شبي شوقم شبيخون بر سر آورد

شبي شوقم شبيخون بر سر آورد شاعر : عبيد زاکاني ز غم در پاي دل جوشي برآورد شبي شوقم شبيخون بر سر آورد دل شوريده شوري در جهان بست تنم زنار گبران در ميان بست چو افيون خوردگان ديوانه گشتم بکلي از خرد بيگانه گشتم فغان و آه و زاري پيشه کردم چو زلفش بيقراري پيشه کردم به آبي آتش دل مي‌نشاندم ز مژگان اشگ خونين ميفشاندم نمي‌ترسيدم از دشنام و خواري نمي‌آسودم از فرياد و زاري هوا را دود آهم تيره ميکرد خروشم گوش گردون خيره ميکرد قلم بر هستي...
شنبه، 6 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
شبي شوقم شبيخون بر سر آورد
شبي شوقم شبيخون بر سر آورد
شبي شوقم شبيخون بر سر آورد

شاعر : عبيد زاکاني

ز غم در پاي دل جوشي برآوردشبي شوقم شبيخون بر سر آورد
دل شوريده شوري در جهان بستتنم زنار گبران در ميان بست
چو افيون خوردگان ديوانه گشتمبکلي از خرد بيگانه گشتم
فغان و آه و زاري پيشه کردمچو زلفش بيقراري پيشه کردم
به آبي آتش دل مي‌نشاندمز مژگان اشگ خونين ميفشاندم
نمي‌ترسيدم از دشنام و خوارينمي‌آسودم از فرياد و زاري
هوا را دود آهم تيره ميکردخروشم گوش گردون خيره ميکرد
قلم بر هستي خود ميکشيدمپياپي زهر هجران مي‌چشيدم
طواف کعبه‌ي جان بود کارمهمه شب گرد منزلگاه يارم
بسوز اين بيتها را باز ميخواندضميرم با خيالش راز ميخواند


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط