آخرین دیدار
آسمان کربلا آن روز آتش بار بود آن زمین سوخته دریایی از اسرار بود کوچه‌های آسمان پر بود از عطش آب هم چشم انتظار لحظه ایثار بود
چهارشنبه، 14 مهر 1395
آتش
تو دیدی چشم تر آتش بگیرد عزیزت پشت در آتش بگیرد تو دیدی پیش چشم باغبانی درختی از کمر آتش بگیرد
چهارشنبه، 14 مهر 1395
آتش نی
روح طوفان زده! آیینه دل دریایی«نیست مانند تو در دیر مغان شیدایی» خطبه‌ات شور دگر داد به خون شهدا دست عباسی، هر چند از او گشته جدا
چهارشنبه، 14 مهر 1395
آتش گرفت
پرده‌های ابرها در آسمان آتش گرفت لحظه‌ها، در لحظه‌های بی امان آتش گرفت احتراق جاده‌ها را، کاروان فریاد کرد کاروان در کاروان در کاروان آتش گرفت...
چهارشنبه، 14 مهر 1395
آب
آب هستم، آب هستم، آب پاک جاریم از آسمان، تا قلب خاک گاه ابر و گاه باران می‌شوم گاه از یک چشمه جوشان می‌شوم گاه از یک کوه می‌آیم فرود
سه‌شنبه، 13 مهر 1395
آب هم هرم عطش خیز تو را باور کرد
آب هم هرم عطش خیز تو را باور کرد وقتی از خشکی لب‌هات لبش را تر کرد آن چنان آه کشیدی تو درآیینه‌ی خون که غریو نفست گوش فلک را کر کرد
سه‌شنبه، 13 مهر 1395
آب هر چند که مهریه دلتنگی‌هاست
آب هر چند که مهریه دلتنگی‌هاست آب یک عمر خجالت زده‌ی روی شماست آب آتش شد و بر مجمره‌ی جان افتاد نیمه شب، خستگی شهر به دوش‌اش پیداست
سه‌شنبه، 13 مهر 1395
آب و عطش
از آن زمان که آه نبخشوده آب را دیگر ندیده هیچ کس، آسوده، آب را حق می‌دهم به آب که مرداب می‌شود شرم از نگاه خیس تو، فرسوده آب را
سه‌شنبه، 13 مهر 1395
این سان
... صدای آب درآمد، چرا خدا، این سان؟ که تشنه از لب او مانده‌ام جدا، این سان تمام بودن فردا به پای امروز است برای ماندن دینت چرا چرا این سان؟
سه‌شنبه، 13 مهر 1395
این ذبح عظیم...
اینک دلباخته تا مرز عدم می‌آید آفتاب است که از شرق حرم می‌آید سدی از بال ملائک بگذارید که او
سه‌شنبه، 13 مهر 1395
این بار چندم است...
بانو! کمر به کشتن خورشید بسته‌اند این بار چندم است دلت را شکسته‌اند این تشت، تشت خون جگر گوشه تو نیست؟
سه‌شنبه، 13 مهر 1395
ایل تشنه
انی صد دشنه در تن یک ایل تشنه می‌شود از برنگشتنت یک ایل تشنه، تشنه اگر بود زنده بود با تکیه بر ترنم چشمان روشنت
سه‌شنبه، 13 مهر 1395
ای مسافر غریب، ای پرنده شهید
ای مسافر غریب، ای پرنده شهید ای همیشه سربلند، ای نجیب رو سپید سوره فصیح نور، بر لب تو می‌شکفت آفتاب عشق و درد در دل تو می‌تپید
سه‌شنبه، 13 مهر 1395
ای شمشیرها دستم مگیرید!
این کیست از خورشید مولا، ماهروتر بی تاب‌تر، عاشق‌تر، عبدالله روتر می‌گفت من دست از حسینم برندارم الا شود بازویم از خون وضو، تر می‌گفت ای شمشیرها...
سه‌شنبه، 13 مهر 1395
اولین داغ
شب سکوت وهم در مرداب ریخت جرعه جرعه جام خون در خواب ریخت شب صدای عاشقی را محو کرد شب زیارتگاه خورد و خواب شد
دوشنبه، 12 مهر 1395
امسال دوباره شعر شدی
امسال دوباره پیراهن‌های کوتاه‌تر از پارسال در خیالشان پشت شکوه تو نشستند دیروز برادرم را آوردند استخوان‌هایی را که
دوشنبه، 12 مهر 1395
اگر سحر برسد
اگر سحر برسد ... وای اگر سحر برسد، همین که قافله شام از سفر برسد، همین که زینب، قصه به قصه مویه کند، همین که طاقت ام البنین به سر برسد
دوشنبه، 12 مهر 1395
اگر زینب نبود
سر نی در نینوا می‌ماند، اگر زینب نبود کربلا در کربلا می‌ماند، اگر زینب نبود چهره سرخ حقیقت بعد از آن طوفان رنگ پشت ابری از ریا می‎ماند اگر زینب...
دوشنبه، 12 مهر 1395
اگر بگذارند
عشق سر در قدم ماست اگر بگذارند عاشقان را سر سوداست اگر بگذارند ما و این کشتی طوفان زده موج بلا ساحل ما دل دریاست اگر بگذارند
دوشنبه، 12 مهر 1395
اشکواره
خم شد گذاشت روی زمین گوشواره را تا قدری التیام دهد گوش پاره را آتش گرفته گوشه دامان کوچکش آبی نبود چاره کند این شراره را
دوشنبه، 12 مهر 1395