دوباره سُفره ی اشک است و فیضِ ماهِ خودم

دوباره سُفره ی اشک است و فیضِ ماهِ خودم دوباره نیمه شبی و بساطِ آهِ خودم به محضرِ تو رسیدم که اعتراف کنم نشان به کَس ندهم نامه ی سیاهِ خودم

جان مشتاقان به دردت شادمان

جان مشتاقان به دردت شادمان بندگان خاصت، آزاد جهان... ای زبان‌ها در ثنایت مانده لال در هوایت مرغ وَهم افکنده بال...

هرگز دلم از یاد تو غافل نشود

هرگز دلم از یاد تو غافل نشود گر جان بشود، مهر تو از دل نشود افتاده ز روی تو در آیینۀ دل عکسی که به هیچ وجه زایل نشود

نیست بی فضل تو جان را قوّتی

نیست بی فضل تو جان را قوّتی یا غیاثَ ‌المستغیثین، رحمتی خانۀ دل را به لطف آباد کن جانم از بند جهان آزاد کن

مرغ روحم را به وصلت راه ده

مرغ روحم را به وصلت راه ده دیده بینا، دل آگاه ده جانم از خلق جهان بیگانه کن یاد خود را با دلم هم‌خانه کن...

ای غم عشق تو با جان سازگار

ای غم عشق تو با جان سازگار از کرم‌های تو دل امّیدوار ای خداوند جهان‌دار کریم لایزال لم یزل، حَیِّ قدیم...

ای آن که برآرنده حاجات تویی

ای آن که برآرنده حاجات تویی هم کافل ‌و کافی ‌مهمات تویی سرّ دل خویش را چه گویم با تو چون عالم سِرّ وَ الْخَفیّات ‌تویی

ای آنکه گشاینده هر بند تویی

ای آنکه گشاینده هر بند تویی بیرون ز عبارت چه و چند تویی این دولت من بس که منم بندۀ تو این عزت من بس که خداوند تویی

راه تو به هر روش که پویند خوش است

راه تو به هر روش که پویند خوش است وصل تو به هر جهت که جویند خوش است روی تو به هر دیده که ببینند نکوست نام تو به هر زبان که گویند خوش است

ای در تو عیان‌ها و نهان‌ها همه هیچ

ای در تو عیان‌ها و نهان‌ها همه هیچ پندار یقین‌ها و گمان‌ها همه هیچ از ذات تو مطلقاً نشان نتوان داد کآن ‌جا که تویی بُوَد نشان‌ها همه هیچ