عشق جانان همچو شمعم از قدم تا سر بسوخت

عشق جانان همچو شمعم از قدم تا سر بسوخت شاعر : عطار مرغ جان را نيز چون پروانه بال و پر بسوخت عشق جانان همچو شمعم از قدم تا سر بسوخت آتش سوزنده بر هم عود و هم مجمر بسوخت عشقش آتش بود کردم مجمرش از دل چو عود هر دو عالم همچو خاشاکي از آن اخگر بسوخت زآتش رويش چو يک اخگر به صحرا اوفتاد پيش دستي کرد عشق و جانم اندر بر بسوخت خواستم تا پيش جانان پيشکش جان آورم کاتش غيرت درآمد خشک و تر يکسر بسوخت نيست از خشک و ترم در دست جز خاکستري برق استغنا بجست...
شنبه، 6 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
عشق جانان همچو شمعم از قدم تا سر بسوخت
عشق جانان همچو شمعم از قدم تا سر بسوخت
عشق جانان همچو شمعم از قدم تا سر بسوخت

شاعر : عطار

مرغ جان را نيز چون پروانه بال و پر بسوختعشق جانان همچو شمعم از قدم تا سر بسوخت
آتش سوزنده بر هم عود و هم مجمر بسوختعشقش آتش بود کردم مجمرش از دل چو عود
هر دو عالم همچو خاشاکي از آن اخگر بسوختزآتش رويش چو يک اخگر به صحرا اوفتاد
پيش دستي کرد عشق و جانم اندر بر بسوختخواستم تا پيش جانان پيشکش جان آورم
کاتش غيرت درآمد خشک و تر يکسر بسوختنيست از خشک و ترم در دست جز خاکستري
برق استغنا بجست از غيب و خاکستر بسوختدادم آن خاکستر آخر بر سر کويش به باد
ذره‌ي ديگر چه باشد ذره‌اي ديگر بسوختگفتم اکنون ذره‌اي ديگر بمانم گفت باش
کفر و ايمانش نماند و ممن و کافر بسوختچون رسيد اين جايگه عطار نه هست و نه نيست


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.