0
مسیر جاری :
عشق را اندر دو عالم هيچ پذرفتار نيست عطار

عشق را اندر دو عالم هيچ پذرفتار نيست

عشق را اندر دو عالم هيچ پذرفتار نيست شاعر : عطار چون گذشتي از دو عالم هيچکس را بار نيست عشق را اندر دو عالم هيچ پذرفتار نيست تا رسي آنجا که آنجا نام و نور و نار نيست ...
سخن عشق جز اشارت نيست عطار

سخن عشق جز اشارت نيست

سخن عشق جز اشارت نيست شاعر : عطار عشق در بند استعارت نيست سخن عشق جز اشارت نيست عقل را ذره‌اي بصارت نيست دل شناسد که چيست جوهر عشق عشق از عالم عبارت نيست در عبارت...
طريق عشق جانا بي بلا نيست عطار

طريق عشق جانا بي بلا نيست

طريق عشق جانا بي بلا نيست شاعر : عطار زماني بي بلا بودن روا نيست طريق عشق جانا بي بلا نيست چو تير از شست او باشد خطا نيست اگر صد تير بر جان تو آيد تو کژمنگر که کژ...
در عشق قرار بي‌قراري است عطار

در عشق قرار بي‌قراري است

در عشق قرار بي‌قراري است شاعر : عطار بدنامي عشق نام‌داري است در عشق قرار بي‌قراري است مشمر که شمار بي‌شماري است چون نيست شمار عشق پيدا عاشق بودن نه اختياري است ...
اي دلشده دلرباي من کيست عطار

اي دلشده دلرباي من کيست

اي دلشده دلرباي من کيست شاعر : عطار از جاي شدم به جاي من کيست اي دلشده دلرباي من کيست واگه نه که آشناي من کيست بيگانه شدم ز هر دو عالم کو رهبر و رهنماي من کيست ...
گر جمله تويي همه جهان چيست عطار

گر جمله تويي همه جهان چيست

گر جمله تويي همه جهان چيست شاعر : عطار ور هيچ نيم من اين فغان چيست گر جمله تويي همه جهان چيست و آن چيست که غير توست آن چيست هم جمله تويي و هم همه تو آوازه‌ي اين همه...
شمع رويت را دلم پروانه‌اي است عطار

شمع رويت را دلم پروانه‌اي است

شمع رويت را دلم پروانه‌اي است شاعر : عطار ليک عقل از عشق چون بيگانه‌اي است شمع رويت را دلم پروانه‌اي است جان ناپرواي من پروانه‌اي است پر زنان در پيش شمع روي تو يک...
نور ايمان از بياض روي اوست عطار

نور ايمان از بياض روي اوست

نور ايمان از بياض روي اوست شاعر : عطار ظلمت کفر از سر يک موي اوست نور ايمان از بياض روي اوست پرده‌اي در آفتاب روي اوست ذره ذره در دو عالم هر چه هست گرچه نيست آگاه...
بي تو از صد شاديم يک غم به است عطار

بي تو از صد شاديم يک غم به است

بي تو از صد شاديم يک غم به است شاعر : عطار با تو يک زخمم ز صد مرهم به است بي تو از صد شاديم يک غم به است چون نمي‌بينم تو را ماتم به است گر ز مشرق تا به مغرب دعوت است...
از ناز برکشيده کله گوشه‌ي بلي عطار

از ناز برکشيده کله گوشه‌ي بلي

از ناز برکشيده کله گوشه‌ي بلي شاعر : عطار در گوش کرده حلقه معشوقه‌ي الست از ناز برکشيده کله گوشه‌ي بلي گاهي ز فقر خاک ره اين جهان پست گاهي ز فخر تاج سر عالمي بلند ...