0
مسیر جاری :
روي تو شمع آفتاب بس است عطار

روي تو شمع آفتاب بس است

روي تو شمع آفتاب بس است شاعر : عطار موي تو عطر مشک ناب بس است روي تو شمع آفتاب بس است قبله‌ي رويت آفتاب بس است چند پيکار آفتاب کشم زلف شبرنگ تو نقاب بس است روي...
هر که را ذره‌اي ازين سوز است عطار

هر که را ذره‌اي ازين سوز است

هر که را ذره‌اي ازين سوز است شاعر : عطار دي و فرداش نقد امروز است هر که را ذره‌اي ازين سوز است لاجرم بر دو کون پيروز است هست مرد حقيقت ابن‌الوقت پس بسي سال و ماه يک...
خطا گفتم مگر مشک ختاست او عطار

خطا گفتم مگر مشک ختاست او

خطا گفتم مگر مشک ختاست او شاعر : عطار که در پيرامن بدر منير است خطا گفتم مگر مشک ختاست او که کمتر خط پيشش عقل پير است خط نو خيزش از سبزي جوان است چگونه نوبهاري در...
اگر تو عاشقي معشوق دور است عطار

اگر تو عاشقي معشوق دور است

اگر تو عاشقي معشوق دور است شاعر : عطار وگر تو زاهدي مطلوب حور است اگر تو عاشقي معشوق دور است ره زاهد غرور اندر غرور است ره عاشق خراب اندر خراب است دل عاشق هميشه در...
مرکب لنگ است و راه دور است عطار

مرکب لنگ است و راه دور است

مرکب لنگ است و راه دور است شاعر : عطار دل را چکنم که ناصبور است مرکب لنگ است و راه دور است وين شيوه گرفتنم غرور است اين راه پريدنم خيال است هم باد بود که يار دور است...
ذره‌اي اندوه تو از هر دو عالم خوشتر است عطار

ذره‌اي اندوه تو از هر دو عالم خوشتر است

ذره‌اي اندوه تو از هر دو عالم خوشتر است شاعر : عطار هر که گويد نيست داني کيست آن کس کافر است ذره‌اي اندوه تو از هر دو عالم خوشتر است ني که کار او ز اندوه و ز شادي برتر است...
عشق را گوهر ز کاني ديگر است عطار

عشق را گوهر ز کاني ديگر است

عشق را گوهر ز کاني ديگر است شاعر : عطار مرغ عشق از آشياني ديگر است عشق را گوهر ز کاني ديگر است عشق بازيدن ز جاني ديگر است هرکه با جان عشق بازد اين خطاست وان جهان را...
آن دهان نيست که تنگ شکر است عطار

آن دهان نيست که تنگ شکر است

آن دهان نيست که تنگ شکر است شاعر : عطار وان ميان نيست که مويي دگر است آن دهان نيست که تنگ شکر است کز دهان تو دلم تنگ‌تر است زان تنم شد چو ميانت باريک چشم سوزن که به...
لعلت از شهد و شکر نيکوتر است عطار

لعلت از شهد و شکر نيکوتر است

لعلت از شهد و شکر نيکوتر است شاعر : عطار رويت از شمس و قمر نيکوتر است لعلت از شهد و شکر نيکوتر است هندوي رويت بصر نيکوتر است خادم زلف تو عنبر لايق است سر ز پا و پا...
ره عشاق راهي بي‌کنار است عطار

ره عشاق راهي بي‌کنار است

ره عشاق راهي بي‌کنار است شاعر : عطار ازين ره دور اگر جانت به کار است ره عشاق راهي بي‌کنار است که يک جان را عوض آنجا هزار است وگر سيري ز جان در باز جان را هزاران جان...