بگداختم از دست جفا کردن تو این‌ست طریق بنده پروردن تو؟ گر من به گناه عاشقی کشته شوم خون من بی‌گناه در گردن تو

نقش تو اگر نه در مقابل بودی کارم ز غم فراق مشکل بودی دل با تو دیده از جمالت محروم ای کاش که دیده نیز با دل بودی

گه در پی آزار دل رنجوری گه بر سر بیداد من مهجوری شوخی و به حسن خویشتن معذوری بر عاشق خود هرچه کنی معذوری

در پنجهٔ غیر پنجه کردن تا کی؟ سیم از پولاد رنجه کردن تا کی؟ گل را به گیاه دسته بستن تا چند؟ جان را به اجل شکنجه کردن تا کی؟

در عشق نکویان چه فراق و چه وصال؟ بدحالی عاشقان بود در همه حال گر وصل بود مدام سوزست و گداز ور هجر بود تمام رنجست و ملال

من باده به مردم خردمند خوردم یا از کف خوبان شکرخند خوردم هرگز نخورم ز باده خوردن سوگند حاشا که به جای باده سوگند خورم

از درد دل خود به فغانم چه کنم؟ وز زندگی خویش به جانم چه کنم؟ صبرست مرا چاره و دانند همه لیکن من بیچاره ندانم، چه کنم؟

نی از تو حیات جاودان می‌خواهم نی عیش و تنعم جهان می‌خواهم نی کام دل و راحت جان می‌خواهم آنی که رضای توست آن می‌خواهم

تا چشم تو عشوه‌ساز خواهد بودن صد دل‌شده عشق‌باز خواهد بودن تا از طرف تو ناز خواهد بودن از جانب ما نیاز خواهد بودن

ای هم‌نفس چند، که یارید به من عاشق شده‌ام، مرا گذارید به من چندم گویید کز فلان دل بردار من دانم و دل، شما چه دارید به من؟