0
مسیر جاری :
امشب به نوحه خوانی ات از هوش رفته ام ادبیات دفاع مقدس

امشب به نوحه خوانی ات از هوش رفته ام

باز هم می رویم. نمی دانیم کجا،اما ناگاه ورودی ساده و سبز و زیبایی به چشم می خورد :«فاخلع نعلیک ،انک بالواد المقدس الطوی!» خدای من!یعنی بالاخره نزدیک شدم؟ بالاخره رسیدم به آن جا که آن قدر بی تاب دیدنش...
حکایت اشک و لبخند ادبیات دفاع مقدس

حکایت اشک و لبخند

سال های جنگ ؛سال 1363،تابستان آن سال مارد از دنیا رفت و من ماندم و یک خانواده. پدرم بسیجی عاشق جبهه و جنگ بود که بعد از دو ماه از مرگ مادر راهی جبهه شد . آن روزها من تنهایی هایم را با خواندن مجله ای خاص...
صداي چشمانت ادبیات دفاع مقدس

صداي چشمانت

تويوتا که جلو پاهايت ترمز کرد، از فرصت استفاده کردم و کمي جا به جا شدم، تو و آن دو نفر که بالا آمديم، شديم يازده نفر، بالاخره يک جوري پشت وانت جا شديم، چند نفري از آن طرف تنگه ي «کل داود» به طرف جاده مي...
راز چفيه سياه 2 ادبیات دفاع مقدس

راز چفيه سياه 2

منصور از دور ، غلامرضا را مي ديد و همين امر باعث مي شد به سرعت قدم هايش اضافه کند تا به او برسد. ناگهان چند انفجار نزديک به هم، او را به هوا بلند کرد و چند متر آن طرف تر به زمين کوبيد و همزمان، باران...
راز چفيه سياه 1 ادبیات دفاع مقدس

راز چفيه سياه 1

در آخرين ساعت سال 63، عمليات بدر با رمز « يا فاطمه زهرا ( س)» آغاز شد و در همان دقايق اوليه، کنترل جاده العماره - بصره به دست نيروهاي ايراني افتاد. پس از گذشت چند ساعت از آغاز عمليات ، ارتش عراق با استعداد...
شهدا را نکشيم ادبیات دفاع مقدس

شهدا را نکشيم

خودش را مهندس رباني معرفي کرد. از نمايندگي يکي از فروشگاه هاي بزرگ يک شرکت در تهران بود که با موبايلم تماس گرفته بود و مي خواست براي او روي ديواره ي يکي از اتوبان هاي ورودي شهر ، نقاشي و خطاطي تبليغاتي...
شناسايي دقيق ادبیات دفاع مقدس

شناسايي دقيق

اولين روزهايي که توي مالکيه مستقر شديم ، به فکر شناسايي افتاديم، و به فکر آوردن اطلاعات از دل دشمن . بچه هاي تيم اطلاعات عمليات، با کمترين تجربه و کمترين امکانات، مي رفتند شناسايي. کل گردان ما را اگر زير...
نمايشي از قدرت معنوي ادبیات دفاع مقدس

نمايشي از قدرت معنوي

خاطرات مقام معظم رهبري شرح مکرر حماسه ، دليري ، صبوري ، مقاومت و ايمان غيور مردان عرصه ي پيکار و جهاد است. به گزارش خبر گزاري فارس ، دوران هشت ساله دفاع مقدس سرشار از خاطره است، هنوز دل هاي مشتاق بسياري...
داستان کوتاه کوتاه ادبیات دفاع مقدس

داستان کوتاه کوتاه

ظهر گرما ، نوجواني زال و کوتاه قد ، داخل سنگر نشسته بود و اسلحه کلاش خود را با روغن تميز مي کردبراي حمله نيمه شب. با دست عرق سر و صورتش را گرفت. قطعه هاي تميز شده ي تفنگ را برداشت و شروع کرد به سوار کردن....
خنده و جبهه ادبیات دفاع مقدس

خنده و جبهه

اون شب يه جشن پتوي درست و حسابي راه انداخته بوديم و حسابي خنديده بوديم، صداي قهقهه هنوز از سر جشن پتو بلند بود که سيد خوابش برد. حاجي فرمانده گروه، بلند خنديد و گفت: سيد با نفير خمپاره و بدون صداي اون...