اسلام مگو آفت ایام است این افت چه بلای صبر و آرام است این کفر آمد و داد خاک ایمان بر باد از قوت اسلام چه اسلام است این

ای شیخ که هست دایم از نخوت تو در طعنهٔ آلایش من عصمت تو گر عفو خدا کم بود از طاعت تو دوزخ ز من و بهشت از حضرت تو

گفتم چو رسد کوکبهٔ دولت تو بیش از همه بندم کمر خدمت تو بی‌طالعیم لباس صحت بدرید تا زود نیابم شرف صحبت تو

هرچند که بهر پاس جمیعت تو هستند هزار بنده در خدمت تو یک بنده بی‌ریاست کز ادعیه است مشغول به پاسبانی دولت تو

لی شیر فلک اسیر صیادی تو در وادی دین شیر خدا هادی تو ادراک به میزان خرد می‌سنجد با خسروی ملوک فرهادی تو

این کوثر فیض بخش کز خجلت او آب چه زمزم به زمین رفته فرو گر جوشد و بیرون رود از سرچه عجب کز عکس رخ تو آتش افتاده درو

دارد ز خدا خواهش جنات نعیم زاهد به ثواب و من به امید عظیم من دست تهی میروم او تحفه به دست تا زین دو کدام خوش کند طبع کریم

گیرم که به چشم خلق پوید دشمن با من ره غالبیت اندر همه فن با این چه کند که خود یقین می‌داند کو مغلوبست و غالب مطلق من

در کعبه قدم نهاده‌ام وای به من دور از ره دین فتاده‌ام وای به من از وسوسهٔ عشق مسلمان سوزی اسلام ز دست داده‌ام وای به من

گوئی ز ته بستر آن حجله نشین تا ناف پر است از نافهٔ‌چین چادر شب بسترش اگر افشانند تا حشر هوا عبیر بارد به زمین