0
مسیر جاری :
گر از گره زلفت جانم کمري سازد عطار

گر از گره زلفت جانم کمري سازد

گر از گره زلفت جانم کمري سازد شاعر : عطار در جمع کله‌داران از خويش سري سازد گر از گره زلفت جانم کمري سازد از دست سر زلفت هر شب حشري سازد گردون که همه کس را زو دست بود...
ترسا بچه‌ي مستم گر پرده براندازد عطار

ترسا بچه‌ي مستم گر پرده براندازد

ترسا بچه‌ي مستم گر پرده براندازد شاعر : عطار بس سر که ز هر سويي بر يکدگر اندازد ترسا بچه‌ي مستم گر پرده براندازد يارب که چه آتش‌ها در هر جگر اندازد از دير برون آمد سرمست...
دل به سوداي تو جان در بازد عطار

دل به سوداي تو جان در بازد

دل به سوداي تو جان در بازد شاعر : عطار جان براي تو جهان در بازد دل به سوداي تو جان در بازد هرچه دارد به ميان در بازد دل چو عشق تو درآيد به ميان سر به دعوي زبان در...
عشق آمد و آتشي به دل در زد عطار

عشق آمد و آتشي به دل در زد

عشق آمد و آتشي به دل در زد شاعر : عطار تا دل به گزاف لاف دلبر زد عشق آمد و آتشي به دل در زد کامد غم عشق و حلقه بر در زد آسوده بدم نشسته در کنجي هر چيز که داشتم به...
لاف اين نيست يقين است يقين عطار

لاف اين نيست يقين است يقين

لاف اين نيست يقين است يقين شاعر : عطار پس چرا دم به گمان خواهم زد لاف اين نيست يقين است يقين دم بي کفک و دخان خواهم زد من نيم مطبخي زير و زبر قدم از پاي روان خواهم...
چو قفل لعل بر درج گهر زد عطار

چو قفل لعل بر درج گهر زد

چو قفل لعل بر درج گهر زد شاعر : عطار جهاني خلق را بر يکدگر زد چو قفل لعل بر درج گهر زد خط سبزش قضا را بر قدر زد لب لعلش جهان را برهم انداخت ز خجلت چون عسل حل شد طبر...
چون پرده ز روي ماه برگيرد عطار

چون پرده ز روي ماه برگيرد

چون پرده ز روي ماه برگيرد شاعر : عطار از فرق فلک کلاه برگيرد چون پرده ز روي ماه برگيرد از روي سپهر ماه برگيرد بي روي چو ماه او دم سردم هر دم که زنم به آه برگيرد ...
چو به خنده لب گشايي دو جهان شکر بگيرد عطار

چو به خنده لب گشايي دو جهان شکر بگيرد

چو به خنده لب گشايي دو جهان شکر بگيرد شاعر : عطار به نظاره‌ي جمالت همه تن شکر بگيرد چو به خنده لب گشايي دو جهان شکر بگيرد همه عرصه‌هاي عالم به همان قدر بگيرد قدري ز نور...
چون زلف بيقرارش بر رخ قرار گيرد عطار

چون زلف بيقرارش بر رخ قرار گيرد

چون زلف بيقرارش بر رخ قرار گيرد شاعر : عطار از رشک روي مه را در صد نگار گيرد چون زلف بيقرارش بر رخ قرار گيرد صد دست بايد آنجا تا در شمار گيرد از بس که حلقه بيني در زلف...
درد من هيچ دوا نپذيرد عطار

درد من هيچ دوا نپذيرد

درد من هيچ دوا نپذيرد شاعر : عطار زانکه حسن تو فنا نپذيرد درد من هيچ دوا نپذيرد هرگز آن توبه خدا نپذيرد گر من از عشق رخت توبه کنم نقش تو ديده‌ي ما نپذيرد از لطافت...