دست در حلقه آن زلف دوتا نتوان کرد
دست در حلقه آن زلف دوتا نتوان کرد تکيه بر عهد تو و باد صبا نتوان کرد آن چه سعي است من اندر طلبت بنمايم اين قدر هست که تغيير قضا...
سه‌شنبه، 11 خرداد 1389
چو باد عزم سر کوي يار خواهم کرد
چو باد عزم سر کوي يار خواهم کرد نفس به بوي خوشش مشکبار خواهم کرد به هرزه بي مي و معشوق عمر مي‌گذرد بطالتم بس از امروز...
سه‌شنبه، 11 خرداد 1389
بلبلي خون دلي خورد و گلي حاصل کرد
بلبلي خون دلي خورد و گلي حاصل کرد باد غيرت به صدش خار پريشان دل کرد طوطي اي را به خيال شکري دل خوش بود ناگهش سيل فنا نقش امل باطل کرد
دوشنبه، 10 خرداد 1389
صوفي نهاد دام و سر حقه باز کرد
صوفي نهاد دام و سر حقه باز کرد بنياد مکر با فلک حقه باز کرد بازي چرخ بشکندش بيضه در کلاه زيرا که عرض شعبده با اهل راز کرد
دوشنبه، 10 خرداد 1389
به آب روشن مي عارفي طهارت کرد
به آب روشن مي عارفي طهارت کرد علي الصباح که ميخانه را زيارت کرد همين که ساغر زرين خور نهان گرديد هلال عيد به دور قدح اشارت...
دوشنبه، 10 خرداد 1389
بيا که ترک فلک خوان روزه غارت کرد
بيا که ترک فلک خوان روزه غارت کرد هلال عيد به دور قدح اشارت کرد ثواب روزه و حج قبول آن کس برد که خاک ميکده عشق را زيارت...
دوشنبه، 10 خرداد 1389
سحر بلبل حکايت با صبا کرد
سحر بلبل حکايت با صبا کرد که عشق روي گل با ما چه‌ها کرد از آن رنگ رخم خون در دل افتاد و از آن گلشن به خارم مبتلا کرد
دوشنبه، 10 خرداد 1389
اگر نه باده غم دل ز ياد ما ببرد
اگر نه باده غم دل ز ياد ما ببرد نهيب حادثه بنياد ما ز جا ببرد اگر نه عقل به مستي فروکشد لنگر چگونه کشتي از اين ورطه بلا...
دوشنبه، 10 خرداد 1389
نيست در شهر نگاري که دل ما ببرد
نيست در شهر نگاري که دل ما ببرد بختم ار يار شود رختم از اين جا ببرد کو حريفي کش سرمست که پيش کرمش عاشق سوخته دل نام تمنا...
دوشنبه، 10 خرداد 1389
روشني طلعت تو ماه ندارد
روشني طلعت تو ماه ندارد پيش تو گل رونق گياه ندارد گوشه ابروي توست منزل جانم خوشتر از اين گوشه پادشاه ندارد
دوشنبه، 10 خرداد 1389
جان بي جمال جانان ميل جهان ندارد
جان بي جمال جانان ميل جهان ندارد هر کس که اين ندارد حقا که آن ندارد با هيچ کس نشاني زان دلستان نديدم يا من خبر ندارم يا او نشان...
دوشنبه، 10 خرداد 1389
شاهد آن نيست که مويي و مياني دارد
شاهد آن نيست که مويي و مياني دارد بنده طلعت آن باش که آني دارد شيوه حور و پري گر چه لطيف است ولي خوبي آن است و لطافت که فلاني...
دوشنبه، 10 خرداد 1389
پادشاها لشکر توفيق همراه تو اند
خيز اگر بر عزم تسخير جهان ره مي‌کني پادشاها لشکر توفيق همراه تو اند آگهي و خدمت دلهاي آگه مي‌کني با چنين جاه و جلال از پيشگاه سلطنت
دوشنبه، 10 خرداد 1389
جز نقش تو در نظر نيامد ما را
جز کوي تو رهگذر نيامد ما را جز نقش تو در نظر نيامد ما را حقا که به چشم در نيامد ما را خواب ارچه خوش آمد همه را در عهدت
دوشنبه، 10 خرداد 1389
گدا اگر گهر پاک داشتي در اصل
بر آب نقطه‌ي شرمش مدار بايستي گدا اگر گهر پاک داشتي در اصل چرا تهي ز مي خوشگوار بايستي ور آفتاب نکردي فسوس جام زرش
دوشنبه، 10 خرداد 1389
آن ميوه‌ي بهشتي کمد به دستت اي جان
در دل چرا نکشتي از دست چون بهشتي آن ميوه‌ي بهشتي کمد به دستت اي جان سرجمله‌اش فروخوان از ميوه‌ي بهشتي تاريخ اين حکايت گر از تو باز پرسند...
دوشنبه، 10 خرداد 1389
خسروا دادگرا شيردلا بحرکفا
اي جلال تو به انواع هنر ارزاني خسروا دادگرا شيردلا بحرکفا صيت مسعودي و آوازه‌ي شه سلطاني همه آفاق گرفت و همه اطراف گشاد
دوشنبه، 10 خرداد 1389
ساقيا باده که اکسير حيات است بيار
تا تن خاکي من عين بقا گرداني ساقيا باده که اکسير حيات است بيار به سر خواجه که تا آن ندهي نستاني چشم بر دور قدح دارم و جان بر کف دست
دوشنبه، 10 خرداد 1389
به روز شنبه‌ي سادس ز ماه ذي الحجه
به سال هفتصد و شصت از جهان بشد ناگاه به روز شنبه‌ي سادس ز ماه ذي الحجه وزير کامل ابونصر خواجه فتح الله ز شاهراه سعادت به باغ رضوان رفت
دوشنبه، 10 خرداد 1389
به من سلام فرستاد دوستي امروز
که اي نتيجه‌ي کلکت سواد بينايي به من سلام فرستاد دوستي امروز چرا ز خانه‌ي خواجه به در نمي‌آيي پس از دو سال که بختت به خانه باز آورد
دوشنبه، 10 خرداد 1389