباره‌ی نتیجه‌ی جنگ حَلّولِه با هم همداستان نیستند؛ کتیبه‌های سناخریب مدعی‌اند که آشوری‌ها پیروز شده‌اند و رویدادنامه‌ی بابلی، ایلامی‌ها را مردان پیروز این نبرد می‌خواند. ایلامی‌ها، دست کم در متوقف ساختن یورش آشوری‌ها کامیاب شده بودند، با این همه عقب‌نشینی آشوری‌ها ناچیز بود و آنها دوباره بابل را به محاصره‌ی خود درآوردند. هنگامی که در سال 689 پ.م. بابل به دست آشوری‌ها افتاد، سناخریب چنان به کین‌خواهی از شهر بابل دست گشود که حتا با معیارهای آن روزگار هم بسیار زشت و هولناک، و تا نابودی شوش به دست آشوربانیپال، در چهل سال بعد، پدیده‌ای بی‌همتا بود.(25)
در زمانی که بابل هنوز در محاصره‌ی سپاهیان آشوری بود، هومبان- نیمِنَ ناگهان سکته کرد و اندک زمانی بعد از گشوده شدن بابل درگذشت.(26) هومبان- هَلتَش اول (688-681 پ.م.) پادشاه تازه‌ی ایلام، گویا با فرمانروای بابل پیوندی دوستانه داشت و شاید پیکره‌ی خدایان اسیر شده‌ی میان‌رودان را که در ایلام بودند، به اوروک بازگرداند. پادشاهی هومبان- هَلتَش اول با بیماری ناگهانی به پایان آمد و هومبان- هَلتَش دوم (680-675 پ.م.) پادشاه ایلام شد.(27)
در دوره‌ی هومبان- هَلتَش دوم، بابل از جنبه‌ی سیاسی گرفتار هزارتویی از درگیری‌ها و کشمکش‌های محلی شده بود. هنگامی که سپاهیان آشوری در شمال و غرب به تاخت و تاز می‌پرداختند، فرمانروایان بابل، دست مدعیان تاج و تخت پادشاهی آشور را که پیوسته در کشمکش با دیگر رهبران محلی‌ای بودند که به وسیله‌ی گروه‌های دشمن آشور پُشتیبانی می‌شدند، به دوستی فشردند. شاید در دهه‌های بعدی در ایلام هم، چنین وضعیتی وجود داشته است.
در دوره‌ی کشاکش‌های جانشینی که با کشته شدن سناخریب آغاز شد، گروهی از بابلی‌ها کوشیدند تا پشتیبانی ایلامی‌ها را برای پایداری در برابر اسارهادون، فرزند و جانشین سناخریب به دست آورند. بابلی‌ها هدایای چشمگیری را برای هومبان- هَلتَش دوم فرستادند، که البته نتوانستند او را هم‌پیمان خود گردانند. گذشته از این، در سال 680 پ.م. هومبان- هَلتَش یکی از شورشیان بابلی را که به ایلام گریخته بود، به دار آویخت.(28) با این همه پیوندهای دوستانه‌ی آشکارای پادشاهان آشوری و ایلامی چندان نپایید. در سال 657 پ.م. هومبان- هَلتَش به شمال بابل یورش آورد و دست به غارت شهر سیپار گشود.(29) به زودی او «بدون ابتلا به هیچ‌گونه بیماری‌ای در کاخ خویش مُرد».(30) اسارهادون (680-669 پ.م.) هم همچون سارگون، با دوراندیشی در مرزهای میان ایلام و بابل دژهای جنگی به وجود آورد.(31)
بیشتر پژوهندگان چهره‌ی رازگونه‌ی شیلهک- این- شوشینَک دوم را به زمان هومبان- هَلتَش دوم نسبت داده‌اند. او در یک کتیبه‌ی ساختمانی به دست آمده از شوش که انتشار یافته است،(32) پادشاه خوانده شده، با وجود این دیگر متن‌ها از او به عنوان یکی از نیاکان پادشاه بعدی ایلام، تِپتی- هومبان- این- شوشینَک سخن گفته‌اند.(33) منابع میان‌رودانی پادشاهی شیلهک- این- شوشینَک دوم را نادیده گرفته‌اند و از این‌رونقش او در تاریخ سیاسی اسلام ناشناخته است.(34)
به گزارش منابع بابلی، جانشین هومبان- هَلتَش دوم، برادرش اورتَک (674-664 [؟] پ.م.) بوده است.(35) اورتَک آخرین پادشاه ایلامی است که نام او در رویدادنامه‌های بابلی آمده است. با به خاموشی گراییدن رویدادنامه‌های بابلی، تاریخ‌های پادشاهی فرمانروایان ایلامی هم، نامطمئن و غیرقطعی می‌شوند. چون هیچ متن ایلامی از دوره‌ی جایگاه فرمانروایی او ناشناخته است. شاید به پادشاهی رسیدن اورتَک در نتیجه‌ی زد و بند سیاسی آشوری‌ها بوده باشد، چرا که دست کم در آغاز پادشاهی او، باقی مانده‌ی دوره‌ی پادشاهی اسارهادون، پیوند آشور و ایلام به گونه‌ای شگفت‌انگیز دوستانه بود. این دو پادشاه پیمان نامه‌ای با یک‌دیگر منعقد ساختند، و پیکره‌ی خدایان بابلی، از ایلام بازگشت داده شد(36) و پادشاه ایلام از وسوسه‌های دامن زدن به آشوب‌های بابل خودداری ورزید.(37) حتا پس از مرگ اسارهادون، آشوربانیپال (668-627 پ.م.) پادشاه آشور، به هنگام قحطی در ایلام، برای اورتَک غله فرستاد تا ایلامی‌ها از گرسنگی رهایی یابند.(38) به زودی پیوند دوستانه‌ی آشور و ایلام از هم گسیخته شد.
در سال 665 پ.م. اورتَک ناگهان به سرزمین بابل یورش آورد و خود شهر بابل را مورد تهدید قرار داد. آشوربانیپال سپاهیان خود را برای رویارویی با اورتَک فرستاد و او را به سوی ایلام بازگرداند. گزارش‌های آشوری با شادمانی، و البته با سُخنانی ابهام‌آلود، مرگ اورتَک را در اندک زمانی بعد از این نبرد یادآور شده‌اند.(39)
تا ده سال پس از مرگ اورتَک، نیروهای آشوری در دیگر مرزها سرگرم نبرد بودند. در این دوره تِپتی- هومبان- این- شوشینَک (]؟[664-653 پ.م.) یکی از پسران شیلهَک- این- شوشینَک دوم پادشاه ایلام بود. نام این فرمانروای تازه، در متن‌های اکدی به گونه‌ی کوتاه شده‌ی تِ- اومان آمده است. شاید دوره‌ی فرمانروایی او به عنوان پادشاه محلی در شوش، از دوره‌ی زندگانی اورتَک آغاز شده باشد.(40) بعد از شکست و مرگ اورتَک، تِ- اومان با کُشتار هماوردان بالقوه‌ی خود، سلطه‌اش را گسترش بخشید. سه تن از پسران اورتَک، به همراه دیگر خویشاوندان و هواداران خود به آشور گریختند و آشوربانیپال با وجود درخواست‌های تِ- اومان برای بازگرداندن آن‌ها، به تمام این ایلامی‌ها پناه داد.(41)
تِپتی- هومبان- این- شوشینَک، در دوره‌ی ده ساله‌ی آسودگی از جنگ با آشور، پرستشگاه‌های تازه‌ای را در شوش ساخت.(42) متن‌های به دست آمده از او که این فعالیت‌ها را گزارش داده‌اند، به جنگ‌های او هم اشاره دارند،(43) با این همه، گستره‌ی جغرافیایی جنگ‌های او ناشناخته است. گزارش روشنی وجود ندارد که نشان دهد تپتی- هومبان- این- شوشینَک در امور داخلی بابل، که در این هنگام با پادشاهی شَمش- شوم- اوکین (667-648 پ.م.) برادر آشوربانیپال، تا اندازه‌ای دوره‌ی آرامش خود را می‌گذراند، دخالت کرده باشد. با وجود این شکیبایی و بُردباری ایلام، که شاید نشانه‌ی ناتوانی آن بود، پادشاه آشور در سال 653 پ.م. به ایلام یورش آورد. سپاهیان آشوربانیپال، نخست منطقه‌ی در را گشودند و آنگاه از شمال به ایلام نزدیک شدند. تِ- اومان به رویارویی با دشمن شتافت و پس از نبردی در نزدیکی شوش، در کرانه‌ی رود اوّلای، به شوش گریخت. آشوری‌ها با گریختن سپاهیان ایلامی به پیروزی دست یافتند. تپتی- هومبان- این- شوشینَک و یک پادشاه ناشناخته‌ی هَیدَلو که شوتروک- نَهونته (در آوانویسی اکدی: Ištarnandi) خوانده شده، از پای درآمدند. آشوربانیپال فرمانروایی مَدَکتور را به یکی از پسران پناهنده‌ی اورتَک به نام هومبان- نیکَش دوم (در آوانویسی اکدی: Ummanigaš) بخشید و فرمانروایی هَیدَلو را به تَمَّریتو دیگر پسر اورتَک داد.(44)
آشوری‌ها از گشودن شهر شوش چشم پوشیدند. اگرچه آشوربانیپال مدعی است که فرمانروایی مَدَکتور و شوش را به هومبان نیکَش دوم داده است.(45) بیشتر پژوهندگان، دوره‌ی فرمانروایی اَتَ- همیتی- این- شوشینَک، پسر هوتران- تِپتی، را به عنوان شاه محلی در شوش، در این بُرهه‌ی زمانی می‌دانند.(46) متن‌های اهدایی ایلامی به دست آمده از شوش، گواه فرمانروایی اَتَ- هَمیتی- این- شوشینَک در این شهر می‌باشند،(47) اما متن‌های میان‌رودانی او را نادیده گرفته‌اند.
گُماردن دست نشاندگان آشوری به عنوان پادشاهان ایلام، گویا تلاش‌های آینده‌ی ایلامی‌ها را در دشمنی همگانی با آشور به سُستی کشانید. هم‌چنین به گونه‌ای چشمگیر، آبرومندی سیاسی اندکی را که هنوز پادشاهی ایلام آن را نگاه داشته بود، کاهش داد و به زودی ایلام را پس از جنگ‌های پیاپی با آشور، با شدت بیشتری در کشمکش‌های خانگی فرو بُرد.
در میانه‌ی 652 تا 648 پ.م. پادشاهی آشور گرفتار جنگی خانگی بین آشوربانیپال و برادرش شَمش- شوم- اوکین، نایب السلطنه‌ی بابل بود. همچون آرامی‌ها و کلدانی‌ها، ایلامی‌ها هم از وضعیت آشفته‌ی آشور سود جُستند تا شکست‌های گذشته‌ی خود را جبران کنند. حتا پیش از نخستین رویارویی سپاهیان آشوری و بابلی، شَمش- شوم- اوکین پُشتیبانی ایلامی‌ها را به دست آورده بود. هومبان- نیکَش دوم، سپاهی را به جنگ با آشوری‌ها فرستاد، اما آنها در نزدیکی در شکست خوردند. پیامد این شکست، شورش دیگری در ایلام بود و تَمَّریتو (652-649 پ.م.) که شاید دومین فرمانروای ایلامی به این نام باشد، تاج و تخت هومبان- نیکَش را به دست آورد.(48) تَمَّریتو در هم‌پیمانی با نبو- بِل- شوماتی کلدانی، کشمکش با نیروهای آشوری را ادامه داد. پیروزی آشکار او چندان نپایید و در شورشی تازه در ایلام، در سال 649 پ.م. از تخت پادشاهی فرو کشیده شد. او به دربار آشور گریخت و به آشوربانیپال پناهنده شد. دوره‌ی پادشاهی ایندَبی‌بی یا ایندَبی گَش (649-648 پ.م.) مردی که از این شورش سود بُرد، کوتاه‌تر از دوره‌ی تَمَّریتو بود. هنگامی که آشوربانیپال تهدید کرد که به کین‌خواهی کمک ایلامی‌ها به نبو- بِل شوماتی، به ایلام یورش خواهد آورد، ایندبی‌بی کشته شد و به جای او هومبان- هَلتَش سوم (648-؟ پ.م.) پادشاه شد.(49) در این دوره، لقب پادشاه ایلام، آن‌گونه که در متن‌های میان‌رودانی آمده، آشکارا به نامی برای مقامی با پایداری یا قدرت واقعی بیش‌تر تبدیل شده بود.
در سال 648 پ.م. آشوری‌ها دوباره تا اندازه‌ی زیادی سلطه‌ی نظامی خود را در بابل جنوبی زنده ساختند. پایداری نبو- بِل- شوماتی در برابر آشوری‌ها، بهانه‌ی جنگی تازه شد که او با آسودگی آن را از پناه‌گاههای جنگی خویش در ایلام فرماندهی می‌کرد. پهنه‌ی نبرد، بیشتر به درون سرزمین ایلام گسترش یافت. هومبان- هَلتَش سوم، پادشاه تازه‌ی ایلام، علاقه‌ی خود را به بازگرداندن شورشی کلدانی نشان داد، با این همه نتوانست هواخواهان ایلامی نبو- بِل- شوماتی را با سیاست خود همراه گرداند.(50) در سال 647 پ.م. نیروهای آشوری به تاخت و تاز در ایلام پرداختند. هومبان- هَلتَش سوم، پس از پایداری کوچکی در شمال، از مَدَکتو به کوهستان‌ها گریخت؛ دیگر مدعی پادشاهی ایلام، هومبان- هَبواَ هم از دژ خود گریخت. تَمریتو دوباره به عنوان پادشاه ایلام در شوش فرمانروا شد و سپاهیان آشوری بخش‌های بزرگی از خوزستان را غارت کردند.(51)
هنگامی که آشوری‌ها به سرزمین خویش بازگشتند، هومبان- هَلتَش هم به مَدَکتور بازگشت. در سال 646 پ.م. آشوربانیپال یورش دیگری را به سوی ایلام به راه انداخت. هومبان- هَلتَش سوم دوباره از مَدَکتور گریخت و به دور- اونتَش (چغازنبیل امروزی) رفت. سپاهیان آشوری از سوزیانا گذشتند و به دنبال پادشاه ایلام به سوی کوه‌های شرق روانه شدند و در میانه‌ی راه بازمانده‌ی پایگاه‌های سیاسی ایلامی را نابود ساختند.(52) فرمانروایان سرزمین‌های کوهستانی شرق خوزستان که اکنون نابودی قطعی پادشاهی ایلام را می‌نگریستند که همانند دیواری در برابر آشوری‌ها به آنان سود رسانده بود، باج و گروگان‌هایی را برای آشوربانیپال فرستادند. کوروش، پادشاه پارسوماش، که گویا یک نیای پادشاهان هخامنشی بوده باشد، یکی از این خراجگزاران تازه‌ی آشور بود.(53) این آگاهی به نوبه‌ی خود نشان می‌دهد که بخش‌هایی از پارس، مدت زمانی پیش از این، از نفوذ سیاسی پادشاهی‌های ایلامی ناتوان شده به دور مانده و در سلطه‌ی فرمانروایی خودمختار پارسی بوده است.
آشوری‌ها در بازگشت از شرق خوزستان، دست‌کم شوش را به چنگ آوردند. آن‌ها با درنده‌خویی شگفت‌انگیزی که همانند آن در دیگر گزارش‌های آشوری کم‌تر دیده می‌شود، شوش را غارت کردند. در متن‌های به دست آمده از آشوربانیپال، پیروزمندانه جزئیات تاراج و چپاول پرستشگاه‌ها، نابودی بیشه‌های مقدس و آرامگاه‌های شاهی، به اسارت گرفتن پیکره‌ی خدایان ایلامی، فرستادن سنگ‌های یادمان ایلامی به آشور، افشاندن نمک روی زمین‌های کشاورزی و کوچاندن همگانی، به غنیمت گرفتن چهارپایان اهلی و حتا بُردن قلوه سنگ‌ها از مکان‌های نابود شده گزارش داده شده است.(54) شیوه‌ی بیان گزارش طولانی‌ای که به نابودی شوش می‌پردازد، همانند گزارش تاراج پایگاه مذهبی اورارتو در موساسیر به دست سارگون دوم در سال 714 پ.م. و یا گزارش نابودی بابل در سال 689 پ.م. به دست سناخریب، کوششی برنامه‌ریزی شده برای به وحشت افکندن دنیا و آگاهاندن مردم از نابود شدن ایلام به عنوان یک موجودیت سیاسی و فرهنگی بود.
با وجود این نابودی شگفت‌انگیز، بقایای یک فرمانروایی ایلامی به موجودیت خود ادامه داد. هومبان- هَلتَش سوم، پایدارتر از بسیاری از پیشینیان خود، دوباره به مَدَکتور بازگشت. پَ اِ، دیگر مدعی زودگذر تاج و تخت پادشاهی ایلام به آشور گریخت. هومبان- هَلتَش سوم، هرچند دیرهنگام، برنامه‌ی بازگرداندن نبو- بِل- شوماتی را به آشور فراهم آورد، اما این مرد بابلی پیش از آن که به دست آشوری‌ها گرفتار شود، به زندگی خود پایان داد.(55) خود هومبان- هَلتَش سوم در تاریخی ناشناخته، از تخت پادشاهی فرو افکنده و به دربار آشوربانیپال فرستاده شد. از این هنگام به بعد، گزارش‌های آشوری درباره‌ی ایلام خاموشی گزیده‌اند.
در سده‌ی بین پادشاهی هومبان- نیکَش اوّل و هومبان- هَلتَش سوم، رویارویی ایلام با آشور با ناتوانی سیاسی بنیادی ایلام همراه بود. در آغاز این دوره، ایلام خود را به عنوان یک پادشاهی کمابیش نیرومند، و توانا در به دست آوردن هم‌پیمانانی در سرزمین‌های کوهستانی بیرون از مرزهای خوزستان نشان داد که برای دوره نگاهداشتن پهنه‌ی کشمکش از شوش، به پُشتیبانی جنگی از شورشیان بابلی دست می‌زد. در پایان این دوره، ایلام خود در یک آشفتگی سیاسی گرفتار شده بود. مدعیان هماورد، برای به دست آوردن تاج و تخت لرزان پادشاهی ایلام، با یک‌دیگر در ستیزه بودند. جنگاوران محلی، آزادی زیادی را در فعالیت‌های سیاسی به دست آوردند(56) و فرماندهان پناهنده‌ی بابلی و تاخت و تازه‌های گاه به گاه سپاهیان آشوری در سرزمین ایلام دیده می‌شدند.(57) اگرچه شاید هیچ بخشی از سرزمین ایلام به یک استان آشوری تبدیل نشد،(58) با این همه زندگی ایلام به عنوان یک پادشاهی به پایان آمد و بدون یک پایگاه سیاسی کارآمد رها شد.
بابل در نیمه‌ی سده‌ی هفتم پیش از میلاد دارای موقعیتی همانند ایلام بود؛ بابل دستخوش یک نوزایی سیاسی شد و با هم‌پیمانی مادها، در نابودی و تجزیه‌ی پادشاهی آشور در سال‌های پایانی سده‌ی هشتم پیش از میلاد خود را نشان داد. حتی اگر در همین روزگار در ایلام هم یک نوزایی رُخ داده باشد، گزارش نشده است. آخرین سده‌ی تاریخ ایلام، پیش از قدرت گرفتن هخامنشیان، تنها با اشاره‌های پراکنده و ابهام آلودی به پیوندهای بابل با همسایه‌ی شرقی‌اش، شناخته شده است.
کوتاه زمانی بعد از آن که نَبوپولاسار (625-605 پ.م.) تاج و تخت پادشاهی بابل را به چنگ آورد، رشد و گسترش روزافزون پادشاهی بابل نو آغاز شد. یکی از نخستین کارهای نبوپولاسار، پیوند دوستانه‌ی تازه‌ای با ایلام بود. یک رویدادنامه‌ی بابلی نشان می‌دهد که نَبوپولاسار در نخستین سال پادشاهی خود، پیکره‌ی خدایان ایلامی را که آشوری‌ها به اوروک آورده بودند، به شوش بازگردانده است.(59) در این هنگام، نَبوپولاسار هنوز در جنگ با آشوری‌ها در بخش‌های شمالی بابل بود. چنین پیداست که این کرده‌ی او به پیروی از شورشیان کلدانی در سده‌های پیشین، و کوششی برای به دست آوردن پشتیبانی ایلام برای رویارویی با آشور بوده باشد. گویا دوباره گونه‌ای پادشاهی ایلامی به مرکزیت شوش به وجود آمده بود.
نشانه‌هایی از فعالیت نظامی تازه‌ی ایلام در نسل آینده وجود دارد. یک بخش آسیب دیده‌ی رویدادنامه‌ی بابلی نو، در نهمین سال پادشاهی نبوکدنزار دوم، یعنی سال 596 پ.م. به رویارویی سپاهیان بابلی با نیروی دیگری در کنار دجله اشاره دارد و می‌گوید که بابلی‌ها بدون درگیری به عقب نشینی پرداخته‌اند. در این متن نام فرمانروای هماورد بابلی‌ها آسیب دیده است، اما تا اندازه‌ای می‌توان واژه‌ی «پادشاه ایلام» را از بازسازی کرد.(60) هم‌چنین شاید- هرچند که هنوز تأیید نشده است- هنگامی که نیروهای هم‌پیمان بابلی و مادی در جای دیگری در نبرد با آشوری‌ها بوده‌اند، یک پادشاهی ایلامی از خوزستان، در امتداد راه سنّتی گسترش ایلام در شرق دجله، به سوی شمال فشار آورده باشد.(61)
این که آیا گشوده شدن سرزمین ایلام به دست بابلی‌ها نتیجه‌ی این فعالیت‌های فرضی بوده یا نه، هنوز ناشناخته است. شماری از متن‌های پراکنده‌ی به دست آمده از شوش، گویا اشاره دارند که این شهر در دوره‌ی نبوکدنزار دوم (604-562 پ.م.) اَمِل- مَردوک (561-560 پ.م.) و نِرگَل- شَر- اوصور (559-556 پ.م.) در سلطه‌ی بابلی‌ها بوده است.(62) البته چنان که رویدادهای سده‌‌ی پیشین نشان می‌دهند، سلطه داشتن در شوش هرگز به معنی در دست داشتن همه‌ی سرزمین ایلام نبود و ماهیت و گستره‌ی سلطه‌ی بابلی‌ها در سرزمین ایلام در منابع بازتاب نیافته است. حتی از آن‌رو که شاید این چند متن پراکنده‌ی بابلی به دست آمده از شوش، تنها نشانه‌های به جای مانده از پیروزی هخامنشیان باشند، گشوده شدن شوش به دست بابلی‌ها هم چندان قطعی نیست.(63)
در حقیقت اسناد ایلامی گوناگون، شامل بیست و پنج نامه‌ی پراکنده با خاستگاه ناشناخته که گفته می‌شود متعلق به نینوا هستند؛(64) نزدیک به سیصد متن اداری که از کاوش‌ها در ساختمان‌های داریوش بزرگ در شوش پیدا شده‌اند و انتقال سپاهیان، پوشاک‌ها و دیگر کالاها را گزارش می‌دهند؛(65) بیش از نُه سند اداری و اقتصادی دیگر به دست آمده از شوش؛(66) و سه متن پراکنده و آسیب دیده که از کاوش‌ها در کوی صنعتگران شوش پیدا شده‌اند،(67) همه و همه به گونه‌ای غیرمستقیم در پیوند با این دوره از تاریخ ایلام هستند. خط، زبان و شیوه‌ی بیان این متن‌ها نشان می‌دهد که بیشتر متن‌ها و اگر نه همه‌ی آنها، تا اندازه‌ای هم‌روزگار با هم می‌باشند. تاریخ‌هایی که در گذشته برای این متن‌ها پیشنهاد شده‌اند، آنها را در بُرهه‌ی زمانی بین پایان سده‌ی هفتم پیش از میلاد و پادشاهی کوروش بزرگ جای می‌دهد.(68) با این همه، پژوهش‌های تازه‌ی لایه‌شناختی، سبک شناختی و مُهر شناختی، تاریخ متن‌ها را با اطمینان بیشتری به سال‌های پایان سده‌ی هفتم و نیمه نخست سده‌ی ششم پیش از میلاد باز می‌گرداند.(69) در نتینجه این متن‌ها، نشان دهنده‌ی پیدایش دست کم یک پادشاهی ایلامی، تا اندازه‌ای هم‌روزگار با پادشاهی بابلی نو در میان‌رودان هستند و نوزایی شوش را به عنوان یک مرکز سیاسی و اداری پیشین برای ساختارهای گسترده‌ی هخامنشی متعلق به داریوش بزرگ و جانشینان او، گزارش داده‌اند. همچنین یک لوحه‌ی مفرغی پیدا شده در تخت جمشید، پایتخت آیینی هخامنشیان، دارای یک متن طولانی ایلامی است که به گونه‌ای ابهام آلود به یک فرمانروا در گیست (یا کِسَت) اشاره دارد. چون این جاینام، در متن‌های اداری ایلامی هخامنشی به دست آمده از تخت جمشید هم دیده می‌شود، شاید گیسَت در فارس مرکزی و یا در نزدیکی این منطقه جای گرفته بود و اگر این لوحه‌ی مفرغی- آن‌گونه که پژوهنده‌ی کتیبه‌شناسی که درباره‌ی آن به پژوهش پرداخته است پیشنهاد می‌دهد- تا اندازه‌ای هم‌روزگار الواح ایلامی متأخر به دست آمده از شوش باشد، خود نشان دهنده‌ی وجود یک شاهک‌نشین ایلامی دیگر در بخش‌های کوهستانی خواهد بود.(70) الواح به دست آمده از شوش، استفاده بعدی از زبان ایلامی را برای نوشتن متن‌های اداری و نامه‌های رسمی آشکار می‌گردانند و جزئیات بسیاری همچون شیوه‌های نوشتن متن‌ها را که به وسیله‌ی پادشاهان هخامنشی اقتباس شده، نشان می‌دهند.(71)
در نیمه‌ی سده‌ی ششم پیش از میلاد پاره‌ای از بخش‌های شرقی سرزمین پیشین ایلام، برای چندین نسل در سلطه‌ی فرمانروایی هخامنشیان بوده‌اند. در کتیبه‌های کوروش بزرگ (559-530 پ.م.) لقب «پادشاه انزان» برای خود او، پدرش کمبوجیه اول، پدربزرگش کوروش اول و نیای بزرگش چیش‌پیش استفاده شده است،(72) که این مطلب در شماری از اسناد هم‌روزگار و متأخر هم تأیید شده است.(73) اما این‌که چگونه و چه هنگام کوروش بزرگ، شوش و خوزستان را به دست آورده گزارش نشده است. این رویداد شاید کوتاه زمانی پیش از یورش کوروش به بابل رخ داده باشد.(74) در متن اکدی استوانه‌ی کوروش به بازسازی مکان‌های مقدس شرق رودخانه‌ی دجله، از آشور تا شوش، که اِشنونا و در هم از این منطقه‌ها بودند، اشاره شده است(75) و این خود نشان می‌دهد که کوروش خوزستان و راه ماوراء دجله- دیاله را پیش از ورود به بابل، گشوده است و با گام نهادن در همان راهی که جنگاوران ایلام میانی و ایلام نو در یورش به بابل از آن استفاده می‌کرده‌اند، در سیپار به جنگ با بابلی‌ها پرداخته است.(76)
تا به هنگام به پادشاهی رسیدن داریوش بزرگ (522-486 پ.م.) اسناد مستقیم دیگری که بیش از این به رُخدادهای سیاسی در ایلام پرداخته باشند، وجود ندارد. در شُمار شورشیانی که داریوش بزرگ در نخستین سال پادشاهی خود، آنها را از پای درآورد، دو مدعی تاج و تخت پادشاهی ایلام هم وجود داشتند.(77) گفته شده که دومین شورشی ایلامی که نام به تخت نشینی «اومنوش» را برای خود گرفته بود، ساکن شهری در فارس بوده و این نشانه‌ی دیگری از این پدیده است که بقایای پایداری سیاسی در ایلام، همچون گذشته در بخش‌های حاشیه‌ای خوزستان بوده است، و همچنین به مانند گذشته، هر دو مدعی با پناهنده شدن به بخش‌های درونی ایلام از تخت قدرت فرو کشیده شده‌اند. سومین و آخرین شورش ایلام، در سومین سال پادشاهی داریوش بزرگ رُخ داد که سپاهی پارسی برای فرو نشاندن آن به ایلام فرستاده شد.(78)
از دوره‌ی پادشاهی داریوش بزرگ به بعد، تاریخ ایلام در گستره‌ی تاریخ شاهنشاهی هخامنشی جای می‌گیرد. یک ساتراپ‌نشین ایلامی که به پارسی باستان «هُوجَ» خوانده می‌شد، چهره گرفت و شوش تختگاه این ساتراپ‌نشین شد. خود شهر شوش، با ساخته شدن کاخ‌های شکوهمند، دوباره زندگی‌اش را بازیافت و به عنوان یکی از اقامتگاه‌های مهم پادشاهان هخامنشی درآمد. در حقیقت، در منابع باستانی، شوش برجسته‌ترین پایتخت- شهر هخامنشیان شناخته شده است، اما از تخت جمشید تنها پس از دوره‌ی اسکندر مقدونی یاد شده است.
البته استفاده از زبان ایلامی، که یک مُرده‌ریگ پادشاهی ایلام بود، به عنوان یک گویش اداری به زندگی خود ادامه داد و کتیبه‌های پادشاهان هخامنشی، معمولاً رونوشتی ایلامی هم داشتند. دو بایگانی اداری به دست آمده از تخت جمشید، که همانا چند هزار لوحه‌ی ایلامی متعلق به دوره‌ی پادشاهی داریوش بزرگ، خشایارشا، و اردشیر اول می‌باشند، نشانه و گواه استفاده‌ی مداوم از شیوه‌های نوشتاری و اداری ایلامی در ایران جنوب غربی هستند.(79) الواح «بایگانی دژ»، اگرچه در تخت جمشید نگاهداری شده‌اند، اسنادی از گزارش کارهای انجام گرفته در مکان‌های گوناگون فراوانی در سراسر فارس، ایلام جنوبی و راه‌های بین شرق و شوش می‌باشند.(80) از این‌رو، اگرچه استان‌های هُوجَ و پارس، از هم دور بودند، این دو سرزمین همچنان که در زمان‌های گذشته، بارها در سلطه‌ی فرمانروایی‌های ایلامی بودند، با یکدیگر پیوندهای زبانی، اداری و سیاسی ناگسستنی داشتند.

پی‌نوشت‌ها

1. Grayson, TCS 5 (1975), 143 v 13; Brinkman, AnOr 43 (1968), 165.
2. Rawlinson, Cuneiform Inscriptions I (1861), 31 iv 37-42; Luckenbill, ARAB I, 259 §726; Brinkman, AnOr 43 (1968), 209.
3. Cf. Brinkman, JNES 24 (1965), 161-166; Power and Propaganda (1979), 230; Or NS 46 (1977), 308; Malbran-Labat, JA 263 (1975), 7.
4. Cf. Grayson, TCS 5 (1975), 10ff.
رویدادنامه‌ی بابلی فهرستی بی‌مانند از نام شاهان ایلامی را در یک ترتیب زمانی به دست می‌دهد. دلایلی وجود دارد که می‌توان گُمان داشت این ترتیب نام شاهان، ساختگی است؛ نخست این که در آغاز دوره‌ی ایلام نو، چنان که در دوره‌ی پس از آن هم دیده می‌شود، فرمانروایان محلی هماورد، به طور همزمان ادعای پادشاهی داشتند. دیگر این که، پاره‌ای شاهان که نام آنها در رویدادنامه‌ی بابلی آمده، دوره‌ی فرمانروایی محلی طولانی‌تری نسبت به آنچه که این رویدادنامه گزارش داده است، داشته‌اند. (گفتگوی شخصی با: D.B. Weiberg) یک متن حقوقی اکدی که ویسبرگ آن را ویرایش کرده است، تاریخ پانزدهمین سال پادشاهی هلوشو، پادشاه ایلام را دارد، در حالی که رویدادنامه تنها یک پادشاهی پنج ساله را به وی نسبت می‌دهد. بسنجید با: Cameron, HEI [1936], 157. ما در این نوشته، برای داشتن آگاهی‌های بهتر، تاریخ‌هایی را که رویدادنامه به دست می‌دهد، آورده‌ایم. در رویدادنامه، به رسمیت شناختن، مستلزم استیلای سیاسی برتر در ایلام است.
5. Grayson, TCS 5 (1975), 71 I 9f.; cf. Hinz, RIA 4/6-7 (1975), 492.
ریخت ایلامی نام هومبان- نیکش از املای اکدی آن بازسازی شده است.
6- مردوک- اپل- ایدین؛ بسنجید با: Brinkman, Studies Oppenheim (1964), 6-53.
7. Grayson, TCS 5 (1975), 73f. I 33-37; Gadd, Iraq 15 (1953), 123: 17f.; Lie, Sargon (1929), 6: 20; Brinkman, Studies Oppenheim (1964), 13f.
8. Grayson, TCS 5 (1975), 74f. I 38-40.
در رویدادنامه‌ی بابلی، نام شوتروک- نَهونته به گونه‌ی Is-tar-hu-un-du و در نوشته‌های سارگون و سناخریب به گونه‌ی Su-tur-d.Na-hu-(un)-du/di آمده است:
Lie, Sargon [1929], 53f.; 6, 367; Luckenbill, OIP 2 [1924], 49:7.
9. König, EKI (1965), nos. 71-73; Amiet and M. Lambert, Syria 44 (1967), 37, 47ff.
تفاوت‌های املایی و تبارشناختی در بین این متن‌ها، پاره‌ای تردیدها را به وجود می‌آورد که آیا همه‌ی اشاره‌های هزاره‌ی نخست به شوتروک یا شوتروک- نهونته، تنها به یک فرمانروا اشاره دارند یا نه. بسنجید با:
Amiet and M. Lambert, Syria 44 (1967), 47-51; Hinz, RE (1964), 116ff.; Hinz, in A Locust"s Leg, ed. Henning and Yarshater (1962), 108; Miroschedji, RA 76 (1982), 61.
10. König, EKI (1965), 74.
11. Ibid., 75-76; Hinz, A Locust"s Leg (1962), 105-116.
در پرتو تاریخ تازه‌ی هزاره‌ی دوم پیش از میلاد که اکنون برای پاره‌ای یا همه‌ی سنگ نگاره‌های ایذه پیشنهاد می‌گردد و شُمار غیرقطعی فرمانروایان ایلامی که شوتور یا شوتروک- نهونته نام دارند، و همچنین شواهد دستوری و خط شناسی کُهن که از الواح ایلامی به دست آمده از ملیان فراهم آمده است، تاریخ سنگ نوشته‌های هنّی- شوترورو، باید بازنگری شود.
12. König, EKI (1965),71-73, I.
13. Ibid., 27 IV; cf. Hinz, RE (1964), 118.
14. Lie, Sargon (1929), 54:371-58:15, 64:16f.; Grayson, TCS 5 (1975), 75 ii 1-5; Brinkman, Studies Oppenheim (1964), 18-22; JNES 24 (1965), 163f.; Power and Propaganda (1979), 235 and n. 90.
15. Lie, Sargon (1929), 72-75; Cameron, HEI (1936), 161; Tadmor, JCS 12 (1958), 96; Levine, "Sargon"s Eighth Campaign," in Mountains and Lowlands, Levine and Young, eds., (1977), 148f.
16. Luckenbill, OIP 2 (1924), 48f.;24f.; Grayson, TCS 5 (1975), 77 ii 26-31; Brinkman, Studies Oppenheim (1964), 24-27; JNES 24 (1965), 164f.; Dietrich, AOAT 7 (1970), 10; Brinkman, Or NS 46 (1977), 316.
17. König, EKI (1965), 77; Grayson, TCS 5(1975), 77f. ii 32-35; cf. Cameron, HEI (1936), 163, n. 21.
18. Grayson, TCS 5 (1975), 78f. ii 36-iii 12; Luckenbill, OIP 2 (1924), 38: 73-76; Brinkman, Or NS 34 (1965), 244f.; JCS 25 (1973), 91f.; Power and Progaganda (1979), 236; Hinz, RIA 4/1 (1972), 61f.; Parpola, Iraq 34 (1972), 21ff.
19. Luckenbill, OIP 2 (1924), 40f.; 3-5.
20. Cf. Cameron, HEI (1936), 165.
21. Cf. Hinz, ZDMG NF 35(1961), 250; RIA 4/4-5 (1975), 391; Hallock, OIP 92 (1969), 40, n. 35.
22. Luckenbill, OIP 2 (1924), 39ff. iv 54-v13.
23. Grayson, TCS 5 (1975), 80 iii 13-15.
24. Grayson, TCS 5 (1975), 80 iii 15, 221; Hinz, RIA 4/6-7 (1975), 493; Brinkman, Or NS 46 (1977), 316.
ریخت ایلامی نام هومبان- نیمِنَن از املای اکدی Me-na-nu و Um-ma-an-me-na-nu بازسازی شده است.
25. Grayson, TCS 5 (1975), 80 iii 16-22; Luckenbill, OIP 2 (1924), 42-47, 91f.; Grayson, AS 16 (1965), 342; Brinkman, JCS 25 (1973), 92-95; Grayson, AfO 20 (1963), 94f.
26. Grayson, TCS 5 (1975), 80f, iii 20-25.
27. Grayson, TCS 5 (1975), 81 iii 27-33; Hinz, RIA 4/6-7 (1975), 492; Dietrich, AOAT 7 (1970), 28f.
هیچ نوشته‌ی ایلامی از هیچ یک از این فرمانروایان در دست نیست. بازسازی جاینام «ایلام» در Grayson, TCS 5 (1975), 29 تردیدبرانگیز است. متنی به روشنی از هومبان- هلتش یاد نمی‌کند.
28. Weidner, AfO 17 (1954-56), 5-9; Grayson, TCS 5 (1975), 82 iii 39-42.
29. Grayson, TCS 5 (1975), 83 iv 9.
با این همه ممکن است گزارش رویدادنامه‌ی بابلی تحریف شده باشد. (گفتگوی شخصی با J.A.Brinkman)
30. Grayson, TCS 5 (1975), 84 iv 11-12, 126:16-17.
31. Borger, Die Inschriften Asarhaddons (1956), 53 A iii 80ff.
32. König, EKI (1965), 78.
33.Ibid., 79-85.
34. Cameron, HEI (1936) 167f.; Hinz, RE (1964), 125f.
35. Grayson, TCS 5 (1975), 84 iv 13, 126: 18.
36. Ibid., 84 iv 17f., 126:21f.; Dietrich, CT 54 (1979), 480; WO 4 (1968), 245; AOAT 7 (1970), 164.
37. ABL 918, etc.; cf. Cameron, HEI (1936), 168f.; Dietrich, AOAT 7 (1970), 58; Malbran-Labat, JA 263 (1975), 11f.
38. Piepkorn, Ashurbanipal I (1933), 54ff. iv 20-26; Harper, ABL (1892), 295.
39. Streck, Assurbanipal (1916), cccxii; Piepkorn, Ashurbanipal I (1933), 58ff. iv 27ff.; cf. Dietrich, AOAT 7(1970), 77; Cameron, HEI (1936), 186ff.; Brinkman, Power and Propagonda (1979), 247, n. 116.
40- همچنین نگاه شود به: Hinz, RE (1964), 126ff.; Cameron, HEI (1936), 186ff.
41. Piepkorn, Ashurbanipal I (1933), 60ff. iv 74-99; Millard, Iraq 26 (1964), 15 obv. 2f.
42. König, EKI (1965), 79-85.
43. Ibid., 79 vii, 80 II-III.
44. Piepkorn, Ashurbanipal I (1933), 60-70, 72f.; Streck, Assurbanipal (1916), 324f., cf. cccxiiff.
45. Streck, Assurbanipal (1916), 328f.
46. Cameron, HEI (1936), 190f.; Hinz, RE (1964), 130, et al.
47. König, EKI (1965), 86-87.
48. Piepkorn, Ashurbanipal I (1933), 76f.; Streck, Assurbanipal (1916), cccxviff., 32ff., 180f., 126ff.; Millard, Iraq 26 (1964), 19; Dietrich, AOAT 7 (1970), 79, n. 1; Malbran-Labat, JA 263 (1975), 15f.
49. Cameron, HEL (1936), 192ff.; Piepkorn, Ashurbanipal I (1933), 75ff; Streck, Asshurbanipal (1916), cccxviii-cccxxvii, 142ff.; Hinz, RIA 5/1-2 (1976), 90; Millard, Iraq 26 (1964), 27f.; Dietrich, AOAT 7 (1970), 106f.; Malbran-Labat, JA 263 (1975), 27f.
50. Harper, ABL (1892), 281.
51. Streck, Assurbanipal (1916), 42ff.; Cameron, HEI (1936), 197ff.
52. Streck, Assurbanipal (1916), 46ff.
53. Weidner, AfO 7 (1931), 3f.; Thompson, AAA 20 (1933), 86, 95, 115ff.; Stronach, Iraq 36 (1974), 248.
این جاینام که در منابع گوناگون دوره‌ی آشور جدید، پارسواش، پارسوماش، پارسوا و پارساماش نوشته شده است، از دید ریشه‌شناسی با یکدیگر یکسان هستند، با این همه دست‌کم به دو سرزمین متفاوت اشاره دارند؛ یکی در زاگرس مرکزی و دیگری در فارس. بدون تردید نام پارسوماش در متنی که در این بخش از کتاب آمده به این سرزمین دومی اشاره شده است و به احتمال زیاد این همان جایی است که در متن‌های سناخریب مورد اشاره قرار گرفته است.
54. Streck, Assurbanipal (1916), 50-59.
55. Ibid., 60ff., cf. Dietrich, AOAT 7 (1970), 125.
برای زندگی نبو- بل- شوماتی نگاه کنید به: Malbran-Labat, JA 263 (1975), 7ff.
56. Harper, ABL (1896), 521, 460, 839, etc.
57. Harper, ABL (1896), 520, 1000, etc.
58- با وجود این نگاه شود به: Cameron, HEI (1936), 211.
59. Grayson, TCS 5 (1975), 88: 15-17.
60. Grayson, TCS 5 (1975), 102: 16-20.
61- بسنجید با: Amiet & M. Lambert, Syria 44 (1967), 51 Miroschedji, RA 76(1982), 61f. میروشجی، شوتور- نهونته را به عنوان نام یکی از فرمانروایان ایلامی در این دوره پیشنهاد داده است: Miroschedji, RA 76(1982), 61f.
62. Scheil, MDP 2 (1900), 123ff.; MDP 4 (1902), pl. 18; MDP 5 (1904), xxiii; MDP 10 (1908), 96; MDP 14 )1913), 60; cf. Mecquenem, RA 21 (1924), 109; 301-307, Thureau-Dangin, RA 9(1912), 24.
یک اشاره‌ی جسته گریخته به خدایان ایلام در یک کتیبه شاهی نبونئید (555-539 پ.م.) بدون مفهوم سیاسی سودمند می‌باشد. بسنجید با: Langdon, VAB 4 (1912), 276 iii 40-43.
63. cf. Ameit, AA 28 (1973), 5.
64. Weissbach, BA 4 (1902), 168-201.
65. Scheil, MDP 9 (1907).
66. Scheil, MDP 11 (1911), 301-307, 309.
67. Paper apud Ghirshman, MDP 36 (1954), 79-82.
68. Amiet, AA 28 (1973), 4.
69. Miroschedji, RA 76(1982), 60f.
70. Schmidt, OIP 69 (1953), 64f. and pls. 27f.; Hallock, OIP 92 (1969), 713 s.v. Kesat; Hinz, Or NS(1970), 428.
71- برای دیگر متن‌های ایلامی متأخر با تاریخ و خاستگاه ناشناخته نگاه شود به:
Walker, Iran 18 (1980), 79f. BM 56302 and 62783.
72. Rawlinson, Cuneiform Inscriptions V (1880-1909), 35:21; cf. Weissbach, VAB 3 (1911), 4f.; Gadd et al., UET 1 (1928), 194.
73. Cf. Amiet, AA 28 (1973), 29, no. 28; Rawlinson, Cuneiform Inscriptions V (1890-1909), 64:29 Langdon, VAB 4 (1912), 220; Grayson, TCS 5 (1975), 106 ii 4.
74- با وجود این بسنجید با: Zadok, Iran 14 (1976), 61f. یک متن ادبی- تاریخی اکدی که شاید در زمان یورش اسکندر مقدونی به آسیای کوچک نوشته شده باشد، گویا کوروش بزرگ را در زمانی که او بابل را گشوده به عنوان شاه ایلام می‌شناساند:
Grayson, Babylonion Histroical-Litterary Texts (1975), 32 ii 17ff.; cf. ibid., 25.
75. Rawlinson, Cuneiform Inscriptions V (1880-1909), 35:30f.
76. Cf. Grayson, TCS 5 (1975), 109 iii 12-16.
77. Cf. Kent, AOS 33 (1953), 118ff. DB §§16-17, 121ff. DB § 22-23.
78. Ibid., 134 DB §71.
79. Cameron, OIP 65 (1948); Hallock, OIP 92 (1968); DAFI 8 (1978) 109-136.
زبان و شیوه‌های نوشتاری ایلامی در دیگر استان‌های ایرانی شاهنشاهی هخامنشی هم مورد استفاده قرار می‌گرفت؛ برای نمونه یک قطعه لوحه‌ی ایلامی هخامنشی در قندهار افغانستان به دست آمده است. (گفتگوی شخصی با: S.Helms)
80. Cf. Hallock, "The Evidence of the Persepolis Tablets" (1971), 11.

منبع مقاله :
استولپر، ماتیو ولفگانگ، (1389) تاریخ ایلام، ترجمه شهرام جلیلیان، تهران: توس، چاپ اول

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط