مغرور مشو این همه بر سوز خود ای شمع کاین سازش پروانه هم از روی حساب است لنگرودی

مکن ز غصه شکایت که در طریق طلب به راحتی نرسید آنکه زحمتی نکشید حافظ

مگر امروز به بالین من آیی که دگر عمر کوتاه مرا وعده ی فردا تنگست بهادر یگانه

مگر جانی که هر گه آمدی ناگه برون رفتی؟ مگر عمری که هر گه می روی دیگر نمی آیی؟ هلالی جغتایی

من از بیگانگان هر گز ننالم که با من هر چه کرد آن آشنا کرد حافظ

من از حُسن روز افزون که یوسف داشت دانستم که عشق از پرده عصمت برون آرد زلیخا را حافظ

من بد کنم و تو بد مکافات دهی پس فرق میان من و تو چیست بگو خیام نیشابوری

من بی مایه که باشم که خریدار تو باشم حیف باشد که تو یار من و من یار تو باشم سعدی

من تهی دست به بازار محبت نروم سر و جان است که سرمایه ی سودای من است ابوالحسن ورزی

مرده بُدَم زنده شدم، گریه بُدَم خنده شدم دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم مولوی