2000 متر پارو زدن با دست!
جلوي سنگر نشسته بود با نگراني پرسيدم: « زخمي شدي ؟» دست به کلاه سوراخ شده اش برد و با خنده گفت: « چيزي نيست کلاه يکي از شهدا را سرم گذاشتم. »
يکشنبه، 23 آذر 1393
خمپاره در ميان دستهايش!
روز سوم يا چهارم عمليّات بدر بود. عراق پاتک سنگيني کرد و بخشي از نيروهاي ما را به عقب راند، ما هم باالطّبع در حال برگشتن بوديم. در همان حال آقا...
يکشنبه، 23 آذر 1393
آتش عراقي ها را به سوي خودش کشاند
محل ايست بازرسي روستاي الصخره شلوغ و پر رفت و آمد بود. سربازان عراقي با دقّت روستاييان را زير نظر داشتند. محل هاي کمين آنان گلوگاههايي بود که...
چهارشنبه، 19 آذر 1393
شير هنوز در بيشه است
حصاري که معاونت تيپ را بر عهده داشت، با فريادهاي پي در پي، سعي کرد نيروهايش را هدايت کند. محسني که کلاه جنگي به سر داشت و دور کمرش خشاب بسته...
چهارشنبه، 19 آذر 1393
نمي گذاريم محاصره بشکند!
شب عمليّات، چهار تا گروهان، با هم مي روند تو خط. شب قبل، تخريب چي ها همه ي معبرها را پاکسازي کرده بودند. امّا فرداي آن شب، عراقي ها يکي از معبرها...
چهارشنبه، 19 آذر 1393
شانه هايي که پل عبور از کرخه شد
نگاه خسته و بي حال چند نفر به طرفش کشيده شد. با صداي شليک گلوله، جواني که قبضه ي آرپي جي را روي دوش گذاشته بود، سر خم کرد. در همين حال بود که...
چهارشنبه، 19 آذر 1393
دنيا جاي استراحت نيست
يک شب موقع نگهباني، تو خواب مچم را گرفت. گفتم الآن است که بيچاره ام کند. خيلي وظيفه شناس بود. از ما هم مي خواست که همان طور باشيم. مانده بودم...
چهارشنبه، 19 آذر 1393
سنگر ما و سنگر بسيجي ها
محمّد براي آن که صدايش از وراي انفجارها شنيده شود، فرياد زد: « بچّه ها در خطرند. زود باشيد بايد حرکت کنيم. »
چهارشنبه، 19 آذر 1393
رزمنده بايد مقتدر باشد
با وجود آن همه سختي روحيّه اي بسيار عالي داشت، طوري که ما لذّت مي برديم با او شوخي کنيم که البته با چنان حضور ذهني جوابمان را مي داد که کيف مي...
چهارشنبه، 19 آذر 1393
چرا بسيجي ها آماده ي پروازند ؟
حضور در جبهه و بازگشت به بستر، بارها تکرار شد و اين امر براي وي کاملاً عادي شده بود. هر بار، قسمتي از پيکر استوارش، هدف گلوله هاي دشمن واقع مي...
چهارشنبه، 19 آذر 1393
از خدا بخواه محبت تو را از قلبم بردارد!
پس از فتح فاو، بمبارانهاي خوشه اي و شيميايي و آتش شديد توپخانه فشار زيادي بر روي بچّه ها وارد مي کرد، امّا هيچ گونه تأثيري در روحيّه ي آنها نداشت....
چهارشنبه، 19 آذر 1393
آرامش روحي
هنوز ده دقيقه از رسيدن ما به خط نگذشته بود که درگيري آغاز شد. عراق پاتک سنگيني کرده بود و بچّه ها مشغول تيراندازي به طرف دشمن بودند. آتش تهيه...
چهارشنبه، 19 آذر 1393
فرمانده بايد در خط مقدم باشد
يک بار براي ارائه گزارش وضعيت نيروها در منطقه ي اهواز خرمشهر، پيش او رفتم. گفتم: « دشمن دارد از سمت لشگر همجوار پيشروي مي کند و چيزي نمانده که...
سه‌شنبه، 18 آذر 1393
چه بکشيم، چه کشته شويم، پيروزيم
آقا مهدي هر وقت مي افتاد تو خطّ شوخي ديگر هيچ کس جلودارش نبود. يک وقت هندوانه اي را قاچ کرد، لاي آن فلفل پاشيد، بعد به يکي از بچّه ها تعارف کرد....
سه‌شنبه، 18 آذر 1393
رفتيم توي عراقي ها
او در جبهه به هر کاري دست مي زد و از هيچ خطري روگردان نبود. به طوري که در عمليات کربلاي 5 آرپي جي زن شد و يکي از معروف ترين شکارچيان تانک هاي...
سه‌شنبه، 18 آذر 1393
فرمانده لشگر قايق ران!
در يکي از عمليات ها همراه با 40 نفر از زبده ترين افراد گردان، وظيفه ي صف شکني و وارد آوردن ضربه ي نخستين را بر نيروهاي دشمن به عهده گرفت. کمي...
سه‌شنبه، 18 آذر 1393
به مرگ مي خنديدند
اما خاطره ي کربلاي پنج. اين عمليات تا حوالي ساعت هشت و نيم - نه صبح، صحنه اش مثل کربلاي چهار بود. ترس اين بود که بچّه ها برگردند عقب، کار مشکل...
سه‌شنبه، 18 آذر 1393
حلقه ي محاصره را شکست
در يک مرحله از برنامه هاي شناسايي شبانه که به حالت خزيده، خودمان را به منطقه ي دشمن کشيده و در حال جلو رفتن بوديم، در طول راه ناگهان پاي يکي...
سه‌شنبه، 18 آذر 1393
بي اعتنا به گلوله هاي توپ
يکي از بچّه ها بي اعتنا به حرفهايي که گفته بودند « اينجا ماهي نيست » قلّاب دست سازي را به آب انداخته و چشم به حرکت آرام آب دارد. بچّه ها مي گويند:...
سه‌شنبه، 18 آذر 1393
سوخت ولي کوچکترين صدايي نکرد
جلسه ي کوچکي بود. از شهيد کلهر، شهيد ميريزدي، بنده و برادر عزيزمان آقاي توکلي و ساير عزيزان هم در محل ديگر جمع بودند که بعد از گزارشي که محضر...
سه‌شنبه، 18 آذر 1393