درد، روایت هفتاد و دو ستاره خاموش را به توفان سپرده است.

خورشید، سر به تاریکی گذاشته است و غم، زانو زده در برابر کاروان و افتاده عکس ماه لب گودی و زنی در جست‌وجوی یوسف زیبای بی کفن.

امروز، دل زینب علیها السلام برای خلوت مزار جدش پر می‌کشد تا به دور از چشم خون بار رباب و سکینه و سجاد علیه السلام و این کاروان داغدار، پیراهن...

مولا! چهل روز است که چله نشین غربت توایم!

چهل پگاه است که چکاچک شمشیرها، خاموش شده و اندوه نیرنگ کوفیان، از حنجره خسته زینب علیها السلام فریاد می‌شود.

فریاد غربت حسین را باید از گلوی خشکیده طفلی شنید که گل پوش تیر وحشیانه سیاه دلان شد.

ای نخل‎های صبور، شاهدان بی‌زبان معرکه آتش و خنجر! آنچه را دیدید، در یک هم‌سرایی شاعرانه بر جهانیان عرضه کنید.

مرا با داغ نینوا تا قیامت پیمانی است ناگسستنی. آقا! عاشورایی‌ام کن.

سجاده نشین لحظه‌های سرخ عبادت! دستی برآور و سینه‌ام را عاشورایی کن. می‌خواهم پس از چهل وادی رنج و گریه، نام تو، مستی فزای دقایق عزایم باشد.

کاروان اربعین آمده است تا خشم تازیانه‌ها را بر بدن‌های کوچک، مویه کند.