در دیاری که در آن نیست کسی یار کسی کاش هرگز که نیفتد به کسی کار کسی حمیده میرزاد

در دستهایش نامه‌ای از جنس باران بود وقتی که زهرارفت چونان رفتن جان بود ویدا وکیلی

شب است و مدينه سراسر غم است و خورشيد اين شهر گويا كم است علي اكبر مقدم

هی می‌روم به پشت در و بغض می‌کنم ای در بگو که که دست عدو با گلم چه کرد؟ زهرا آراسته نیا

دلم در سوگ زهرا تب گرفته جهان را هاله‌اي از شب گرفته علي اكبر مقدم

تفسیر آیات خدا در سوره‌ی کوثر آیینه‌ی چشمان بی تاب شمایند حسین سنگری

تو چو یک خلسه‌ی زیبا و قشنگ؟ که توسل بر تو آب بر آتش اندوه من است حمیده میرزاد

تب شعر مرا درمان كن اي دوست غم سوگ علي آسان كن اي دوست علي اكبر مقدم

همیشه تا به ابد غصه‌ات به دل جاری است شروع کرب و بلاش حسین فاطمیه ست حسین سنگری

از شرار آتش شعرم زبانم سوخته نای نی در هرم آه بی امانم سوخته حمیده میرزاد