مسیر جاری :
بعد ازین دست من و دامن آن سرو بلند
از این به بعد، تنها همنشین آن یار زیبا خواهم شد و همچنان عاشق او خواهم بود و به دامن او پناه خواهم آورد؛ معشوقی که با آن قد و بالای رعنای خود مرا بیچاره کرده است.
ای پسته ی تو خنده زده بر حدیث قند
ای معشوق که لبان کوچک و زیبای تو چنان شیرین است که شیرینی قند در مقایسه با آن لطفی ندارد و بر این شیرینی با تمسخر می خندی!در آرزوی خنده ی زیبا و شیرین تو هستم؛ به خاطر خدا یک بار بخند.
رسید مژده که ایّام غم نخواهد ماند
بشارت رسید که دوران غم و اندوه دوام نخواهد یافت؛ همان طور که روزگار عیش و عشرت پایدار نماند، روزگار غم و حسرت هم پایدار نمی ماند.
هر که شد محرم دل در حرم یار بماند
آن کس تقرب می یابد و به وصال یار می رسد و در حریم کوی او ساکن می شود که مَحرم احوال دل شده باشد و ذوق عرفانی داشته باشد.آن کس که از عهده ی این کار بر نیاید و آن را نداند، به انکار و مخالفت با عشق و عرفان...
نه هر که چهره برافروخت دلبری داند
هر کس چهره ی خود را آرایش کند تا زیبایی و جلوه ای یابد، این گونه نیست که حتماً راه و رسم دلبری کردن و عشق ورزیدن را هم می داند؛ هر کس که بتواند آینه بسازد، این گونه نیست که از راه و رسم اسکندری خبر دارد.
سحرم دولت بیدار به بالین آمد
هنگام سحر، اقبال بیدار و آگاه به بالین من آمد و گفت:از خواب بیدار شو که آن شاه شیرین رفتار دوست داشتنی به دیدار تو آمد؛ یعنی فرصت مناسبی برایم پیش آمد که معرفتی حاصل شود و اقبال خوب و بیدار، نور آن را...
صبا به تهنیت پیر می فروش آمد
نسیم سحرگاهی بهار برای عرض تبریک و شاد باش گفتن به پیر می فروش نزد او آمد، زیرا که زمان شادی و نشاط و میگساری فرا رسیده است.
مژده ای دل که دگر باد صبا باز آمد
ای دل!مژده بده که بار دیگر باد صبح بهاری و پیک عاشقان آمد و از سرزمین معشوق، خبری خوش آورد؛ همان گونه که هدهد از سرزمین سبا برای سلیمان خبری نو آورد.
در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد
بر سر نماز بودم که هلال محراب، مرا به یاد کمان ابروی زیبای تو انداخت؛ آن چنان از یاد تو به وجد و شور آمدم و دلم از فراقت پر از غم شد که محراب هم دلش به حال من سوخت و به فریاد و داد دل من رسید.
عشق تو نهال حیرت آمد
عشق تو درختی است که میوه ی آن حیرت و سرگشتگی است و وصال و پیوند با تو یعنی رسیدن به نهایت حیرت.