رازهای تمدن جدید غرب (3)
انقلاب اقتصادی نیمه اول سده نوزدهم در اروپا، انقلاب در ساختار اجتماعی و فرهنگی را به همراه داشت. این تحول نیز، چون "انقلاب صنعتی"، پدیده ای متأخر است و متأثر از دو سده سیلان ثروت به غرب اروپا بر بنیاد "اقتصاد پلانتوکراتیک" و "تجارت ماوراءبحار"؛ دنیایی به خون و ویرانی کشیده شد تا در گوشه ای از آن درخششی پدید شود.نخستین پیامد سیلان ثروت پلانت ها و مستعمرات ماوراء بحار به قاره اروپا، افزایش شدید جمعیت آن در سده نوزدهم بود. جمعیت اروپا از 180 میلیون نفر در آستانه سده نوزدهم به 200 میلیون نفر در سال 1815، 266میلیون نفر در سال 1850، 295 میلیون نفر در سال 1870 و 490 میلیون نفر در سال 1914 رسید. این در حالی است که در سه دهه پایانی سده نوزدهم بیش از 25 میلیون نفر به آمریکا و استرالیا مهاجرت کردند.(1)
در سده های هفدهم و هیجدهم جمعیت انگلستان، به همراه ولز، رشدی کند داشت و از 4/7 میلیون نفر در اواخر سده شانزدهم(عصر الیزابت) به کمتر از 5/5 میلیون نفر در سال 1700 رسید. جمعیت انگلستان و ولز در سال 1750 حدود 6/5 میلیون نفر و در سال 1790 حدود 8/7 میلیون نفر تخمین زده می شود(2). در سده نوزدهم جمعیت انگلستان رشدی شتابان یافت. جمعیت "پادشاهی متحده"(3)بریتانیا در سال 1811 حدود 18/5 میلیون نفر گزارش شده است.(4) در این میان، 9/5 میلیون نفر در انگلستان، 1/5 میلیون نفر در اسکاتلند، حدود 600 هزار نفر در ولز و بقیه در ایرلند می زیستند. این رقم در اواخر سده نوزدهم 38میلیون نفر بود که 29 میلیون نفر آن در انگلستان و ولز می زیستند. در این دوران به علت فقر و بروز قحطی های مدهش و مهاجرت گسترده، جمعیت ایرلند کاهش شدید داشت و از قریب به 8/2 میلیون نفر در سال 1841 به 5/17 میلیون نفر در سال 1881 و 4/7 میلیون نفر در سال 1891نفر رسید.(5)
در سال 1871، در آلمان 41 میلیون نفر، در فرانسه 36 میلیون نفر، در اتریش-هنگری 36 میلیون نفر، در انگلستان(پادشاهی متحده)31/5 میلیون نفر و در ایتالیا 26 میلیون نفر زندگی می کردند. تنها روسیه با 87 میلیون نفر جمعیت بر آلمان برتری داشت(6). در دهه های پایانی سده نوزدهم روندی معکوس آغاز شد: رشد جمعیت در غرب اروپا(بخش "توسعه یافته")رو به کاهش نهاد و در مرکز و شرق اروپا، یعنی بخش های "کمتر توسعه یافته" و "توسعه نیافته" آن، رو به افزایش. در سال های 1870 -1914 کمتر از پنجاه درصد بر جمعیت انگلستان و بیش از پنجاه درصد بر جمعیت آلمان افزوده شد؛ در حالیکه جمعیت روسیه قریب به سه چهارم افزایش یافت. در این دوران، رشد جمعیت در فرانسه بسیار کمتر بود و از 37میلیون به 40 میلیون نفر رسید(7).
قاره اروپا در سده نوزدهم به تدریج سیمای روستایی خود را از دست داد و به جامعه ای "شهرنشین"بدل شد. دکتر دیوید تامسون سرآغاز شهری شدن زندگی اجتماعی اروپا را تنها از دهه 1830 می داند؛ زمانی که نیروی بخار از عرصه تولید به عرصه حمل و نقل وارد شد و نخستین خطوط راه آهن احداث شد. او می افزاید:
این بسیار مهم است که درباره قدمت و سرعت این تحولات بزرگ اغراق نشود. حتی در بریتانیای سال 1815 تنها بخش نسبتاً اندکی از کارگران صنعتی در کارخانه های بزرگ شاغل بودند و بیشتر انگلیسی ها در شهرهای کوچک و روستاها می زیستند. در فرانسه حتی تا آغاز سده بیستم واحدهای صنعتی به طور عمده کوچک بود، و تنها در این سده بود که بخش های مهمی از شرق اروپا صنعتی شدند. اروپا شهرهای بزرگ را تنها پس از سال 1870 شناخت. این فرآیندی بود طولانی، بغرنج و متغیر. این فرایند در اثر استفاده از کشتی های بخار در نیمه دوم سده نوزدهم و استفاده از موتورهای محترقه و برق در پایان سده نوزدهم شتاب گرفت. صنعتی شدن در مقیاسی جدی از سال 1815 در انگلستان آغاز شد... " پیشتازان صنعت" در انگلستان، هلند و فرانسه در سال 1815 هنوز اقلیتی کوچک بودند.(8)
برخلاف تصور رایج، انقلاب 1789 فرانسه تحولی جدی در سیمای اقتصادی این کشور ایجاد نکرد و تا نیمه سده نوزدهم کشاورزی فرانسه همچنان به شکل سنتی خود اداره می شد. به نوشته کلافام، روستای فرانسه قریب به هشت سده ساکن مانده بود. انقلاب 1789 تنها روابط مالکیت را دگرگون ساخت و خرده مالکی را رواج داد، که به تعبیر او برای کشاورزی فرانسه " مخرّب بود"، ولی در زمینه فنی هیچ تحولی ایجاد نکرد. تا نیمه سده نوزدهم جامعه روستایی فرانسه عموماً بی سواد بود؛ همانگونه که تا نیمه سده نوزدهم اروپا هنوز یک قاره دهقانی بود.(9)
در سال 1851 نیمی از جمعیت انگلستان، به جز ایرلند، شهرنشین شده بود و از آن پس نیز جمعیت روستایی کاهش یافت. معهذا، هنوز شاغلین بخش کشاورزی بیش از شاغلین در سایر بخش های اقتصاد بود.(10) در دهه 1860 تنها 28/8 درصد مردم انگلستان در شهرهای بالای یکصد هزار نفر سکنه زندگی می کردند.(11) در آلمان مهاجرت به شهرها تنها از سال 1871 و آغاز جدی فرایند صنعتی شدن در این کشور آغاز شد. در سال 1871 تنها یک سوم فرانسوی ها و یک سوم آلمانی ها شهرنشین بودند؛ در سال 1914 سه چهارم آلمانی ها و نیمی از فرانسوی ها در شهرها می زیستند. تخمین زده می شود که در سال های 1815-1871 از هر هفت نفر که به جمعیت اروپا افزوده می شد، یک نفر به خارج از اروپا و چهار یا پنج نفر به شهر می رفتند.(12)زمانی که جنگ اول جهانی درگرفت، انگلستان شهری ترین کشور اروپایی بود در حالی که فرانسه هنوز سیمای روستایی داشت(13).
انقلاب ساختاری سده نوزدهم در اروپا با پیدایش شهرهای بزرگ همراه بود و این در دورانی است که شهرنشینی در شرق، به عنوان یک پدیده سامان یافته و طبیعی که با شهرهای انبوه و متراکم و بی ساختار دنیای "توسعه نیافته" در پایان سده بیستم تفاوت کیفی دارد، به دلیل مداخله استعمار اروپایی نابود می شد.
جمعیت لندن در سال 1563، پنج سال پس از آغاز سلطنت الیزابت، تنها 93 هزار نفر بود؛ در سال 1580 به 123 هزار نفر و در سال 1595 به 152 هزار نفر رسید. در سال 1632، 317 هزار نفر و در سال 1661، 460 هزار نفر بود؛ در آستانه سده هیجدهم به 674 هزار نفر و در سال 1738 به 726 هزار نفر رسید. در سال 1801 جمعیت لندن 958788 نفر گزارش شده که ده درصد کل جمعیت انگلیس را دربرمی گرفت. این رقم در سال 1841 به 1948293 نفر و در سال 1871 به 3253785 نفر رسید. در سال 1891 لندن با 4211743 نفر جمعیت(14/52 درصد کل جمعیت انگلیس) به سده بیستم گام نهاد.(14)
در سال 1553 جمعیت پاریس 260 هزار نفر گزارش شده است؛ شهری پرجمعیت تر از لندن آن زمان. در اوایل سده هیجدهم(1718)، این رقم به 509هزار نفر و یک سده بعد به 714 هزار نفر رسید. در آغاز حکومت لویی فیلیپ(1831)جمعیت پاریس 786هزار نفر بود که در اواخر سلطنت او(1841)به 935 هزار نفر رسید. در دوران لویی بناپارت، جمعیت پاریس تقریباً دو برابر شد: در سال 1851، 1053000 نفر بود که در سال 1861 به 1697000 نفر و در سال 1872 به 1852000 نفر رسید. در سال 1891 جمعیت پاریس 2448000 نفر گزارش شده است؛ تقریباً نصف لندن آن زمان(15).
جمعیت بندر نیویورک در سال 1790 تنها 33100 نفر بود؛ درست در زمانی که بندر سورت در غرب هند 800 هزار نفر جمعیت داشت. جمعیت نیویورک در سال 1830 به 197000نفر، در سال 1860 به 806000 نفر، در سال 1880 به 1206000 نفر و در سال 1895 به 1850000 نفر رسید. در این زمان جمعیت سورت تنها حدود یکصدهزار نفر بود.(16) نیویورک امروز عظیم ترین کانون شهری و تجاری جهان است و سورت شهری است بی اهمیت با 400 هزار نفر سکنه فقیر. این تحولی است که تنها در طول یک سده رخ داد. سرنوشت سورت سرنوشت تمامی مراکز مهم شهری و فرهنگی دنیای اسلام است:
شهر احمدآباد گجرات در سال 1411م. به دست احمدشاه گجراتی بنا شد. این شهر در سده شانزدهم 900 هزار نفر جمعیت داشت و جهانگردان آن را زیباترین شهر جهان در عصر خود توصیف کرده اند. احمدآباد به دلیل منسوجات فاخر و ابریشمی، کاغذهای ساخت آن و صنایعش شهرت جهانی داشت و مرکز مهم تجارت و صنعت شرق به شمار می رفت. مسجد جامع و سایر ابنیه باشکوه این شهر، چون مسجد شجاعت خان، از زیباترین شاهکارهای معماری اسلامی است. آرامگاه احمدشاه گجراتی و همسرش در این شهر است. احمدآباد در سده هیجدهم به دست مهاراته ها تخریب شد و در سال 1818 به تصرف کمپانی هند شرقی درآمد. در سال 1872 جمعیت این شهر تنها 105 هزار نفر گزارش شده است.(17)
اصفهان در نیمه اول سده هفدهم میلادی حدود 600 هزار نفر جمعیت داشت.(18) در سال 1750، بیست و هشت سال پس از تهاجم محمود افغان و در آستانه حکومت کریمخان زند، پایتخت باشکوه صفوی که اولئاریوس آن را "جهانی کوچک"می دید(19)، ویرانه ای بود که تنها 20 هزار نفر جمعیت داشت(20). در سال 1899، جمعیت اصفهان 70 الی 80 هزار نفر گزارش شده است.(21)
به گزارش شاردن، در سال 1671 تبریز 550 هزار نفر سکنه داشت. این رقم در حوالی سال 1810 به 30 الی 50 هزار نفر رسید و در سال 1899 به 170 الی 200 هزار نفر(22).
در سال 1637 میلادی آدام اولئاریوس آلمانی کاشان را چنین دیده است:
کاشان یکی از پرجمعیت ترین و مهم ترین شهرهای ایران از نظر بازرگانی است و به همین جهت علاوه بر تعداد زیادی خانه زیبا دارای کاروانسراهای باشکوه هم هست. بازار و میدان شهر، که بسیار بااهمیت و زیباست، دارای راهروها و حجره هایی با طاق ضربی است که بی نهایت عالی ساخته شده است؛ به طوری که نظیر آن را هرگز ندیدم. در کنار اهالی بومی شهر اقوام و ملل دیگری نیز زندگی می کنند که از همه مهم تر هندی ها هستند که در محل های جداگانه به تجارت مشغول اند. استادان صنایع دستی به ویژه ابریشم باف ها و بافندگان پارچه های زربفت را در حجره های باز که می توان آنها را هنگام بافندگی دید، مشغول کارند.(23)
در سال 1885 جمعیت شهر کاشان 30 هزار(هوتوم شیندلر) الی 70 هزار نفر(یوان اسمیت) گزارش شده است.(24)
شیراز، که در عهد کریم خان زند(1751-1779)جمعیتی انبوه معادل دوران رونق اصفهان را در خود جای داده بود(25)، در سال 1899تنها 30 الی 40 هزار نفر جمعیت داشت(26).
انقلاب ساختاری در اروپا تنها به معنای پیدایش جوامع انبوه و متراکم در شهرها نیست؛ بلکه این تحولی بود که به تدریج پیامدهای زندگی سامان مند شهری را برای اروپاییان به ارمغان آورد. بیهوده نیست که در زبان انگلیسی نیز واژه های "تمدن"(27)، "جامعه مدنی"(28)، "حقوق"(29) و "فرهیختگی"(30) با واژه های "شهرنشینی"، "شهروندی"، "جامعه شهری" و "حقوق شهروندی" مترادف است. برای اروپاییان "مدنیت" و "فرهیختگی" تنها از درون انقلاب شهرنشینی سده نوزدهم پدید شد.
تراکم متداوم و طولانی ثروت در هر جامعه، لاجرم شکوفایی فرهنگ و دانش و هنر را در پی دارد. شکوفایی و رشد علم و فلسفه در یونان باستان نتیجه طبیعی انتقال ثروتهای عظیم به این سرزمین کوچک و تمرکز آن در دست اقلیتی بهره مند بود که در طول نسل ها به شکوفایی دانش انجامید. دلیل این امر روشن است: با تراکم ثروت در یک جامعه بخش های وسیع تری از مردم از "کار یدی" رهایی می یابند و در این میان گروهی پدید می شود که اوقات خود را در تکاپوی فکری و نظری صرف کند. در جامعه فقیر چنین امکانی فراهم نیست و "درخشان ترین" استعدادها در مرداب کار شاق روزانه برای تأمین معاش طی نسل های متمادی به تباهی کشیده می شود و در نتیجه زمینه ای برای پیدایش و پرورش "نخبگان فکری" پدید نمی آید. در جامعه فقیر تنها با درخشش های "استثنایی" و ظهور "نوابغ" انگشت شمار و مثال زدنی سروکار داریم؛ یکی از میلیون ها استعدادی که از کوران حوادث جان سالم به در برده و "درخشیده"است. این درخشش ها نمی تواند گروهی از "نخبگان فکری" را پدید سازد و بدون پیدایش و حضور "نخبگان فکری" ترقی یک جامعه امکان پذیر نیست. در اروپای معاصر چنین تحولی رخ داد. سه سده انتقال ثروت از طریق غارت ماوراء بحار و پلانت های قاره آمریکا شالوده مادی را برای پرورش و رشد "نخبگان فکری" و در نتیجه توسعه دانش و فن و وقوع "انقلاب صنعتی" در نیمه اول سده نوزدهم فراهم ساخت.
معهذا، این فرایند بطئی و کند بود و در سده نوزدهم و اوایل سده بیستم دامنه "ثروت" و "فرهیختگی" تنها بخش محدودی از جامعه را دربرمی گرفت که به طور عمده الیگارشی مستعمراتی و کارگزاران پیرامون آن بودند. صرفنظر از مناطق فقیر شرق اروپا، در بخش های غربی این قاره نیز همگان از پیامدهای تاراج ماوراء بحار بهره مند نبودند؛ در قحطی مدهش سال 1847 فرانسه مردم گرسنه و شورشی تیرباران می شدند. حتی در "بریتانیای مرفه" نیز تا نیمه اول سده بیستم دو سرزمین انگلیس و ایرلند به دو دنیای متفاوت غنا و فقر تعلق داشتند؛ قحطی سال 1846 ایرلند بیش از یک میلیون قربانی گرفت. و سرانجام در خود انگلیس نیز دو دنیای متفاوت جریان داشت.
در سال های 1866-1867 بیماری وبا در انگلستان در اوج خود بود و تنها در شهر لیورپول بیش از 2000 نفر را کشت. مدتی بعد بیماری سیاه سرفه قریب به 32 هزار نفر را در این شهر به هلاکت رسانید.(31) به نوشته دکتر تامسون، تنها از سال 1914 بود که "تمدن اروپایی"کشف کرد چگونه از خود در برابر بیماری های نابودکننده انسان ها، چون وبا، طاعون، مالاریا، تیفویید، آبله و غیره، محافظت کند.(32) در آغاز سده نوزدهم "امید زندگی"(33) در انگلستان تنها 30 بود که در سال 1900 به 50 رسید. در آستانه دهه 1870 بخش مهمی از مردم انگلیس هماره گرسنه بودند.(34)
رمان های چارلز دیکنز تصویر گویای انگلستان سیاه سده نوزدهم است و تنها این نیست. در سال 1889 جنرال بوث کتاب جنجالی تیره ترین انگلستان(35) را نوشت که گویای واقعیت های مدهش تمدن اروپایی آن عصر بود. بیست و پنج سال بعد، در آستانه جنگ اول جهانی، لیدی کنستانس لیتون، دختر لرد لیتون نایب السلطنه هند، کتابی نوشت به نام زندان ها و زندانیان(36) که در آن وضع رقت بار زنان در جامعه انگلیس مورد بررسی و نقد قرار گرفته بود. فقر و فحشاء و تیره روزی واقعیات تلخ روزمره زندگی خیل عظیم زنان این کشور بود.
در برابر این دریای تیره روزی و نگونبختی، دنیای سرشار از رفاه اقلیت حاکم بر جامعه انگلیس قرار داشت: ترکیبی از اشرافیت سنتی زمیندار و الیگارشی مستعمراتی نوخاسته. در سال های 1688 -1850 حاکمیت اقتصادی و سیاسی انگلیس در دست اشراف زمیندار بود. در سال 1790 سه چهارم اراضی کشاورزی این سرزمین به چهار الی پنج هزار آریستوکرات انگلیسی تعلق داشت.(37) به تدریج، در پیرامون کانون های مُعظم تجاری چون "کمپانی هند شرقی" و "کمپانی خلیج هودسن" و کمپانی های عظیم مالی چون "لویدز"، بورژوازی جدید سربرکشید و بر حیات سیاسی انگلستان چنگ انداخت. در انگلستان بورژوازی جدید شریک اشرافیت سنتی بود نه خصم آن. بدین سان، در سده نوزدهم "بازار لندن"(38)به نیروی سیاسی اصلی و تعیین کننده در جامعه انگلیس بدل شد.
"دمکراسی" جدید و پدیده هایی چون "حقوق شهروندی" و "مشارکت سیاسی" نیز معلول "جامعه مدنی/ شهری" سده نوزدهم است. در مقاله های پیشین از "مجلس عوام"انگلیس نام برده ایم و این می تواند مفهوم سیاسی امروزین نهادهای پارلمانی را به ذهن متبادر کند. لذا، باید متذکر شویم که در اروپا"پارلمان" نه نماینده آحاد مردم بلکه نماینده کانون های متنوع الیگارشی حاکم بود. حق مشارکت سیاسی آحاد مردم در دنیای غرب دقیقاً یک پدیده جدید و متعلق به سده بیستم است:
طبق قوانین انتخاباتی سال های 1848، 1871 و 1875 فرانسه ده میلیون نفر از مردم این کشور، یعنی کمتر از یک سوم آنان، حق رأی داشتند؛ و لذا فرانسه، به یُمن انقلاب های متعدد و خونین آن، "دمکرات ترین"کشور اروپا محسوب می شد.(39)
در دهه 1820، در انگلستان تنها حدود 530 هزار نفر از جمعیت 13 میلیونی این کشور حق مشارکت در انتخابات مجلس عوام را داشتند. اصلاحاتی که در سال 1830 در قوانین انتخابات صورت گرفت شمار رأی دهندگان را به 800 هزار نفر رسانید. جمعیت انگلیس در این زمان 16 میلیون نفر بود. این به جز سایر اتباع "پادشاهی متحده" بریتانیاست.(40) پس از اصلاحاتی که در سال 1867 در قوانین انتخاباتی انگلستان انجام گرفت، بین 2/5 تا سه میلیون نفر از جمعیت 31/5 میلیون نفری این کشور حق شرکت در انتخابات را یافتند. گلادستون در اصلاحات سال 1884 خود شرط مالکیت برای داشتن حق رأی را حذف کرد و بدین سان تعداد افرادی را که قادر به شرکت در انتخابات مجلس عوام بودند به پنج میلیون نفر، یعنی حدود یک ششم جمعیت کشور، رسانید.(41) در انگلستان تنها در سال 1876 بود که اتحادیه ها به رسمیت شناخته شدند و اجازه فعالیت یافتند.(42)
پیش از سال 1914، در فرانسه و انگلستان زنان حق رأی نداشتند و در انگلستان، پیش از سال 1918 قریب به یک چهارم جمعیت بالغ مذکر از شرکت در انتخابات محروم بودند.(43)
در انگلستان، حق رأی زنان در زمان دولت هربرت اسکوئیت(1908-1916) مطرح شد در حالی که خود نخست وزیر به شدت مخالف آن بود. اسکوئیت می گفت:" اگر زنان حق رأی به دست آورند تصور نمی کنم قوه مقننه ما محترم تر شود یا زندگی اجتماعی ما غنی تر شود". و لرد کرزن می گفت:" این کار بریتانیا را مضحکه سایر ملت ها خواهد کرد."(44)
در بلژیک، که یکی از پیشرفته ترین کشورهای صنعتی اروپا محسوب می شد، تا سال 1893(12 سال پیش از انقلاب مشروطیت در ایران) طبقات بسیار متمکن، یعنی تنها پنج درصد جمعیت کشور، حق انتخاب نمایندگان پارلمان را داشتند.
در هلند، اصلاحات سال های 1887 و 1896 تعداد رأی دهندگان را از دو درصد به 14 درصد جمعیت رسانید و تنها در سال 1917 بود که عموم مردم حق رأی یافتند.
در اسپانیا تا سال 1890 و در نروژ تا سال 1898 تنها طبقات متمکن و اشراف حق شرکت در انتخابات را داشتند. تنها در سال 1907 بود که در نروژ و فنلاند به زنان حق رأی داده شد.
در پرتغال و سوئد تا سال 1900 حق رأی محدود به طبقات فرازین جامعه بود.
در آلمان موانع مشارکت مردم در انتخابات تنها در سال های پس از 1904 مرتفع شد.
در سال 1882 در قوانین انتخاباتی ایتالیا اصلاحاتی صورت گرفت و از آن پس دو میلیون نفر، یعنی هفت درصد جمعیت کشور، حق رأی یافتند. تنها در سال 1912 بود که بیشتر مردان ایتالیایی حق مشارکت در انتخابات را یافتند.
در اتریش حق رأی دادن به چهار طبقه محدود بود. در سال 1896 اصلاحاتی صورت گرفت و طبقه پنجمی نیز به شمار رأی دهندگان افزوده شد، ولی تنها در سال 1907 بود که تمامی مردان حق رأی دادن را به دست آوردند. در مجارستان، که جزء امپراتوری اتریش بود، تا سال 1918 تنها پنج درصد جمعیت حق مشارکت در انتخابات را داشتند.(45)
بنابراین، در اروپا تا پایان سده نوزدهم" پارلمان"چیزی نبود جز مجالس " بزرگان" و اعیان؛ و نمایندگان پارلمان نه نماینده عامه مردم بلکه نماینده اشرافیت و طبقات مرفه حاکم بودند. لذا، تشکیل مجلس شورای ملی در ایران در سال 1906م. دیرهنگام نبود و فقدان این نهاد را نمی توان عامل "عقب ماندگی ایران از قافله تمدن"شمرد چنانکه تجددگرایان آن عصر گمان می بردند.
تحولات اروپا بر تاریخ نگاری نیز اثر گذارد و از سال 1850 تدوین مجموعه های عظیمی از منابع و اسناد تاریخی آغاز شد و روش های پژوهش تاریخی رشد کرد. به نوشته تامسون، از این زمان "آزمون سختگیرانه مدارک، سنجش داده ها، و نقد تعمیم های پذیرفته شده به ابزار تاریخ نگاران حرفه ای بدل شد."(46) تک نگاری(پژوهش در موضوع معین) از طریق ارجاع به منابع به روشن متعارف بدل گردید.
لئوپولد رانکه(47) در آلمان، فوستل دوکولانژ(48) در فرانسه، و ویلیام استابز(49) در انگلستان پایه های تاریخ نگاری جدید را، که "تاریخ نگاری علمی"نام گرفت، بنیان نهادند.
این تاریخ نگاری عصیانی بود علیه "تاریخ نگاری رومانتیک" یعنی پذیرش غیرانتقادی موهومات گذشته. شالوده کار مورخ نیز، چون عالِم طبیعی، عبارت شد از سنجش داده ها، بیختن و گزینش مدارک، بررسی فرضیه ها، و رسیدن به ترکیبی که شناخت ممکن را از موضوع تحقیق به دست دهد. این "تاریخ نگاری علمی"، همچون نظریات اگوست کنت و چارلز داروین و هربرت اسپنسر و کارل مارکس، هم صبغه تکاملی داشت و هم "اروپا محوری"بود.(50) معهذا، "پرستش تاریخ نگاری علمی"، به تعبیر تامسون، که به رانکه آغاز شد، در پایان سده نوزدهم به پیدایش انبوهی از پژوهش های خُرد و تک نگاری های تخصصی انجامید که راهگشای رشد این شاخه از دانش بشری شد.
پی نوشت ها :
1.Thomson,ibid,pp.112,251
2.Chisholm,ibid,vol.1,p.490
3.نام "بریتانیای کبیر"(Great Britian)از سال 1603 و در پی استقرار سلطنت واحد بر انگلستان و اسکاتلند کاربرد یافت و منظور از آن این دو سرزمین است. نام "پادشاهی متحده بریتانیای کبیر و ایرلند"،(United Kingdom of Great Britain and Iraland) از سال 1801 و با انضمام ایرلند به "بریتانیای کبیر"پدید شد.
4.Thomson,ibid,p.114
5.Chisholm,ibid,vol.2,p.1628
6.Thomson,ibid,pp.326-327
7.ibid,p.354
8.ibid,pp.116-117
9.G.H.Clapham,The Economic Development of France and Germany,1921,Cambridge:Cambridge University Press,1968,pp.1,6
10.Thomson,ibid,p.252
11.Malcolm Pearce and Geoffrey Stewart,British Political History,1867-1990,London:Routledge,1992,p.3
12.Thomson,ibid
13.ibid,p.354.
14.فرنان برودل، سرمایه داری و حیات مادی؛ 1400-1800، ترجمه بهزادباشی، تهران، نشر نی، 1372، ص572؛ Chisholm,ibid,vol.2,p.911
15.Chisholm,ibid,vol.2,p.1171
16.Chisholm,vol.2,pp.1096,1516
17.Chisholm,ibid,vol.1,p.16;Smith,ibid,p.276;Balfour,ibid,vol.1,pp.50-51;Emerson,ibid,vol.1,p.50
18.پیترو دلاواله، سفرنامه پیترو دلاواله، ترجمه شعاع الدین شفا، تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1348، زیرنویس ص 35.
19.آدام اولئاریوس، سفرنامه اولئاریوس، ترجمه احمد بهپور، تهران: ابتکار، 1362، ص237.
20.جان پری، کریمخان زند، تاریخ ایران بین سال های 1747-1779، ترجمه علی محمد ساکی، تهران: فراز، 1365، ص 337.
21.Chisholm,ibid,vol.1,p.756
22.ibid,vol.2,p.1532
23.اولئاریوس، همان مأخذ، ص 166.
24.ibid,vol.1,p.778
25.پری، همان مأخذ، ص 337.
26.ibid,vol.2,p.1435
27.Civilization
28.Civil Society
29.Civics,Civil Law
30.Civility
31.Pearce and Stewart,ibid,p.2
32.Thmson,ibid,p.354.
33.Life Expectancy
34.Pearce and Stewart,ibid,p.3
35.General Booth,Darkest England,London:1889
36.Lady Constance Lytton,Prisons and Prisoners,London:1914
37.P.J.Cain and A.G.Hopkins,British Imperialism;1688-1914,London:Longman,1993,p.58
38.City
39.Thomson,ibid,p.351.
40.Americana,vol.13,pp.324-325
41.Thomson,ibid
42.ibid,p.369
43.ibid,p.351
44.Virginia Cowles,The Rothschilds;A Family of Fortune,London:Weidenfeld and Nicolson,1973,p.197
45.Thomson,ibid,pp.351-352
46.ibid,p.285
47.Lepold von Ranke
48.Numa Denis Fustel de Coulanges
49.William Stubbs
50.Euro-Centrism
شهبازی، عبدالله؛ (1377)، زرسالاران یهودی و پارسی استعمار بریتانیا و ایران، تهران: مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، چاپ دوم 1390