دیر است که دلدار پیامی نفرستاد

دیر است که دلدار پیامی نفرستاد ننوشت سلامی و کلامی نفرستاد

خسروا گوی فلک در خم چوگان تو باد

خسروا گوی فلک در خم چوگان تو باد ساحت کون و مکان عرصه میدان تو باد

بس تجربه کردیم در این دیر مکافات

بس تجربه کردیم در این دیر مکافات با دردکشان هر که درافتاد برافتاد

از رهگذر خاک سر کوی شما بود

از رهگذر خاک سر کوی شما بود هر نافه که در دست نسیم سحر افتاد

گنج زر گر نبود کنج قناعت باقیست

گنج زر گر نبود کنج قناعت باقیست آن که آن داد به شاهان به گدایان این داد

درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد

درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد نهال دشمنی برکن که رنج بی شمار آرد

همای اوج سعادت به دام ما افتد

همای اوج سعادت به دام ما افتد اگر تو را گذری بر مقام ما افتد

بهار عمر خواه ای دل وگرنه این چمن هر سال

بهار عمر خواه ای دل وگرنه این چمن هر سال چو نسرین صد گل آرد بار و چون بلبل هزار آرد

شب صحبت غنیمت دان که بعد از روزگار ما

شب صحبت غنیمت دان که بعد از روزگار ما بسی گردش کند گردون بسی لیل و نهار آرد

شب ظلمت و بیابان به کجا توان رسیدن

شب ظلمت و بیابان به کجا توان رسیدن مگر آن که شمع رویت به رهم چراغ دارد