0
مسیر جاری :
رطل گران ده صبوح زانکه رسيده است صبح عطار

رطل گران ده صبوح زانکه رسيده است صبح

رطل گران ده صبوح زانکه رسيده است صبح شاعر : عطار تا سر شب بشکند تيغ کشيده است صبح رطل گران ده صبوح زانکه رسيده است صبح پشت بداده است ماه هين که رسيده است صبح روي نهفته...
اي پرتو وجودت در عقل بي نهايت عطار

اي پرتو وجودت در عقل بي نهايت

اي پرتو وجودت در عقل بي نهايت شاعر : عطار هستي کاملت را نه ابتدا نه غايت اي پرتو وجودت در عقل بي نهايت اي هستي تو کامل باري زهي ولايت هستي هر دو عالم در هستي تو گمشد...
اي آفتاب سرکش يک ذره خاک پايت عطار

اي آفتاب سرکش يک ذره خاک پايت

اي آفتاب سرکش يک ذره خاک پايت شاعر : عطار آب حيات رشحي از جام جانفزايت اي آفتاب سرکش يک ذره خاک پايت هم پادشاه گيتي جان بر ميان گدايت هم خواجه تاش گردون دل بر وفا غلامت...
اي مشک خطا خط سياهت عطار

اي مشک خطا خط سياهت

اي مشک خطا خط سياهت شاعر : عطار خورشيد درم خريد ماهت اي مشک خطا خط سياهت سر سبزتر از خط سياهت هرگز به خطا خطي نيفتاد جان همه عاشقان سپاهت در عالم حسن پادشاهي ...
اي چو چشم سوزن عيسي دهانت عطار

اي چو چشم سوزن عيسي دهانت

اي چو چشم سوزن عيسي دهانت شاعر : عطار هست گويي رشته‌ي مريم ميانت اي چو چشم سوزن عيسي دهانت چشمه‌ي خورشيد گردد جان فشانت چون دم عيسي‌زني از چشم سوزن مي‌توان يافت از...
اي بي نشان محض نشان از که جويمت عطار

اي بي نشان محض نشان از که جويمت

اي بي نشان محض نشان از که جويمت شاعر : عطار گم گشت در تو هر دو جهان از که جويمت اي بي نشان محض نشان از که جويمت تا يافت يافت مي‌نتوان از که جويمت تو گم نه‌اي و گمشده‌ي...
اي آفتاب طفلي در سايه‌ي جمالت عطار

اي آفتاب طفلي در سايه‌ي جمالت

اي آفتاب طفلي در سايه‌ي جمالت شاعر : عطار شير و شکر مزيده از چشمه‌ي زلالت اي آفتاب طفلي در سايه‌ي جمالت هم نه سپهر مرغي در دام زلف و خالت هم هر دو کون برقي از آفتاب رويت...
اي زلف تو دام و دانه خالت عطار

اي زلف تو دام و دانه خالت

اي زلف تو دام و دانه خالت شاعر : عطار هر صيد که مي‌کني حلالت اي زلف تو دام و دانه خالت در حلقه‌ي دام شب مثالت خورشيد دراوفتاده پيوست بر چهره‌ي آفتاب خالت همچون...
گر نبودي در جهان امکان گفت عطار

گر نبودي در جهان امکان گفت

گر نبودي در جهان امکان گفت شاعر : عطار کي توانستي گل معني شکفت گر نبودي در جهان امکان گفت بس که گفت و بس گل معني که رفت جان ما را تا به حق شد چشم باز يک نفس ننشست...
آتش سوداي تو عالم جان در گرفت عطار

آتش سوداي تو عالم جان در گرفت

آتش سوداي تو عالم جان در گرفت شاعر : عطار سوز دل عاشقانت هر دو جهان در گرفت آتش سوداي تو عالم جان در گرفت دل که بدانست حال ماتم جان در گرفت جان که فروشد به عشق زنده‌ي...