از سوی دیگر، اگر شاعر فاقد الهام باشد، عقل به تنهایی نمیتواند به او کمک کند. نویسندگان لاتینی و یونانی طبق عادت الهام را با واژه یونانی «شوق» بیان میکردند که نشان میداد دارای خاستگاهی الوهی است. در واقع، برخی از نویسندگان الهام را به عنوان امری فراطبیعی دانستند، اما برخی دیگر آن را تنها به عنوان تنش و تخیل درونی شاعر میدانستند که شبیه به حالتی است که به طور فراطبیعی برانگیخته شده است. افلاطون گرایان آن را به کنشی الوهی نسبت دادند؛ اپیکوریان آن را با عبارت علتهای طبیعی تبیین میکردند. گروه اول اهمیت زیادی بدان میدادند و گروه دوم بیشتر به اندیشه و تدبیر تأکید مینمودند، اما روی هم رفته متفکران آن دوره در این مسئله که هر دو عنصر ضروریاند، توافق داشتند.
بسیاری از نویسندگان یونانی گرا شهود را به عنوان حالتی از تنش، هیجان و حتی جنون و جن زدگی میدانستند. اما کسانی نیز معتقد بودند که یک شاعر الهام شده، بایستی آرامش داشته باشد تا بتواند خشم آخیلس (Achilles) را باز نمایاند. سنکا معتقد بود، هر کس که خود را در درون هیجان و شوق هنری بیابد، چیزی بیشتر از آثار هیجان واقعی در خود خواهد یافت.
شهود در برابر قوانین
قبلا در یونان شعر در زمره هنرها به شمار نمیآمد، زیرا تصور بر این بود که بیش از اینکه موضوعی متعلق به قوانین و اصول باشد، موضوعی متعلق به الهام است. اما یک تغییر دوگانه در دوران یونانی گرایی روی داد. نخست اینکه تصدیق شد که شعر مثل هنرهای دیگر تابع بسیاری از قوانین است. شبه لونگینوس معتقد بود که حتی تعالی نیز تابع قوانین است. دوم اینکه پژوهشگران دوره یونانی گرا یادآور شدند که اهمیت قوانین و اصول در شعر و هنر واقعا بیشتر از آنچه که قبلا فکر میکردند، نیست. کوئینتیلیان میگفت، Intuitus از اصول و قوانین تکنیکی، اهمیت بیشتری دارد. دیونوسیوس اهل هالیکارناسوس نوشت که آفرینش هنری وابسته به اصول منطقی نیست بلکه بر تخیل هنرمند و توانایی او بر یافتن راه حلی مناسب بستگی دارد.این عقیده پدید آمد که بر خلاف روال معمول، اصول هنری نبایستی غیرقابل تغییر دانسته شوند. آنها برآمده از دوران خویش بوده و وابسته به شرایط هستند و نمیتوانند به گونهای مکانیکی به کار گرفته شوند. همیشه ضروری است که بدانیم چگونه از قوانین میتوان استفاده کرد. در عصر یونانی گرایی به این مسئله وقوف حاصل شد که ابتدا آثار هنری خلق میشوند و سپس اصول و قوانین از آنها ناشی میشوند. «شعر بر مباحثه درباره شعر، مقدم است». به نظر لوکیان هر چیزی زیبایی خاص خود را دارد، زیباییای که تابع هیچ قانون و اصولی نیست. از آنجایی که اصول و قوانین محدودیتهای خاص خود را دارند، نتیجه میشود که شاعر حدی از آزادی را دارد. این مسئله درباره مخاطب نیز معتبر و صادق است. آریستون اهل خیوس میگفت «برای هر سلیقه و ذوقی بایستی شعری وجود داشته باشد». و شبه لونگینوس نوشت: «بگذارید هر کسی از آنچه که لذت میبرد، لذت ببرد».
دیونوسیوس اهل هالیکارناسوس آفرینش هنری مبتنی بر اصول و قوانین را در برابر جذابیت آفرینش خودانگیخته و ذاتی قرار میدهد و در جایی دیگر آن را در برابر هنری قرار میدهد که محصول عشق است. هنر خودانگیخته و عاشقانه ناشی از قوانین و اصول نیست، بلکه برآمده از عشق به زیبایی است. متفکران دورههای پیشین قوانین و اصول حاکم در شعر را به این دیدگاه که فضیلت اساسی شعر بی نقصی است، مرتبط میدانستند. اما حالا برعکس، گفته میشد که عظمت و شکوه شعر مهمتر از بی نقصی آن است. شبه لونگینوس نوشت که بی نقصی تنها از نقد و نکوهش باز میدارد، اما عظمت و شکوه موجب تحسین میشود، و نویسندگان بزرگ هم بی عیب و نقص نیستند.
عقل در برابر حواس
بحث درباره اینکه آیا قوانین در شعر مهمتراند یا در الهام، با اصلی دیگر درباره عقل و حواس مرتبط است. در آثار نویسنده ناشناسی که به نام شبه سیریانوس نامیده شده، ضد عقل گرایی و به تعبیری ویژگی واضح برگسونی، مشهود است. عقل ما (Logos) میتواند تنها عناصر اشیاء را، اما تجربه بی واسطه میتواند کل را ادراک نماید. عقل از ادراک اشیاء و فرمها به صورت مستقیم ناتوان است. این کار را فقط به طور سمبلیک انجام میدهد، در حالی که وظیفه هنرمند نه تنها ارائه یک تصویر سمبلیک بلکه ارائه تصویری بی واسطه و معین از اشیاست. یونانی گرایی از سمبلها احتراز نمیکرد، بلکه به بازنمایی بی واسطه اشیاء از طریق شعر و هنر روی خوش نشان میداد.آیا بازنمایی بی واسطه از الهام و یا صرفا از طریق حواس ناشی میشود؟ مسئله به روان شناسی تجربه زیباشناختی و آفرینش هنری مربوط میشود. اینکه شعر بر گوش تأثیر میگذارد، یک Locus communi (عقیده رایج) در فن شعر است. برخی از نویسندگان به همراه شبه لونگینوس فکر میکردند که هارمونی گفتار «با خود نفس صحبت میکنند و نه با گوش». با وجود این، رشد و تکامل فن شعر دوره یونانی گرا تا حدودی از نقش گوش جانب داری میکرد. رواقیون استدلالهایی را برای توجیه ارزش والاتر عنصر حسی مطرح کردند. به ویژه دیوگنس بابلی، کسی که ادراکات حسی را از ادراکات عمومی متمایز کرد.
منبع: تاریخ زیباشناسی، جلد اول، ووادیسواف تاتارکیوچ، ترجمه: سید جواد فندرسکی، صص504-500، نشر علم، تهران، چاپ أول، 1392