0
مسیر جاری :
در راه عشق هر دل کو خصم خويشتن شد عطار

در راه عشق هر دل کو خصم خويشتن شد

در راه عشق هر دل کو خصم خويشتن شد شاعر : عطار فارغ ز نيک و بد گشت ايمن ز ما و من شد در راه عشق هر دل کو خصم خويشتن شد کان دم که عشق آمد از ننگ تن به تن شد ني ني که نيست...
جهان از باد نوروزي جوان شد عطار

جهان از باد نوروزي جوان شد

جهان از باد نوروزي جوان شد شاعر : عطار زهي زيبا که اين ساعت جهان شد جهان از باد نوروزي جوان شد صباي گرم‌رو عنبرفشان شد شمال صبحدم مشکين نفس گشت ز هر سوي چمن جويي روان...
هر که در راه حقيقت از حقيقت بي‌نشان شد عطار

هر که در راه حقيقت از حقيقت بي‌نشان شد

هر که در راه حقيقت از حقيقت بي‌نشان شد شاعر : عطار مقتداي عالم آمد پيشواي انس و جان شد هر که در راه حقيقت از حقيقت بي‌نشان شد او ز خود بيرون نيامد چون به نزد او توان شد...
هر که در باديه‌ي عشق تو سرگردان شد عطار

هر که در باديه‌ي عشق تو سرگردان شد

هر که در باديه‌ي عشق تو سرگردان شد شاعر : عطار همچو من در طلبت بي سر و بي سامان شد هر که در باديه‌ي عشق تو سرگردان شد در خم زلف چو چوگان تو سرگردان شد بي سر و پاي از...
گر در صف دين داران دين دار نخواهم شد عطار

گر در صف دين داران دين دار نخواهم شد

گر در صف دين داران دين دار نخواهم شد شاعر : عطار از بهر چه با رندان در کار نخواهم شد گر در صف دين داران دين دار نخواهم شد وز کفر نهاد خويش دين‌دار نخواهم شد شد عمر و...
چون عشق تو داعي عدم شد عطار

چون عشق تو داعي عدم شد

چون عشق تو داعي عدم شد شاعر : عطار نتوان به وجود متهم شد چون عشق تو داعي عدم شد آنجا نتوان مگر عدم شد جايي که وجود عين شرک است کو محو وجود جام‌جم شد جانا مي عشق...
بيچاره دلم در سر آن زلف به خم شد عطار

بيچاره دلم در سر آن زلف به خم شد

بيچاره دلم در سر آن زلف به خم شد شاعر : عطار دل کيست که جان نيز درين واقعه هم شد بيچاره دلم در سر آن زلف به خم شد هر دل که سراسيمه‌ي آن زلف به خم شد انگشت نماي دو جهان...
بار دگر پير ما مفلس و قلاش شد عطار

بار دگر پير ما مفلس و قلاش شد

بار دگر پير ما مفلس و قلاش شد شاعر : عطار در بن دير مغان ره زن اوباش شد بار دگر پير ما مفلس و قلاش شد در ره ايمان به کفر در دو جهان فاش شد ميکده‌ي فقر يافت خرقه‌ي دعوي...
برقع از خورشيد رويش دور شد عطار

برقع از خورشيد رويش دور شد

برقع از خورشيد رويش دور شد شاعر : عطار اي عجب هر ذره‌اي صد حور شد برقع از خورشيد رويش دور شد ذره ذره پاي تا سر نور شد همچو خورشيد از فروغ طلعتش جمله‌ي آفاق کوه طور...
چو خورشيد جمالت جلوه‌گر شد عطار

چو خورشيد جمالت جلوه‌گر شد

چو خورشيد جمالت جلوه‌گر شد شاعر : عطار چو ذره هر دو عالم مختصر شد چو خورشيد جمالت جلوه‌گر شد همه عالم به زير سايه در شد ز هر ذره چو صد خورشيد مي‌تافت بزد يک نعره وز...