خوشا دلي که مدام از پي نظر نرود
به هر درش که بخوانند بي‌خبر نرود خوشا دلي که مدام از پي نظر نرود ولي چگونه مگس از پي شکر نرود طمع در آن لب شيرين نکردنم اولي
سه‌شنبه، 11 خرداد 1389
ترسم که اشک در غم ما پرده در شود
وين راز سر به مهر به عالم سمر شود ترسم که اشک در غم ما پرده در شود آري شود وليک به خون جگر شود گويند سنگ لعل شود در مقام صبر
سه‌شنبه، 11 خرداد 1389
گر چه بر واعظ شهر اين سخن آسان نشود
تا ريا ورزد و سالوس مسلمان نشود گر چه بر واعظ شهر اين سخن آسان نشود حيواني که ننوشد مي و انسان نشود رندي آموز و کرم کن که نه چندان هنر است...
سه‌شنبه، 11 خرداد 1389
در ازل هر کو به فيض دولت ارزاني بود
تا ابد جام مرادش همدم جاني بود در ازل هر کو به فيض دولت ارزاني بود گفتم اين شاخ ار دهد باري پشيماني بود من همان ساعت که از مي خواستم شد توبه...
سه‌شنبه، 11 خرداد 1389
کنون که در چمن آمد گل از عدم به وجود
بنفشه در قدم او نهاد سر به سجود کنون که در چمن آمد گل از عدم به وجود ببوس غبغب ساقي به نغمه ني و عود بنوش جام صبوحي به ناله دف و چنگ
سه‌شنبه، 11 خرداد 1389
از ديده خون دل همه بر روي ما رود
بر روي ما ز ديده چه گويم چه‌ها رود از ديده خون دل همه بر روي ما رود بر باد اگر رود دل ما زان هوا رود ما در درون سينه هوايي نهفته‌ايم
سه‌شنبه، 11 خرداد 1389
چو دست بر سر زلفش زنم به تاب رود
ور آشتي طلبم با سر عتاب رود چو دست بر سر زلفش زنم به تاب رود زند به گوشه ابرو و در نقاب رود چو ماه نو ره بيچارگان نظاره
سه‌شنبه، 11 خرداد 1389
به تجمل بنشيند به جلالت برود
سالک از نور هدايت ببرد راه به دوست به تجمل بنشيند به جلالت برود کام خود آخر عمر از مي و معشوق بگير که به جايي نرسد گر به ضلالت برود
سه‌شنبه، 11 خرداد 1389
خوش است خلوت اگر يار يار من باشد
خوش است خلوت اگر يار يار من باشد نه من بسوزم و او شمع انجمن باشد من آن نگين سليمان به هيچ نستانم که گاه گاه بر او دست...
سه‌شنبه، 11 خرداد 1389
هرگزم نقش تو از لوح دل و جان نرود
هرگز از ياد من آن سرو خرامان نرود هرگزم نقش تو از لوح دل و جان نرود به جفاي فلک و غصه دوران نرود از دماغ من سرگشته خيال دهنت
سه‌شنبه، 11 خرداد 1389
گوهر مخزن اسرار همان است که بود
حقه مهر بدان مهر و نشان است که بود گوهر مخزن اسرار همان است که بود لاجرم چشم گهربار همان است که بود عاشقان زمره ارباب امانت باشند
سه‌شنبه، 11 خرداد 1389
ديدم به خواب خوش که به دستم پياله بود
تعبير رفت و کار به دولت حواله بود ديدم به خواب خوش که به دستم پياله بود تدبير ما به دست شراب دوساله بود چهل سال رنج و غصه کشيديم و عاقبت...
سه‌شنبه، 11 خرداد 1389
به کوي ميکده يا رب سحر چه مشغله بود
که جوش شاهد و ساقي و شمع و مشعله بود به کوي ميکده يا رب سحر چه مشغله بود به ناله دف و ني در خروش و ولوله بود حديث عشق که از حرف و صوت مستغنيست...
سه‌شنبه، 11 خرداد 1389
آن يار کز او خانه ما جاي پري بود
سر تا قدمش چون پري از عيب بري بود آن يار کز او خانه ما جاي پري بود بيچاره ندانست که يارش سفري بود دل گفت فروکش کنم اين شهر به بويش
سه‌شنبه، 11 خرداد 1389
مسلمانان مرا وقتي دلي بود
که با وي گفتمي گر مشکلي بود مسلمانان مرا وقتي دلي بود به تدبيرش اميد ساحلي بود به گردابي چو مي‌افتادم از غم
سه‌شنبه، 11 خرداد 1389
نقد صوفي نه همه صافي بي‌غش باشد
نقد صوفي نه همه صافي بي‌غش باشد اي بسا خرقه که مستوجب آتش باشد صوفي ما که ز ورد سحري مست شدي شامگاهش نگران باش که سرخوش باشد
سه‌شنبه، 11 خرداد 1389
دوش مي‌آمد و رخساره برافروخته بود
تا کجا باز دل غمزده‌اي سوخته بود دوش مي‌آمد و رخساره برافروخته بود جامه‌اي بود که بر قامت او دوخته بود رسم عاشق کشي و شيوه شهرآشوبي
سه‌شنبه، 11 خرداد 1389
يک دو جامم دي سحرگه اتفاق افتاده بود
و از لب ساقي شرابم در مذاق افتاده بود يک دو جامم دي سحرگه اتفاق افتاده بود رجعتي مي‌خواستم ليکن طلاق افتاده بود از سر مستي دگر با شاهد عهد...
سه‌شنبه، 11 خرداد 1389
من و انکار شراب اين چه حکايت باشد
من و انکار شراب اين چه حکايت باشد غالبا اين قدرم عقل و کفايت باشد تا به غايت ره ميخانه نمي‌دانستم ور نه مستوري...
سه‌شنبه، 11 خرداد 1389
هر که را با خط سبزت سر سودا باشد
هر که را با خط سبزت سر سودا باشد پاي از اين دايره بيرون ننهد تا باشد من چو از خاک لحد لاله صفت برخيزم داغ سوداي توام...
سه‌شنبه، 11 خرداد 1389