به پناه آمده‌ايم
دردمندیم و به امید دوا آمده‌ایم مستمندیم و طلبکار شفا آمده‌ایم از در لطف تو نومید نگردیم که ما بینوایان به تمنای نوا آمده‌ایم
شنبه، 28 اسفند 1395
بگشاى راهى
چه سازم من چه گويم من الهى به سوى خود مرا بگشاى راهى نشد غير از گنه از من پديدار همه آثار ذلت شد نمودار زمن عزم گنه را دور گردان
شنبه، 28 اسفند 1395
بقا
لحظه اى در خود فنا شو تا بقا پيدا كنى از منيّت ها جدا شو تا منا پيدا كنى حاصلى ما و تو را از ارتباط خلق نيست سعى كن تا ارتباطى با خدا پيدا كنى
شنبه، 28 اسفند 1395
بریز باده و حالم خراب کن
ساقی بریز باده و حالم خراب کن یک جرعه در پیاله ما هم شراب کن ای آرزوی بندگی ات مانده بر لبم بگشا گره ز کار دلم فتح باب کن
شنبه، 28 اسفند 1395
باغ سبز «هل اتى»
در ميان خارها راه خدا رفتن خوش است با پرخونين رهى بى انتها رفتن خوش است در ميان جاهليت هاى صد رنگ زمان با رسولان طريقت تا حرا رفتن خوش است
شنبه، 28 اسفند 1395
باز کن در یا الهی آمدم
باز کن در یا الهی آمدم با تمام رو سیاهی آمدم باز کن در خوب یا بد آمدم سابقه دارم مجدد آمدم
شنبه، 28 اسفند 1395
باز در خود خیره شو
باز در خود خیره شو، انگار چشمت سیر نیست درد خودبینی است می دانم تو را تدبیر نیست کوزه ی دربسته در آغوش دریا هم تهی است در گل خشک تو دیگر فرصت...
شنبه، 28 اسفند 1395
باب رحمت
آمدم، آمدم به سوى تو باز اى خداى كريم بنده نواز پاى تا سر همه نيازم من از كرم سايه بر سرم انداز آبروى گداى خويش مريز
شنبه، 28 اسفند 1395
آمدیم از سفر دور و دراز رمضان
آمدیم از سفر دور و دراز رمضان پی نبردیم به زیبایی راز رمضان هر چه جان بود سپردیم به آواز خدا هر چه دل بود شكستیم به ساز رمضان
شنبه، 28 اسفند 1395
آمدم تا که مناجات کنم
آمدم تا که مناجات کنم رو به این قبله حاجات کنم آمدم تا که بگویم سخنی با تو مولا که مدد کار منی
شنبه، 28 اسفند 1395
آرزو
هر كس كه ارزو به زر و زور مى كند خود را زفيض رحمت حق دور مى كند در ملك جان زياده مكن آرزو، كه مرگ آهنگ آرزوى تو در گور مى كند
شنبه، 28 اسفند 1395
اي خدايت داده بر خلق دو عالم سروري
اي خدايت داده بر خلق دو عالم سروري اي گدايت را به خيل شهرياران برتري خاک پايت زهره و خورشيد و ماه و مشتري بار دارد خادمت بر در گه پيغمبري
شنبه، 28 اسفند 1395
اي خدا تو مي دوني رسوا شدم
حالا که رسوا شدم پيدا شدم فکر اينم که خدايا چي بگم غير تو راز دلم با کي بگم؟ مي بيني تو قامت کموني ام
شنبه، 28 اسفند 1395
اى معبود
شبى از يك شب تبدار بهار مى شنيدم صداى نسرين را كه چنين در دل شب, با خدايش به مناجات نشست اى خدايى كه جهان در يد توست
شنبه، 28 اسفند 1395
ای همه هستی
ای همه هستی ز تو پیدا شده خاک ضعیف از تو توانا شده زیرنشین علمت کاینات ما بتو قائم چو تو قائم بذات
شنبه، 28 اسفند 1395
این راه پاره را
پایم که وصله می زنم این راه پاره را من چند بار تجربه کردم دوباره را هر که پیاده بود از اینجا عبور کرد چشمم ندید گرد عزیز سواره را
شنبه، 28 اسفند 1395
ای بنده(رمضان)
ای بنده بیا ساکن میخانه ما باش ما شمع تو گردیم وتو پروانه ما باش تا چند خوری باده ز پیمانه اغیار پیمان بشکن طالب پیمانه ما باش
شنبه، 28 اسفند 1395
انديشه
لحظه اى خود را بيا از خويشتن بيگانه كن ديدنى ها را فداى ديدن جانانه كن تا به كى مى از سبوى غير مى نوشى بيا از سبوى رحمت حق باده در پيمانه كن
شنبه، 28 اسفند 1395
انديشه ساحل
گول زرق و برق زر را مى خورى اى دل چرا؟ زندگى را مى كنى بر خويشتن مشكل چرا غنچه گل شد، گل خزان گرديد و بلبل شد خموش مانده اى اى باغبان، حيران...
شنبه، 28 اسفند 1395
اميدواران
آمد به درت اميدوارى كو را به جز از تو نيست يارى محنت زده اى نيازمندى خجلت زده اى گناهكارى
شنبه، 28 اسفند 1395