تا کی دل من چشم به در داشته باشد؟ ای کاش کسی از تو خبر داشته باشد آن باد که آغشته به بوی نفس توست از کوچه ما کاش گذر داشته باشد

نام آوران بی نشان ما، بی نامست از شهد شراب عشق، شیرین کامست بر تارک او نوشته با خطی خوش این دسته گل محمدی،"گمنامست" دکتر فاضلی دوست

انگار فرشتگان نشستند به بام نوری ز افق هبوط می‌کرد آن شام پر شد همه جا عطردل انگیزش، لیک بر سنگ نوشتند"شهیدگمنام" دکتر فاضلی دوست

خواهم که در این میکده آرام بمیرم گمنام سفر کرده و گمنام بمیرم عمری است مرا مونس جان نام حسین است دل خواست که در سایه این نام بمیرم

یک چفّیه، چند تکه استخوان آورده‌اند تحفه‌ای از قد و بالای یلان آورده‌اند چون علی اکبر شتابان در شهادتگاه عشق اربا- اربایی، علی اصغر- نشان،...

گمنام نشسته‌ای کنارم آتش زده‌ای به جسم و جانم روشن شده جانم از وجودت نامت چه بود که من ندانم دکتر فاضلی دوست