نهضت ملي نفت در ادب پارسي (2)

در تابستان سال 1330، بر اثر شکايت دولت انگليس به ديوان داوري لاهه به علّت ملّي شدن صنعت نفت در ايران، خلع يد از عمّال کمپاني انگليسي نفت جنوب ديوان مذکور بدواً و قبل از صدور رأي در اصل قضيه به اکثريت آراء...
چهارشنبه، 1 بهمن 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نهضت ملي نفت در ادب پارسي (2)
 نهضت ملّي نفت در ادب پارسي « 2 »

 

نويسنده: عبدالرّحيم ذاکر حسين




 

 

هوالباقي

بر سنگ مزارم بنويسند فلان رفت * * * آن پيل دمان پي شد و آن شير ژيان رفت
آن اژدر بدگوهر پر خوف و خطر مرد * * * آن بربر غارتگر بي رحم و امان رفت
آن شرکت ديرينه که صد کينه به دل داشت * * * از روي زمين گم شد و از دار جهان رفت
آن ياور اشرار و به دام آور احرار * * * با نام و نشان آمد و بي نام و نشان رفت
آن دشمن انساني و اهريمن جاني * * * آن ننگ بريتاني و سرهنگ بدان رفت
مي خواست که بر دوش زمان زين نهد از کيد * * * افسار به سر، زين شد و با گشت زمان رفت
مي رفت که تا باز جواني کند آغاز * * * بيچاره ندانست که آن حال و توان رفت
گه تکيه به ساعد زيد و گه پنجه به منصور * * * تا خسته و قمصور، به چشم نگران رفت
اين در زد و آن در زد و اين سو شد و آن سو * * * سوديش نشد حاصل و در عين زيان رفت
کسي دل نزد از مکر فرنگيش و زرنگيش * * * وان کشتي جنگيش که با توپ گران رفت
با آنکه دل افروختگان را رم از آن بود * * * هنگام رجب زه زد و ماه رمضان رفت
از خست کمانيش کس القصه نترسيد * * * تيرش به زمين خورد و چو تيري ز کمان رفت
چون شير علم هيبتش از فرط ورم بود * * * خواريش بيان گشت و عيان گشت و عيان رفت
***
در تابستان سال 1330، بر اثر شکايت دولت انگليس به ديوان داوري لاهه به علّت ملّي شدن صنعت نفت در ايران، خلع يد از عمّال کمپاني انگليسي نفت جنوب ديوان مذکور بدواً و قبل از صدور رأي در اصل قضيه به اکثريت آراء قراري صادر کرد که تا پايان رسيدگي به موضوع شکايت منابع نفت همچنان در تصرف کمپاني باقي بماند. قصيده ذيل به اين مناسبت سروده شده است.

آتيلا واتلي (1)

در جهان اين است اگر آيين داد و داوري * * * حق بود افسانه و بازيچه ي افسونگري
اندر آن ديوان که اينسان حق بود پامال زور * * * ديو را شايد که بندد ننگ عصيان بر پري
از کبوتر دادخواه آمد عقاب تيزچنگ * * * اينت مظلوم، آنت ظالم وين عدالت پروري!
برّه را گفتند گر از هم درندت دم مزن * * * گرگ را گفتند رو، تا برّه را از هم دري
بر پلنگ تيزدندان خون آهو شد مباح * * * طعمه ي شهباز گشت از روي حق کبک دري
مر ستمگر را به کف دادند فرمان ستم * * * تا در ايران گسترد از تو بساط خودسري
* * *
سال ها گفتند کاندر لاهه ديواني بود * * * شهره چون ايران کسري در عدالت گستري
چون به روز امتحان ديديم افسوسا که بود * * * عرصه ي زور آزمايي، پهنه ي زورآزماي
پيش اين ديوان که خواند خويش را کانون داد * * * بازگويم تا بداني چيست داد و داوري
اشک مظلومان و فرياد گروهي مستمند * * * هيچ ناديدن ز کوري، ناشنيدن از کري
لوث استعمار و ننگ قرن ها ظلم و ستم * * * شستن از آلوده داماني که نرهد از تري
گويد اين ديوان جهاني را به آواي بلند * * * رو توانا شو همي، ور ناتواني خون گري
گرچه از خون قرن ها شد آبياري نخل عدل * * * نوز مي لرزد ز هر بادي چو بيد از لاغري
اندر اين درياي توفاني که خيزد موج خون * * * کشتي حق را از اين ديوان نياييد لنگري
زورمندانش از آن بنياد کردند از نخست * * * تا کند در عرصه ي يغماگريشان ستگري
داوري از روي حق نايد ز هر ناشسته روي * * * بايدش تقواي سلماني و زهد بوذري
ديده ي حق بينشان را فرّ قدرت خيره کرد * * * يا که يکسر بردشان از راه زر شش سري
جز دو تن آزاده کز مصر و لهستان آمدند * * * ديگران ديدند از بيداد حق را سرسري
در طريق عدل گشتند اين دو داور گامزن * * * از ره روشن رواني از در نيک اختري
پاکدل بودند زآن رو بودشان انديشه پاک * * * آري از نيکان بدي وز آب نايد آذري
گر به عصر ما چنين بيداد گيرد رنگ داد * * * ياد باد از دور چنگيزي و عهد بربري
ور روا باشد ستم نزديک دانايان عصر * * * بر توحش اين تمدن را نباشد برتري
قرن بگذشت و پيدا نيست فرقي در ميان * * * عصر آتيلا و اتلي را چو نيکو بنگري
هردو در بيداد و يغما نيک يکسانند ليک * * * آن به نام غارت آمد، اين به نام مشتري
اين سياست نام دارد، آن به يغما شهره گشت * * * آن ز بازو يافت نيرو، اين ز افسون رهبري
زورمندان را ستم هر روز نوعي ديگر است * * * تانپنداري که شد دوران بيداد اسپري
آتشي کافروختند از آز، قومي آزمند * * * کشور ما چند بايد کرد آن را مجمري
آزمنداني که ناخرسندشان بيني ز بخت * * * گر به دست آرند يکسر اين سراي شش دري
از پي کان هاي زرخون « بوئرها » را که ريخت * * * اندر اين قرن طلايي از ره بدگوهري
رفت از بيداد اين يغماگران ما را زياد * * * غارت تاتار و ترک و فتنه ي اسکندري
کشور ايران از اين بيداد ويراني گرفت * * * چون گلستان در خزان از تندباد آذري
ناظر اين ظلم هستي سوز، سرتاسر جهان * * * شاهد مظلومي ما از ثريا تا ثري
ما گرفتيم از ستمگر آنچه برد از ما به زور * * * خود چه جرم است اينکه خواهد بست بر ما مفتري
يا به نزديک خردمندان چه تاوان بر خليل * * * گر سراسر بشکند درهم بتان آزري
حق از آن ماست زين نيرنگ سازي ها چه باک * * * ما در اين آماجگه جوييم از حق ياوري
پيش حق نيرنگ و دستان داستان بي بن است * * * خود چه خيزد با يدّ بيضا و سحر سامري
کي شود خلع از خلافت پيشواي دين علي * * * از فسون زاده ي عاص و خطاي اشعري
باش تا به روز حق پيروز گردد در جهان * * * راست چون بر تيره شب رخشنده مهر خاوري
* * *
مرداد 1330

پس از ملّي شدن صنعت نفت در ايران و خلع يد از عمّا کمپاني انگليسي نفت جنوب و انعکاس وسيع آن در سراسر جهان، در حالي که بعضي از دولت ها از جمله دولت آمريکا اقدام ملت ايران را تأييد نمي کردند، جواهر لعل نهرو، نخست وزير فقيد هند، ضمن گفتگو با يکي از خبرنگاران با تأييد حقانيّت ملّت ايران در کار ملّي کردن نفت اين عمل را ستوده و پيداست که در آن هنگام چنين گفته اي از چنان شخصي تأثيري نيکو داشت و متقابلاً سپاسي را ايجاب مي کرد که به صورت قصيده ي ذيل اظهار شد.

درود به نهرو (2)

به پيشواي حقيقت شعار هند درود * * * که حق زباطل زآنسان کز او سزد بنمود
مهين وزير خردمند کاروان نهرو * * * که در جهان سياست طريق حق پيمود
به کار نفت که سرمايه ي سعادت ماست * * * قيام ملّت ما ز روي حق بسترد
زهي بيان متين و فري کلام بديع * * * که ملّتي شد از آن شاد و کشوري خشنود
کدورتي که به دل بودمان ز دور زمان * * * صفاي نيّت اين رهبر بزرگ زدود
بزرگ مردا، زين گفته بزرگ تو را * * * به چشم مردم آزاده قدر و جاه افزود
تو تا به هند گشودي زبان به ياري ما * * * ز کار ملّت ايران چه عقده ها که گشود
ز رهبري چو تو کش عمر در جهاد گذشت * * * در اين مقام جز اين هرگز انتظار نبود
تو نيک آگاهي از راز آن سياست شوم * * * که قرن هاست به نيرنگ شرق را فرسود
تو ديده اي که بيفشرد ناي ملّت هند * * * کدام دست به سر پنجه هاي خون آلود
تو واقفي که به شرق از شرار استعمار * * * به هر کنار برآيد ز دودمان ها دود
تو آگهي که در اين بوم و بر زمحنت و فقر * * * چه ديده ها که شبانگاه تا سحر نغنود
به سرخرويي سيمين تنان ساحل تايمز * * * بسا تنا که به محنت ز ديده خون پالود
چه ناله ها که در اينجا برآيد از دل خلق * * * که سر کنند در آنجا نواي بربط و رود
ز آزمندي اينان بود که نتوان يافت * * * سياه روزتر از ما به زير چرخ کبود
ز سوز فقر و شرار ستم دگر ما را * * * ز نغز کسوت هستي نه تار ماند و نه پود
دريغ از آنکه گرايد به نيستي اين ملک * * * که بسته اند ز هر سو به ما ره بهبود
مر اين ستم را کيفر بود عذاب اليم * * * به جور پيشه خداوندگار کي بخشود
بر اين گروه ز توفان قهر و تفّ عذاب * * * همان رسد که رسيد از فلک به عاد و ثمود
چه سود شکوه که وجدانشان به خواب بود * * * وگرنه با همه بيداد و جور، چون آسود
شگفت آنکه ز ما چشم دوستي دارند * * * نشانده حنظلُ خواهند چيد از آن امرود
ودايعي که طبيعت سپرده است به ما * * * تو آگهي که به نيرنگ سال ها که ربود
چو خون ز پيکر اين سرزمين ذخاير نفت * * * همي بسود ستمگر روان بود چون رود
برند کشتي، کشتي طلا به مشتي سيم * * * دهند از پي يوسف دراهم معدود
نگشت قسمت ما غير رنج از اين همه گنج * * * نبود بهره ي ما جز زيان از اين همه سود
اگر نه ما را چون کرم پيله پندارند * * * چرا برند بريشم ز ما به برگي تود
چه نارواست که نابرده رنج، گنج برند * * * به حکم عدل در اين دشت هر که کِش، درود
حق طبيعي ما را چه جاي انکار است * * * به گل چگونه توان آفتاب را اندود
در اين حديث نباشد مجال چون چرا * * * در اين سخن نبود هيچ جاي گفت و شنود
اگر به ديده ي انصاف بنگرند اينان * * * به پيشگاه حقيقت سرآورند فرود
به حکم جبر زمان ورنه اي بسا سرکش * * * زپا درآمد و برآستان حق سر سود
بدين خوشيم که زنجيره هاي استعمار * * * گسستني است اگر دير بگسلد يا زود
که گويد از ما ناخوانده ميهمانان را * * * که زود بايد تان گفت شرق را بدرود
به حضرت تو از اين در، دراز بود سخن * * * گرم نه مصلحت وقت خاموشي فرمود
به پاس دوستي پايدار ملّت هند * * * نسيم از در اخلاص اين چکامه سرود
به نام ملّت ايران سپاس من بپذير * * * که جاودان به تو از ما درود باد، درود
تيرماه 1330

انتقاد از قرار صادر در ديوان لاهه (3)

قصيده ي زير در تيرماه 1330 به مناسبت صدور قرار موقّت از ديوان دادگستري لاهه داير بر توقيف عملکرد ايران در اجراي قانون ملّي کردن صنعت نفت سروده شد و به شکل اوراق چاپ گرديد و علاوه بر آن در برخي از روزنامه هاي تهران و شهرستان ها انتشار يافت. قرار موقّت ديوان لاهه که پس از شکايت انگلستان صادر شده بود از صلاحيت ديوان بيرون بود و مجوز قانوني نداشت.

افسانه گشت رسم عدالت به داوري * * * ز افسون ديو، مسخره شد دادپروري
ويرانه گشت کاخ عدالت به روزگار * * * آباد شد عمارت بيداد گستري
در پيشگاه قاضي دوران پديد نيست * * * ضعف و توان و فقر و غنا را برابري
بازيچه گشت قاضي و شغل قضا کنون * * * کاري است خوار مايه و نامي است سرسري
حق ضعيف گشته لگدکوب اقويا * * * انصاف و عدل گشته مبدّل به جابري
پامال جور هر که هوادار معدلت * * * محکوم زور، هر که گرفتار بي زري
* * *
در شهر ( لاهه ) دادگهي گشت برقرار * * * تا در مناظرات، زند دم به ناظري
تا گاه اختلاف ميان دو سرزمين * * * جويد ز پايمردي انصاف، ياوري
وز پرتو نظارت او بر ثبات عدل * * * کس در تعديات نگردد همي جري
اين بود آرزوي خلايق ولي چه سود * * * کآن شاخه ي اميد سمر شد به بي بري
اين دشت را نماند بجز خار انزجار * * * وين باغ را نماند گل و لاله ي تري
باران نيافت مزرع اميد ازين سحاب * * * هر چند بود همره آواي تندري
* * *
يک چند داشت شرکت ايران و انگليس * * * در خطّه ي جنوبي ايران مجاوري
اخراج نفت را همه او برد، انتفاع * * * اخلال ملک را همه او کرد سروري
ويران نمود پايه عدل اندرين سراي * * * بنياد کرد کاخ تعدّي ز قادري
هر چند برد سود فزون از حساب ليک * * * ما را نداد اندکي از راه شاکري
کمتر ز اندکي که به ما داد، در عوض * * * بسيار جور کرد و فراوان ستمگري
ما خود به روي گنج همي در نياز و رنج * * * او خود به جمع مال در آسوده خاطري
ما صاحب متاع و بدهکار غاصبان * * * او غاصب منال و طلبکار مهتري
شد جلوگاه معصيت و منشأ فساد * * * شد تکيه گاه مفسدت و مهد کافري
هر بي هنر که گشت هم آهنگ ساز او * * * قوال کشوري شد و رقاص لشکري
بس برکشيد ياغي و ره بند تازه چرخ * * * وآنگه به دفع فتنه يلي ساخت محوري
وز دست آن گزيده يل آتشين مزاج * * * کرد آنچه کرد بي خبر از خشکي و تري
جاسوس داد پرورش و غول ارتجاع * * * طرّار کرد تربيت و دزد و دفتري
آورد بس وزير و تراشيد بس وکيل * * * اين را به حقه بازي و آن را به ساحري
بودند زين دو فرقه سياستگران ملک * * * اين مبتلا به کوري و آن رنجه از کري
هم ساعد وزارت ازو يافت دستبند * * * هم پيکر صدارت ازو گشت زيوري
تعليم داد دزد و دغل را وزآن ميان * * * تقسيم کرد جمله مقامات کشوري
محبوب او حرامي و مطلوب او فساد * * * ديواني مُخنث و قواد عسکري
چون حق انتخاب کسان کرد پايمال * * * يکباره کرد مسخره ( عدل مظفري )
آورد و برد مجلس و دولت به ميل خويش * * * گاهي به نرم خويي و گاهي به قلدري
* * *
القصه نيم قرن کزين ماجرا گذشت * * * ملت قيام کرد به تأييد داوري
از بهر طرد شرکت سابق پديد گشت * * * آغاز اجتماع و شروع سخنوري
شد پيشتاز نهضت ايران درين مصاف * * * ( دکتر مصدق ) آن که علم شد به رهبري
اعقاب ( داريوش ) به سرسختي و ثبات * * * گوي سبق زدند، ز سدّ سکندري
در طي اين نبرد حياتي و اين قيام * * * کردند اتّفاق به مهر و برادري
از حق حاکميّت خود گشته بهره ياب * * * کردند دفع شرکت غاصب ز قاهري
يک دل شدند در ره پاس حقوق خويش * * * از بهر طرد غير به آيين صفدري
قانون نوشت مجلس شورا که دولتش * * * ( ملّي کند صنايع نفت ) از دلاوري
سرمست و غرّه بود حريف اندرين قمار * * * حيران و خيره ماند چو گرديد شش دري
ناگاه از قيام برآشفت ( انگليس ) * * * تهديد کرد پيشه و رسم مزوري
زآن بعد نيز شکوه به ( ديوان لاهه برد ) * * * کز قوم حق پژوه، زبون شد به مضطري
آري چو زورمند خورد سيلي از حريف * * * با چهر نيلگونه کند شکوه آوري
وينک چه حکم لغو که ديوانه لاهه داد * * * حکمي سخيف همره کوتاه مشعري
حکمي که نيست مصدر آن خالي از غرض * * * حکمي که هست مشتق ازو جنگ و داوري
حکمي بدان صفت که بود خارج از اصول * * * از اعتبار عاري و از اعتنا، عري
ترسم که نام نامي ( ديوان ) رود به باد * * * زين گونه داوري که شد از سست باوري
آب آمدش به پوست شکايت گزار دون * * * زين داوري که نيست بجز پوستين دري
ظالم چراست جمله سرآمد به جار آب * * * مظلوم بهر چيست بدين خاک بر سري
اين است در جهان تمدن رموز داد * * * که آرد به ياد شيوه ي دوران بربري
بر قاضيان ( مصر ) و ( لهستان ) درود باد * * * کاندر قضا شدند از اين داوري بري
هان اي ( اديب ) رسم عدالت گر اين بود * * * لعنت بر اين عدالت و رحمت به جابري

يادداشت مربوط به شعر ( انتقاد از قرار صادره در ديوان لاهه )

دادگاه داوري بين المللي لاهه که براي داوري در شکايت دولت ها از يکديگر بنيان شده در پنجم ژوئيه 1951 با صدور قرار غيرقانوني خود داير بر توقيف اقدام هاي ايران در اجراي قانون ملّي کردن صنعت نفت برخلاف بند هفتم از مادّه ي دوم منشور ملل متحد که مي نويسد: « هيچ يک از مقرّرات منشور ملل ديوان را مجاز نمي دارد تا در اموري که اساساً به صلاحيت ملّي يک کشور مربوط است دخالت نمايد » عمل نمود و در موضوع اختلاف ايران با شرکت غاصب انگليسي که يک مسئله ي داخلي مي باشد دخالت و به سود انگلستان قرار موقت صادر کرد.
صدور اين قرار در محافل بين المللي بازتاب خوبي نداشت و در کشور با نفرت همگاني روبرو شد و دولت ايران نيز هرگز زيربار آن نرفت زيرا رسيدگي به دعواي يک شخصيت حقوقي با يک کشور را در صلاحيت ديوان لاهه نمي دانست.
در اين قصيده به دست يازي شرکت سابق در اسباب چيني نسبت به امور داخلي ايران اشاره رفته است خلاصه اينکه در همان هنگام از اداره ي اطّلاعات شرکت نفت برگه هايي به دست آمد که پيوستگي گروهي از دولت مردان و روزنامه نگاران و ارباب سياست را با آن اداره و فيليپ استاکيل رئيس آن نشان مي داد.
* * *
سالي چند پس از زمامداري دکتر مصدق، روزي با يکي از دادرسان دادگستري که اهل آذربايجان بود و به هنگام وزارت شادروان لطفي ( در کابينه مصدق ) پايه ي قضايي اش به علّت تخلّف، به اداري تبديل شده ولي با اين حال هوادار حکومت او بود درباره ي مخالفت اقليت مجلس با دولت مصدق گفت و شنود داشتيم وي گفت: افراد اقليت از شرکت سابق نفت مبلغي براي مخالفت با دولت دريافت کرده بودند گفتم به چه دليل؟ گفت به دليل اينکه شوهر خواهر زن من نماينده ي آذربايجان و در شمار اقليت بود روزي به طور خودماني به او گفتم چرا شما در موضوع مهمي که مايه ي خوشبختي ملّت ايران است کارشکني مي کنيد و به اصطلاح ( جهنم نذري ) مي رويد گفت ما در اين کار سود برده ايم و شرکت سابق براي اين مخالفت ها به هر يک از ما هفتصد هزار تومان داده است – العهدة علي الراوي. 1. ب.

ديوان (4)

مَثلي است معروف که هر که تنها به قاضي رفت شادمان باز مي گردد. انگلستان در هنگامه ي نفت چنين کرد و با شکايت بردن به ديوان رسواي لاهه، قراري از اين ديوان گرفت که اگر قلم در دست اتلي و چرچيل بود، شايد بي شرمي و گستاخي را به اين پايه نمي رسانيدند. در هر حال، دنيا به اين قرار خنديد و مردم بيدار و حق طلب ايران نيز اين طومار وقاحت را دريده به دور افکندند. قطعه ي « ديوان » از آن زمان است.
... و ديوان بر وزن ليوان در عرف ارباب ادب سفينه ي اشعار را گويند که گوينده از اوراق سپيد ترتيب دهد و شيرازه ي آن مشيد دارد و ديباچه مذهب کند و از تيماج و پوست و استبرق و کمخا و ديگر مصنوعاتش مجلّد سازد و آن ادبيات که به مرور حيات در جلالت کبريا و رسالت انبيا و دلالت اصفيا و ارائه ي منهاج و فسانه ي معراج و روايت براق و حکايت فراق و ميامن وصال و محاسن خصال و مناقب حبيب و معايب رقيب و مصائب روزگار و مراقبت افتقار و مکارم امير و ذمايم وزير و توصيف فصول و تعريف اصول و ستايش شجاعت و سفارش قناعت و فضيلت دلق و نصيحت به خلق از سر جد و هزل در قوالب گوناگون پرداخته است به ترتيب حروف در آن نگارد و به رسم يادگارش به صفحه ي روزگار گذارد تا آيندگان را مطالعه ي اين اشعار، سودمند افتد و ارباب تحقيق را ابواب توفيق گشوده ماند.

قطعه

شاعر آن نيست که ديوان وي اربگشايند * * * همه تعظيم وزير آيد و تکريم امير
شاعر آن است که حق گويد و دربند هلاک * * * بندها بگسلد از پيکر اين قوم اسير

شعر

هر که زرت داد و خرت جل نمود * * * پيش تو گر راه زند، رهبر است
پايه ي عدلست و خداوند عقل * * * منجي اين ملت و اين کشور است
شاخه ي طوبي بردش هر دو شاخ * * * شاخ تواش نيز به جيب اندر است
حشمت او حشمت رويين تن است * * * صولت او صولت اسکندر است
پشمک شيرين بودش پشم و چشم * * * چشمه ي خورشيد جهان پرور است
گر به مثل غرق تراخم بود * * * ديده ي او نرگس افسونگر است
ور به مثل دشمن مردم بود * * * مصلحت مردم بد گوهر است
خلق جهان گر بکشد عادل است * * * آب دهان گر فکند کوثر است
نعل سمش ماه دل افروز چرخ * * * بال و دمش خوشه ي سيسنبر است
خاک به فرق تو و ديوان تو * * * وانچه دران مغز و در آن دفتر است
يار کسان باش و خسان واگذار * * * گر خِردَت بار و خدا ياور است

و مسند کارگزاران ملک و داوران دارالعدله و حسابگران بيت المال را نيز در اصطلاح، ديوان نامند و آن خود رفيع کرسي چوبين باشد که قوايم آن منبت کنند و جوانب آن مشبّک دارند و نمد بر آن افکنند و شمد بر آن گسترند و به مدد پرنيانش مفروش دارند و به عدد الوانش منقوش نمايند و بر صدر نهند و بر آن نشينند تا ارباب حاجات را مشاهدت آن مقام مرعوب دارد و اصحاب مهمات را کبکبه ي آن ديدار مغلوب کند و مؤديان خراج را قدرت احتجاج از دست رود و منافذ علاج مسدود ماند و هر حکم که از مصادر تشخيص بر ايشان نويسند گردن نهند و فرمان پذيرند و حسابداران ديوان بيت المال را زشت خصلتي است که چون مدارج مخارج بديشان نمايند اشکال ها فزايند و به خلوت درآيند و به رشوت گرايند تا مر آنان را از سر التماس بسته ي اسکناس در خفاياي لباس چپانند و امضاي ننگين ايشان بدان اوراق ننگين باز ستانند. صاحب التفاصيل فرمايد که در آن هنگام که بدارالعلم شيرازم حراست مساجد و عمارت معابد بر عهده ي کفايت بود از جهت مرمت مسجد وکيل سندي قليلم و ديوان رفت و گرفتار ديوان گرديد. حسابدار رشوت خوار دست نياز از آستين آز برآورد و فراپيش من داشت تا باج آن خيرات و مبرات در کف وي نهم، مرا مشاهده ي آن اصرار و ملاحظه ي آن رفتار چنان گران افتاد که در حال دست غضب فراپيش بردم و چنانش به سيلي آبدار بر جاي نشاندم که کرسي وي بشکست و از فراز به زير افتاد و او خود کياي هاشميان گيلان بود.

قطعه

پيش آن رهزن ديوانه به ديوان حساب * * * سندي بردم و زد خنده که اشکالي هست
گفتم اشکال سند چيست به صد غنج و دلال * * * گفت ما بر سر حاليم و تو را قالي هست
گفتمش مشکل خودگوي و ره ياوه مپوي * * * گفت در مشکل هر مسئله حلاّلي هست
گفتم اين مسجد و اين صورت تعمير رواق * * * گفت تفصيل مپرداز که اجمالي هست
گفتم اين کاشي فغفوري و گيرنده ي وجه * * * گفت کس از تو نپرسيد که اهمالي هست
گفتم امضا کن اگر نيست به اشکال دليل * * * گفت البته صحيح است که اعلالي هست
گفتم اين داد و ستد نيست که تا چانه زنيم * * * گفت در داد و ستد رابط و دلاّلي هست
باج اين بنده بپرداز که از غايت آز * * * پي هر مال، در اين گردنه ورمالي هست
رشوه خواريم و زهر بودجه ما را به اميد * * * هوس باغ و گل و مطرب و قوالي هست
ثقل اين پول به غولت سپر در خم راه * * * تکيه بر من کن و خوش باش که حمّالي هست
گفتم الحق که تو حمالي و در فعل فساد * * * باورم نيست که بهتر ز تو فعّالي هست
يا به ديوان حساب از پي اين لفت و لعاب * * * چون تو بي شرم و حيا، دزد کهنسالي هست
ليک از اين بنده بپرهيز و مده دنده به مشت * * * مرشدت کيست؟ که او را چو تو ابدالي هست
مال مسجد نتوان خورد که خرد است و ضعيف * * * تا به غيرت چو منش حافظ اموالي هست
گوشَت آن گونه بمالم که بداني که به فارس * * * روي اين کهنه نمد، رندِ نمدمالي هست
و جمع ديو نيز به ديوان بندند و اطلاق اين کلمه بر آن اقوام کنند که در مغاوز ريگزار و منافذ کهسار مقام گيرند و کنام پذيرند و تعيش کنند و عمر به توحش سپارند و سبلت و ريش ها دارند و عورات پس و پيش مکشوف گذارند و مذهب و کيش بيهوده پندارند و بي منت کشيش در يک ديگر آميزند و نطفه ها انگيزند و به اَکل شکار و تناول اثمار کفايت کنند و به هنگام حلول شتا و نزول بلا و قلّت مأکول و ندرت محصول از شدت جوع سر به شوارع نهند و هر آن مسافر بي پناه که به نيم راه از کاروان بازماند به اسارت گيرند و توشه ي وي به غارت برند و گوشت و پوست و استخوان وي به دندان کشند و مروي است که اين گروه دمدار را شاخ ها باشد به مثابه ي گوزن که به هنگام ستيز بر خصم زنند و جوارح و اندام وي در هم شکنند و در مقام تمثيل و کنايت، اطلاق « ديو بي شاخ و دم » بر آن گستاخ کنند که به سبب فزوني زور و مطامع موفور از فواصل دور آهنگ ضعيف نمايد و جثه ي نحيف وي به خوردن گيرد و شدت احتياج حجت لجاج کند و هست و نيست کسان به تاراج برد.

شعر

تو اگر شاخ و دمت نيست همان ديو پليدي * * * که کشيدي و چشيدي و مکيدي و دريدي
تو همان مست گناهي تو همان رذل تباهي * * * تو همان غول سياهي، تو همان ديو سپيدي
تو همان ساغر زهري تو همان کافر دهري * * * تو همان صرصر قهري که برين ملک وزيدي
تو همان دشمن خونخوار ضعيفان جهاني * * * تو همان رهبر بدکار حريفان پليدي
تو ملالي تو وبالي تو نکالي تو زوالي * * * تو به سر حدّ ضلالي تو پدر جد يزيدي
تو همان خصم بلاگستر فرقان کريمي * * * تو همان دشمن بدگوهر قرآن مجيدي
به تو ما را نه پيامي نه سلامي نه کلامي * * * ز تو ما را نه مقامي نه نويدي نه اميدي
دل ما خستي و جستي، پر ما بستي و رستي * * * زر ما بردي و خوردي، گل ما ديدي و چيدي
تو همان نفت خور کيسه بر هرزه درآيي * * * که رسيدي و تنيدي و چميدي و لميدي
تو هماني و هماني که پس از جنگ جهاني * * * نه مشاري که مشيري نه مرادي که مريدي
شب تاريک نگوني بر آمريک زبوني * * * بر ما آتش و خوني بر او عبد عبيدي
در اين شعبده بگذار و از اين غمکده بگذر * * * که تو را قصه همان است که ديدي و شنيدي
و در عرف سياست ملل، اطلاق ديوان بر آن جايگاه کنند که در خطّه ي هلند بر صفّه ي بلند بنا نهاده و داوران سترک بدان فرستاده و قاضيان بزرگ در آن کرده اند تا بدان هنگام که دول زورمند کمند آز بر ضعيف افکنند و قلاده ي احتراز از هم گسلند و ستوروار از اصطبل وقار بيرون شوند و مزروع غير به چرا گيرند به تمناي ضعيف و تقاضاي حريف افسار ايشان به ديوان سپارند و رفتار ايشان به تحقيق گيرند و به سبب اين عدولشان به تازيانه ي عدل کيفرها دهند و عقاب نمايند تا جست و خيز فرو هلند و عرو تيز بازگذارند و به دايره پرهيز شوند و شگفت اينکه غارتگران انگليس را به سبب آن جواسيس که به تدليس و تلبيس بدان ديوان فرستاده اند مايه ي وقاحت و قباحت بدان پايه است که چون ملل صغير به احقاق گرايند و در مقام استحقاق شوند پشت بديشان کنند و مشت بديشان نمايند و از سر سبقت به ديوان شوند و شکايت ها کنند و حکايت ها پردازند و زوال مظلوم باز خواهند و شرم ندارند و ديوان مزبور را ديوان لاهه نيز گفته اند.

شعر

به ديوان رفتنت راضي نبودم زين بلا مستر * * * که عرض خويشتن بردي به عرض ماجرا مستر
خدا مرگت دهد کز فرط گمراهي و بدخواهي * * * معلق ها زدي هر روز و شب در مرگ ما مستر
جزاي غارتت با ماست، با اين خلق و اين مردم * * * شکايت بي جهت بردي به ديوان جزا مستر
تظلّم کردنت از جور مظلومان چنان باشد * * * که شمر آرد شکايت از شهيد کربلا مستر
عجب دارم که با آن چترباز و رزمنا و آخر * * * زتوپت پس قويتر بود توپ بچه ها مستر
اروپا را نگهدار اين زمان اين خود هنر باشد * * * که خلقت پيشکش کردند فتح آسيا مستر
تو از روز ازل ديوانه بودي؟ يا در اين دوران * * * رقيب ناجيبت کرده جادو در قفا مستر
پسر جان! نفت ايران نيست ميراث پدر جانت * * * که با نيرنگ و دستانش بچايي جا به جا مستر
گذشت آن روزگاراني که مي بردي و مي خوردي * * * بر اين گنج اين زمان باشد هزاران اژدها مستر
خدا لعنت کند مستر بوين آن روح دوزخ را * * * که گفت ايرن فرو رفتست در خواب فنا مستر
تو تازاندي و تاراندي و کوچاندي و سوزاندي * * * به غفلت کان سخن پوچ است و اين فکرت خطا مستر
برو ديگر جهنم شو! ادب آموز و آدم شو! * * * مکرّم شو، معظّم شو، حيا کن از خدا مستر

پيروزي ايران در دادگاه لاهه (5)

گر چه دريا بس خطرناک است اي دل غم مخور * * * کشتي ايران رسد روزي به ساحل غم مخور
کشتي ايران که دارد ناخدايي چون خدا * * * بگذرد آخر از اين گرداب هايل غم مخور
مژده پيروزي ايران رسيد از دادگاه * * * شد به تأييد خدا توفيق حاصل غم مخور
با حريف سفله و پيمان شکن در دادگاه * * * همّت مردانه ما شد مقابل غم مخور
ملّت و دولت به هم دادند دست اتّحاد * * * نيست ديگر بين ما بيگانه حايل غم مخور
کشوري شد بر رقيب خويش فائق شاد زي * * * ملّتي شد بر مراد خويش نايل غم مخور
گر چه تا سر منزل مقصود ما را راه هاست * * * مي شود با لطف حق قطع مراحل غم مخور
همّت و عزم ثبات ووحدت ملّي ( رسال ) * * * مي رساند بار ملّت را به منزل غم مخور

نهضت ملّي (6)

نهضت ملّي نشان اعتلاي ملّت است * * * وحدت و پيوستگي رمز بقاي ملّت است
در ره صلح و صفا کوشيم زيرا ملک را * * * ايمني در سايه ي صلح و صفاي ملّت است
خون ملّت گر بريزد خونبها داني که چيست * * * کاخ استقلال ايران خونبهاي ملّت است
باش تا دست عدالت بشکند دستي که ريخت * * * خون مشتي بي گناه آنجا که جاي ملّت است
هر طرف از مژده ي پيروزي ايران روان * * * سيل احساسات پاک و بي رياي ملّت است
قاضي لندن به حقانيّت ما رأي داد * * * مدّعي انديشناک از ماجراي ملّت است
ملّتي بايد که تا تشکيل گردد دولتي * * * زآنکه تشکيلات دولت از براي ملّت است
شکر حق راکز صداي ملّت ايران هنوز * * * دشمنان را لرزه بر تن از صداي ملّت است
کشور ما را کند سوي سعادت رهبري * * * پرتو ايمان که تنها رهنماي ملّت است
گر چه سدّ راه دولت گشته صدها مشکلات * * * غم مخور تا پنجه ي مشکل گشاي ملّت است
تيره بخت آن کس که آه ملّتي همراه اوست * * * نيک بخت آن کس که دنبالش دعاي ملّت است

شهادمت ملّي (7)

اين قصيده در چهاردهم مهرماه 1330 هنگامي که رئيس دولت به رياست هيأتي براي پاسخگويي نسبت به طرح شکايت انگلستان در شوراي امنيت به نيويورک عزيمت کرد سروده شد و علاوه بر انتشار در برخي از روزنامه ها، در راديوي تهران توسط خود گوينده قرائت گرديد. همچنين به وسيله ي اوراق چاپ شده براي محافل سياسي و مجامع عمومي و چند نسخه نيز براي سفارت ايران در واشنگتن فرستاده شد. ناگفته نماند که هر چند مبارزه ي ملّت ايران با سياست استعماري انگليس جنگ نظامي نبود ولي چون تهديدهاي آن دولت احتمال برخورد نظامي را نيز مي داد آماده کردن ملّت براي هرگونه مقابله لازم مي نمود و جنبه ي حماسي اين قصيده از اين نظر است.

هر که به پيکار خصم بگذرد از جان * * * تن نسپارد به خاکساري و خذلان
هر که طلب کرد جنگ پيل تنان را * * * عزم گران بايدش چو شير نيستان
مرد چو روي آورد به عرصه ي ناورد * * * پشت نخواهد نمود بر صف مردان
هر که به هيجا فشرد پاي شهامت * * * از سر دشمن ربود گوي زميدان
مرد گرانسنگ در جدال خطر خيز * * * هست چو کوهي به راه سيل خروشان
سيل چو پويد به راه کوه فلک فر * * * خصم چه جويد به جنگ زبده ي شجعان
خوش بود آنگه که در مصاف دو لشکر * * * توپ در آيد به بانگ و تانک به جولان
توپ بغرّد چون رعد صاعقه افکن * * * تير ببارد چو ابر بارقه افشان
تکيه بر نيرو کند مبارز سرسخت * * * بر صف دشمن زند مجاهد غضبان
* * *
مردم ايران زمين فريفتگانند * * * پاس وطن را به هر زمان ز دل و جان
در پي حفظ وطن به پهنه ي پيکار * * * حمله ورانند همچو رستم دستان
مي نهراسند از حريف قويدل * * * مي نستيزند با ضعيف تن آسان
ملّت ايران به زير سايه ي شمشير * * * عرصه ي پيکار راست شاخص دوران
قبله ي آمال خويش کرده وطن را * * * رو به وي آرد پس از ستايش يزدان
در همه ادوار بهر طرد اجانب * * * بوده ز جان آشنا به شورش و عصيان
شير ژيان بوده در برابر دشمن * * * پيل دمان بوده در مهالک عدوان
پست و بلند حيات، ديده به تکرار * * * شيب و فراز طريق، ديده فراوان
معرکه ها ديده روي پهنه ي گيتي * * * غلغله ها ديده زير گنبد گردان
رفته بسي پيشباز جيش مصائب * * * بوده بسي پيشتاز لشکر حدثان
گاه به سر بر نهاده افسر اميد * * * گاه به تن بر دريده جامه ي حرمان
گه شده محکوم انتقام ( سکندر ) * * * گه شده فرمانرواي کشور « يونان »
گه شده مغلوب ترکتازي تازي * * * گه شده کشور گشا به مصر و به سودان
گه شده بي خانمان حمله ي ( چنگيز ) * * * گه شده مالک رقاب ملک ( قراخان )
گاه ز جا کنده کاخ سلطه ي اغيار * * * گاه بنا کرده قصر شوکت و عمران
ديده بسي انقلاب و کشمکش هر * * * ديده بسي انتقال و گردش کيهان
ليک پس از قرن ها کشاکش هستي * * * مانده چنين پايدار و صاحب عنوان
هم شده فائق به دفع ( حمله ي تيمور ) * * * هم شده نايل به رفع ( فتنه ي افغان )
هم شده آمر به ملک ( راجه ) و ( چيپال ) * * * هم شده فاتح به رزم ( قيصر و ( خاقان )
محو نگرديده در تحوّل ادوار * * * پست نگرديده در برابر اقران
هم به مغل زد لهيب ( خسرو خوارزم ) * * * هم به عرب زد نهيب ( شير خراسان )
ملت ايران ز يمن جنبش پويا * * * بهره ور آمد ز فرّ و دولت و رجحان
در ره پاس مهين شعائر ملّي * * * بربدن آراست، خود جوشن و خفتان
حلقه به گوش شهنشهان بزرگش * * * بود به هر جا امير و حاکم و سلطان
زير پي پيلشان شهان گر مات * * * شاهد من داستان ( خسرو و نعمان )
تارک ايام را مفاخر اين ملک * * * هست درخشان بسان لعل بدخشان
بس هنري مرد سايه گستر نامي * * * يافته نشو و نما، به دامن ايران
شاعر پرشور و قهرمان سلحشور * * * عالم نحرير و فيلسوف سخندان
خفته درين معدنند همچو زرناب * * * سفته درين مخزنند چون دُرّ و مرجان
* * *
ملّت ايران چو ديرباز، هم اکنون * * * بسته کمر بر جدال و جوشش و طغيان
از پي دفع حريف گشته مهيّا * * * همچو تهمتن به عزم خطّه ي توران
گشته مصمّم که دشمنان وطن را * * * سخت بکوبد به دستياري ايمان
پاسخ دشمن دهد به سيلي و تيپا * * * کيفر خائن دهد به دار و به زندان
طرد شياطين کند زکشور و يکسر * * * ساحت ايران زمين چو روضه ي رضوان
از پس يک نيمه قرن ذلّت و خواري * * * کز ستم ( انگليس ) ديده به دوران
زجر و ملال و سياه بختي و سختي * * * فقر و وبال و تباه روزي و خسران
ذلّت و ادبار و صحنه هاي غم آلود * * * شورش و آشوب و روزگار پريشان
غارت ( زر سياه ) و سرقت اموال * * * رخنه به ايمان خلق و لطمه به وجدان
بر زده دامن پي مبارزه امروز * * * تا که نماند نژند و سربه گريبان
از ستم انگليس و کيد و نفاقش * * * چون شده ايران تباه و درهم و ويران
زين سپس ايراني از طريق شهامت * * * پاک به عزم نجات کشور ساسان
پيشه ور و تاجر و سخنور مالک * * * کارگر و کاسب و قلم زن و دهقان
کرده به تن، رخت عزم و همّت ديرين * * * خوانده ز بر، شرح جنگ بيژن و هومان
دست درآورد زآستين رشادت * * * پاي درافکنده بر تکاور يکران
در ره احياي حق زهمت والا * * * غلغل مردانگي رسانده به کيوان
ملّت ما را درود باد که چون شير * * * آمده خونش به جوش در رگ و شريان
گشته مجهز به ساز و برگ شجاعت * * * حربه ي فکر و سلاح منطق و برهان
وز ره افناي جوي و دفع ستمگر * * * داده به کار حيات، خوش سر و سامان
( شرکت سابق ) به پايداري ملّت * * * دستخوش انهدام گشته ز بنيان
( شرکت ملّي ) به جاي او زده پرچم * * * خوش دل و سرمست و آرميده و شادان
معدن سرشار نفت از کف غاصب * * * باز ستد ملّت از شهامت شايان
در خور ( شوراي امنيت ) نبود نيز * * * کوشنود از حريف ياوه و هذيان
نيست روا کاندرين سياست ملّي * * * شورا گردد دخيل و مصدر فرمان
( شرکت جبّار نفت ) مدّعي ماست * * * بهر چه کرد انگليس شکوه به ديوان
گر نشود همنواي مظلمه شورا * * * نيک مصون ماند از ملامت و بهتان
ورنه گرآيد برون زکسوت انصاف * * * افتدش از عار و ننگ، لکه به دامان
* * *
رهبر ما چون رود به جانب ( شوراي ) * * * فاش کند رمز کار کهنه ي حريفان
آنچه بود گفتني بگويد و خواهد * * * داوري و ياري از جهان و جهانبان
هست اميد آنکه حق ملّت ما را * * * بازستاند به لطف ايزد منان
تا به بهار اي ( اديب ) دلکش و خرم * * * سبزه به صحرا دمد شکوفه به بستان
کشور ايران عزيز باد و برومند * * * دشمن ايران ذليل باد و هراسان

تلگراف به دکتر مصدق (8)

تلگراف، از جانب مفتون برو پيش مصدق * * * عرض کن: اي آن که ما را شهره در افواه کردي
تا رئيس دولت و ملّت شدي با فرّ يزدان * * * اختر ايرانيان را آفتاب و ماه کردي
پيش ايران انگلستان را درآوردي به زانو * * * شير را با دست ملّت کمتر از روباه کردي
اوّلاً ملّي نمودي نفت را، بر رغم اخوان * * * يوسف مصر ملاحت را برون از چاه کردي
ثانياً از بستن قنسولگري هاي اجانب * * * خدمتي بر دولت و بر ملّتِ آگاه کردي
شرکت غاصب به ما بس ظلم ها مي کرد زاوّل * * * جمله را با « خلع يد » پاداش و باد افراه کردي
ثانياً در مجلس لاهه دو جلسه با دلايل * * * رفتي و آن مردم هشيار را آگاه کردي
هر زمان از بهر استعمار، خوابي تازه ديدي * * * هر طرف بر جيش استثمار سدّ راه کردي
با سياست خوب راندي دشمن ما را ز ايران * * * از سرِ ما دست ظلم اجنبي کوتاه کردي
انگلستان را به جاي خود نشاندي در اروپا * * * کوه تمکين را زوقرِ خويش پرِ کاه کردي
زين چنين اقدام هاي پربها بر خلق ايران * * * خويش را تا هستي و هستيم، ملّت خواه کردي
آنچه مي بايست ما را، نگذريم از حق نمودي * * * و آنچه مي شايست ما را، اشهدُ بالله کردي
نام نيک خويش را سرلوحه ي تاريخ ايران * * * ملّتي را در جهان داراي عزّ و جاه کردي
چون قوام السلطنه مي کرد اسير قهقرايي * * * عرض اندام تقابل در بَرش ناگاه کردي
بست توپ و تانک ملّت را به ملّت قتلگاهي * * * ساخت در تهران، توهي نظاره و هي آه کردي
آرزو مسند است ملت تا بيند قاتلين را * * * طرد از ايران به لطف و ياري الله کردي
عذر خواهد بنده ي مفتون زين عريضه ي تلگرافي * * * خاک خود را پيش ايراني زيارتگاه کردي

به ياد شهيدان سي ام تير (9)

پس از قيام دلاورانه ي ملّت قهرمان ايران در سي ام تيرماه 1331 که منتهي به استعفاي احمد قوام و تجديد زمامداري دکتر محمد مصدق گرديد، اين قصيده سروده و منتشر گرديد و در راديو نيز قرائت شد.
به خاک پاک شهيدان درود باد درود* * * که روحشان همه اندر جوار حقّ آسود!
به ويژه خاک شهيدان روز سي ام تير* * * که تير دشمن از آنان به قهر، خون پالود!
به سوگ قامت دلجويشان که شد در خاک* * *روا بود که من از ديده برگشايم رود!
روان شدند به نزهت سراي خُلدِ برين* * *جماعتي که خداشان به رخ دريچه گشود!
به داغِ مرگ عزيزان و زادگان دلير* * *فسرده مام وطن اشک غم به خون آلود!
به پاس رايت فرخوانده فر آزادي* * * بسا جوان که علم کرد قد و جد فرمود!
بسا کسا که به دنبال اين هدف برداشت * * * جراحتي که ندارد نشانه ي بهبود
بسا کسا که در آن گيرودار هول انگيز * * * ز بيم کاست ولي بر مقاومت افزود!
چه سينه ها که هدف شد گلوله باران را * * * به تير آن که دلش تيره ابر قيراندود!
چه مغزها که فرو ريخت تير خون پالاي * * * چه پوست ها که ز تن کند تيغ خون آلود!
چه جامه ها که کفن شد به قامت احرار * * * چه جثه ها که نگون شد گسسته تار از پود!
به دست دسته اي از دوستان خصم آيين * * * شدند کشته گروهي و دشمنان خشنود!
به دفع نهضت ملّي به پاي کبر و ريا * * * حريف زخمي ايران رهي دگر پيمود!
بدين خيال که آزادگي شود در بند * * * بدين اميد که مردانگي شود نابود!
وليک غافل از آن کز قيام خلق رشيد * * * رقيب عائله پرور زپا درآيد زود!
برآيد از صف ملّت خروش فتح و سپس * * * نواي شرق برآيد به ناله ي دل و رود!
دلاوران وطن خوش به خاک و خون غلتند * * * که رو سيه نروند از جهان گه بدرود!
دهند يکسره سر بر فراز نيزه وليک * * * به پيش خصم دغل، سرنياورند فرود!
درود باد بر آن يکه تاز عرصه حق * * * که جاودان به بر عز و افتخار، غنود!
درود باد به روح شهيد آزادي * * * که گوي فخر و مباهات از ميانه ربود!
به خون سرخ هر آن کو نگاشت نام وطن * * * به نامه ثبت کند نام وي سپهر کبود!
به هوش باش که سوداي ( جنگ با مردم ) * * * براي هيچ کس اندر جهان ندارد سود!
کنون به شکر تنعم به پاس فتح و ظفر * * * بر آسمان رسد آواي ( زنده باد ) و سرود!
روان پاک شهيدان زغرفه هاي بهشت * * * به اشتياق نيوشد همي خجسته درود!
درين ديار ( اديبا ) هماره تا به ابد * * * به قلب پير و جوان بي خلاف و گفت و شنود
خجسته آتش مهر وطن فروزان باد * * * وزو به ديده ي دشمن فلک رساند دود!

به مناسبت کُشت و کَشتار سي ام تيرماه (10)

اي شهيدي که به خون خفته و گلگون کفني * * * اي عزيزي که به خون غرقه ز عشق وطني
اي جواني که در آزادي ايران عزيز * * * چهره گلگوني و خنداني و خونيني کفني
اي حبيبي که به آزادگي و جانبازي * * * شهره شد نام بلند تو به هر انجمني
اي وطن خواه شريفي که نبودت ز وطن * * * بهره جز تير جفايي و کهن پيرهني
اي هزاران که به خون گشته پروبال تو غرق * * * از سيه کاري و خونخواري پيره زغني
اي جواني که ز خون دل مردانه تو * * * گشته سيراب و برومند درخت کهني
اي پريچهره عزيزي که در ايام شباب * * * خفته در خاک زبيداد پليد اهرمني
اي شهيدي که دمِ مرگ نوشتي برخاک * * * ( پيشوازنده و جاويد ) به خون بدني
جامه غرقه به خون تو چو شد پرچم دوست * * * خصم دانست که تو کاوه لشکر شکني
سرو جان در پي جانان بگرفتي بر کف * * * تا نگويند که عاشق نه اي و لاف زني
جان شيرين بنهادي به سر عشق وطن * * * تا که پرويز بداند تو همان کوه کني
سر قدم کردي و سينه سپر تير بلا * * * تا صف خصم بداند که تو روئينه تني
سينه چاک تو را ديد چو مادر خنديد * * * پدري گفت بنازم که تو روئينه تني
نازم آن لحظه که خونين دهنت خندان بود * * * تا نگويند که گرياني و خونيني دهني
نازم آن غيرت و آن همّت و آن عزم بلند * * * که جز ايران به دم مرگ نگفتي سخني
اي به خون خفته شهيدان به شما باد سلام * * * که کفن پوش عزيزان به شما باد درود

پيروزي ايران (11)

در چهارم مردادماه 1331، پس از پيروزي ملّت ايران در قيام سي ام تير، صدور رأي دادگستري لاهه مشعر بر عدم صلاحيت وي در رسيدگي به اختلاف بين ايران و شرکت سابق نفت اين قصيده سروده و منتشر گرديد و در راديوي تهران و اصفهان نيز خوانده شد.

خير که دوران بندگي به سرآمد * * * شاخه ي آزادگي به برگ و بر آمد
ساز طرب ساز کن که ملک کيان را * * * نوبت شور و نشاط و زيب و فر آمد
صبح سعادت چه خوب چهره گشا شد * * * چون سپس شام بدشکون، سحر آمد
بوم مذلّت ز بام خانه فرا خاست * * * مرغ همايون، گشوده بال و پر آمد
دوره ي رجحان دشمنان سپري شد * * * در کف ما هم سلاح و هم سپر آمد
شکر خدا را که بهر کشور ( حافظ ) * * * ( بار دگر روزگار چون شکر آمد )
* * *
مردم ايران زمين، ز دير زماني * * * از ستم انگليس، نوحه گر آمد
وز ره نيرنگ و ريو سود پرستان * * * همدم آسيب و همره ضرر آمد
در کف بازيگران عرصه ي تزوير * * * گوي صفت کو به کوي و دربه در آمد
ليک چو راهي به سوي فتح و ظفر يافت * * * از پي دفع حريف، رهسپر آمد
همت مردانه کرد و اجنبيان را * * * راند ز سامان خويش و مستقر آمد
جنبشي آغاز کرد و صيت شهامت * * * در همه دنيا فکند و مشتهر آمد
دفع شر از خويش کرد با شعف و شور * * * مايه ي تحسين و عبرت بشر آمد
بازستد، کان نفت از کف اغيار * * * گفت مرا اين يگانه گنج زر آمد
* * *
برد بريتانيا به لاهه شکايت * * * نيز به دنبال مکر و حيله برآمد
ليک نهالي که کشته بود به نيرنگ * * * شکر خدا را که پاک بي ثمر آمد
دادگه لاهه را درود و ستايش * * * در خور کردار و شيوه و سير آمد
کز بي انصاف رفت و بهر ضعيفان * * * تکيه گهي استوار و معتبر آمد
* * *
خوب شد اکنون که در سراسر گيتي * * * يکسره رسوا رقيب خيره سر آمد
کشور ايرانيان به پيش مردم دنيا * * * محتشم و سرفراز و مفتخر آمد
محترم و روسپيد، همچو کهن موي * * * زاده ي ( اسفنديار ) و ( زال زر ) آمد
جنبش ملّي بر غم خصم تبه روز * * * همره اقبال و نصرت و ظفر آمد
کوشش بيگانه بهر طرد « مصدق » * * * جمل به تصديق عقل، بي اثر آمد
کز پي پيگرد و قلع مآده ي خصم * * * باز ( مصدق ) بسان شير نر آمد
تا کند آباد مرز و بوم پدر را * * * بر سر مام وطن مهين پسر آمد
قائم بالغير را نماند ( قوامي ) * * * قائم بالقوم چون به جلوه درآمد
با خبر از صحنه رفت نادم و ترسان * * * آن که زير خاش خلق بي خبر آمد
غوطه به درياي غم زد، آن که همي گفت * * * کشيبان را سياستي دگر آمد
نهضت ملّي قويم باد که ما را * * * در ره خونين قيام راهبر آمد
روح شهيد آشناي رحمت حق باد * * * کز پي حق پيشوا صد خطر آمد
زين سپس اي هموطن به علم و هنر کوش * * * کز اثر جهل – عيب بي شمر آمد
گوش نيوشيده جوي و ديده ي بينا * * * که آلت دست است هر که کورو کر آمد
در ره تحکيم رشد و قدرت خودکش * * * زآنکه زبون بود هر که بي بصر آمد
در شب جشن نجات کشور ( زرتشت ) * * * آتش طبع اديب مشعله ور آمد.

يا مرگ يا مصدق (12)

از خطّه ي خراسان تا شهر عشق شيراز * * * از زابل و خوي و ري تا بهبهان و اهواز
از قلب شهر تبريز تا پاي مرز قفقاز * * * آيد به گوش هر کس اين دلنواز آواز
از جان خود گذشتيم با خون خود نوشتيم يا مرگ يا مصدق
جاري ز کشته ي خلق چون سيل جوي خونست * * * ظلم و شقاوت و جور از حد بسي فزونست
بنياد ظلم پيداست کز بيخ و بن نگونست * * * ما را به سوي وحدت اين بانگ رهنمونست
از جان خود گذشتيم با خون خود نوشتيم يا مرگ يا مصدق
فرياد يا مصدق گوش فلک کند کر * * * پرچم به پشت پرچم پيکر به پشت پيکر
ياللعجب چه بينم غوغاي روز محشر * * * غرّد به اين ندا خلق با غرّشي چو تندر
از جان خود گذشتيم با خون خود نوشتيم يا مرگ يا مصدق
بارد چو ابر بهمن تير از دم مسلسل * * * ملّت به خاک ميرد يک مردن مجلّل
سازد بر جهاني اين اصل را مدلّل * * * بنگر که گفته ي من شد بر عمل مبدّل
از جان خود گذشتيم با خون خود نوشتيم يا مرگ يا مصدق
با خون خود نويسد اين خون من امير است * * * غلتد به خون و کارش ناليدن و نفير است
روي و سرش مشبک از تير شصت تير است * * * گويد در آخرين دم از نو اگر چه دير است
از جان خود گذشتيم با خون خود نوشتيم يا مرگ يا مصدق
* * *

قطع رابطه با انگلستان (13)

چون پس از يک سال و چند ماه مذاکره و تشکيل جلسات متعدد براي حل اختلاف ايران با شرکت غاصب نفت، در اثر پافشاري دولت انگليس که به عنوان نماينده ي شرکت خود را در مقابله با ايران قرار داده و از شناسايي حقوق مسلم اين ملّت سرباز زده بود، نتيجه اي حاصل نگرديد و ميانجي گري هاي آمريکا هم به علّت هواداري ضمني وي از متفق خود انگلستان هرگز براي ايران ثمربخش نبود. دولت ايران در اواخر مهرماه 1331 تصميم به قطع روابط سياسي با انگليس گرفت و اين قصيده در همان موقع سروده شد و در چندين روزنامه و مجله از جمله مجله کاويان و سپاهان منتشر گرديد.

قطع شد رابطه با دشمن و کاري سره شد * * * کار با دشمن بي شرم و حيا يکسره شد
قطع شد رابطه با آن که به نيرنگ و ريا * * * در همه روي زمين دامگه سيطره شد
قطع شد رابطه با مشعله افروز فتن * * * که ز بيداد وي آفاق پر از نايره شد
آن که با حيله گري پاي به هر خانه نهاد * * * غاصب حجره و ايران و در و پنجره شد
آن که تا کرد کمين در ره هر قوم ضعيف * * * داستانش به مثل قصّه ي گرگ و بره شد
وصل با دوست خوش آمد که به دشمن پيوند * * * خارج از منطق و از قاعده و پيکر شد
* * *
نيم قرن از اثر رابطه يا خصم دوروي * * * کار ما مضحکه و کشور ما مسخره شد
بس جنايات که سرزد ز دغا پيشه حريف * * * تا به ما همدم و هم بازي و هم دايره شد
خنجر کينه برآورد و ز جوشن ما را * * * خسته از ناله و فرياد و فغان، حنجره شد
کرد آن گونه جنايات که در خاطر ما * * * ياد آن جمله دل آزارترين خاطره شد
غايب از ديده به وضعي که خدا داند و وي * * * موجد و موجب اوضاع بد حاضره شد
گاه باروي خوش و گاه به سيماي غضب * * * جيره بر خلق ضعيف و ملل قادره شد
گاه در عشوه گري همچو يکي فاجره بود * * * گاه در خدعه گري همچو يکي ساحره شد
گاه مشّاطه شد و چهر فضيحت آراست * * * گاه رقاصه شد و بهره ور از دايره شد
رايت گنج بري گاه « به خوزستانم » زد * * * وز ره کيسه بري گاه سوي ( قاهره ) شد
باعث فاجعه در ( دهلي و لاهور و هرات ) * * * مايه ي حادثه در ( بصره ) و در ( سامره ) شد
گاه در شرق تراشنده ي يک « نابغه » گشت * * * آن که خود دشمن هر نابغه و نادره شد
اندر اقطار جهان دسته ي جاسوسانش * * * راه پيما به بر و بحر و به کوه و دره شد
هست ايران کهن مهر جهان تاب، ولي * * * انگلستان به صف همچو يکي شب پره شد
بي گمان جلوه ي خور، شبپره نتواند ديد * * * لاجرم خصم وي از منقصت باصره شد
خود بلا بود که برگرد سر مشرقيان * * * سخت گردنده به مانند يک فرفره شد
زنده بادا به جهان کشور ايران عزيز * * * کاين کهن قدرت و اين سيطره را مقبره شد
بسته شد خانه ي منفور سفارت که درو * * * گوش بر زنگ فجايع، صور منکره شد
روز خارج شدن خارجي از کشور جم * * * خوش مجسم به نظر خوبترين منظره شد
تا که زد غوطه به درياي ادب فکر ( اديب ) * * * حاصل از کوشش او اين دُرَرِ باهره شد
* * *
اين قصيده در اوايل اسفندماه 1331به مناسبت مخالفت هاي پنهاني شاه با حکومت دکتر مصدق و تحريکات درباريان بر ضدّ نهضت ملّي ايران سروده شده است.

شاه و مصدق (14)

شاه در کار « مصدق » مي کند اخلال ها * * * مي کند اخلال ها، سر مي دهد جنجال ها؟!
ظاهراً ساکت بود ليکن به باطن جا به جاي * * * چاکرانش را برانگيزد، به قيل و قال ها؟!
مي نيارد ديد صدر اعظمي مردم گراي * * * در خور تأييدها، شايسته ي اقبال ها؟!
لاجرم حقد و حسد ورزد بر آن آزاده مرد * * * در سر راهش کند، گه چاه ها گه چال ها!
اجنبي را مرغ دست آموز باشد، زين سبب * * * بر سر بام اجانب گستراند بال ها!
لانه ي جاسوسي اغيار شد دربار وي * * * خاستگاه عدّه اي مکارها، محتال ها!
پشتوان انگلستانند اين واخوردگان * * * بهر اعمال نفوذ و خورد و برد مال ها!
با خبر چيني گروهي از رجال نابکار * * * ذهن شه آماده سازند از پي اغفال ها!
تا درافتد با رئيس دولت ملّي زجهل * * * وانگه آيد بس حوادث را به استقبال ها!
شاه را حق حکومت نيست او شاهست و بس * * * سلطنت بايد کند بر طبق قانون سال ها!
هرکه شد حاکم بود مسئول و شه مسئول نيست * * * پس مصون ماند زبيم و وحشت زلزال ها!
شاه اگر حاکم بود مسئول باشد لاجرم * * * وانگهي مسئول را عاجز کند اخلال ها!
اين بود فکر مصدق و آن صلاح کشورست * * * ور نخواهد شه چنين، او را بد آيد فال ها!
شاه گر پي گيرد اين رفتار ناشايست را * * * بهر ملک و مملکت گردد پديد اشکال ها!
گر مصدق ساقط آيد نهضت افتد در سقوط * * * وانگه افتد کشور و ملّت به بدتر حال ها!
حامل پرچم که دارد رايت نهضت به دوش * * * حيف باشد گر شود مغلوب اين حمّال ها!
* * *

اهرمن (15) هريمن رو (16)

اهرمن را بين، هريمن رو، به ايران آمده، * * * تا کند اين ملک را يکباره ويران، آمده
آمده، گيرد به دست خويش نان خلق را * * * نرخ نان، آرد به فرمان جسم و جان خلق را
آمده تا مفت چنگ خويش نفت آرد به دست * * * آمده ننگين کند هر نام و هر ناموس را
حاکم مردم نمايد، دسته اي جاسوس را * * * آمده تا مفت ما را همه ملغي کند
آمده تا کار نفت ما همه ملفي کند * * * رسم ايران را، مطيع رسم آمريکا کند
اي نژاد کاوه ي آهنگر ضحّاک بند * * * دل به گفتار چنين دزدان آدم خور مبند
دفع ظلم انگلستان، کار پر فخري بود * * * ليکن، آمريکا نبايد جانشين او شود
اين يکي را دور کن، بر آن يکي بر بند راه * * * تا چو بيرون آيي از چاله، نيفتي قعر چاه

کودتاي بيست و هشتم مرداد (17)

اين قصيده ي تاريخي که در دي ماه 1329 سروده شده و آينه تمام نماي حقايق مربوط به کودتاي 28 مرداد است که مساعي امپرياليسم انگليس و آمريکا را در ساقط کردن حکومت ملّي دکتر محمد مصدق و بازگرداندن شاه دست نشانده بازگو مي کند.

کنون که داد رخ زردم از ملال خبر * * * بيار ساقي گلچهره باده ي احمر
بريز باده مرا آنچنان که ازمستي * * * نه سر ز پاي شناسم دگر نه پاي از سر
مگر فرو بنشاني زآب آذرگون * * * خود اين شراره که برخاست مرمرا زجگر
سپندوار چو دل سوزدم در آتش غم * * * ز سينه سرکشد آهم چون دود از مجمر
چنانکه ماهي مسکين درون تابه گداخت * * * دلم به سينه گدازان بود زتاب شرَرّ
هلال وار چو هر شب فزايدم اندوه * * * بسان بدر به کاهش گرايدم پيکر
قرين آه و فغانم چو نور با مشعل * * * انيس جوش و خروشم چو تيغ با جوهر
دچار سوز و گدازم قرين آتش غم * * * اسير درد و عذابم غريق آب بصر
پر است دامنم از گوهر سرشک ملال * * * ز دست جور خيانتگران بدگوهر
زغم خراب نگر کشور وجود مرا * * * کنون که کشور ايران خراب شد يکسر
چه گويمت که زبيداد خائنان رخ داد * * * يکي مصيبت هائل ز هر بليه بتر
ز کينه توزي اغيار، فتنه اي برخاست * * * که گرد آن ننشاند به روزگار، مطر
شگرف سانحه اي رخ نمود و چهره گشود * * * به رغم پاک نژادان دلنشين منظر
* * *
بدان زمان که شد ايران ز فرّ نهضت خويش * * * به دفع شر اجانب قرين فتح و ظفر
بدان زمان که بس آواره ي شهامت و شور * * * فتاد در همه گيتي ز خلق اين کشور
بدان زمان که غريو قيام و جنبش خلق * * * به جنب و جوش برانگيخت خطّه ي خاور
بدانگهي که در ايران نهال استقلال * * * ز خون پاک دلان سرکشيد و داد ثمر
بدانگهي که ( مصدق ) ز کان نفت جنوب * * * نمود خلع يد از انگليس غارتگر
چو آتشي که فتد در چنار، دشمن را * * * از اين ستيزه فراخاست دودکين از سر
به زرق و حيله در اغواي دولت آمريک * * * فزود سعي بريتانياي حيلت ور
رضاي ( روس ) به کف کرد، هم بدين هنجار * * * که بر دو ديده ي همسايه اش زند نشتر
به دستياري هم انگليس و آمريکا * * * شدند يک دله در طرح گونه گونه صور
به دفع نهضت اين ملک هر دوان هم دوش * * * زدند دامن همّت ز چابکي به کمر
بر آن شدند که از خائنان گروهي را * * * کنند در پي اين کار اجير و فرمانبر
نخست رو به سوي مجلس سنا کردند * * * که بود مجمع جمعي شيوخ تن پرور
در آن مکان ز پي دفع ( دولت ملّي ) * * * زمينه چيني دشمن بُروز داد اثر
ولي به فضل خداي جهان به خير گذشت * * * فرا رسيده بلايي که بود هم ره شر
به سر رسيد ز تفسير مجلس شورا * * * نخست دوره ي منفور مجلس ديگر
سپس به عامل تفريق رو نهاد حريف * * * فکند تفرقه در جمع کهتر و مهتر
به حکم « تفرقه انداز و خود حکومت کن » * * * که بود و هست شعار حريف حيلت گر
ميان ( جبهه ي ملّي ) فکند سنگ نفاق * * * که در کنار کشد شاهد فراغ ايدر
و زان سپس به نُهم روز در مه اسفند * * * بزاد فتنه اي از خصم، چون زسنگ آذر
وليک بي اثر آمد ز جنبش احرار * * * خروش و غلغل درباريان کين گستر
سپس به مجلس شورا نهاد روي اميد * * * که بود چند نماينده اش کهين چاکر
به يک اشاره که فرمود چاکران را خصم * * * زدند دست به صد رشته کار بس منکر
به مجلس اندر از اعمال چند خائن دون * * * نفوذعامل تخريب شد نمايانتر
ولي به سعي نمايندگان نهضت بود * * * که گشت سعي وکيلان هرزه پوي، هدر
به ختم هفدهمين دوره داد رأي درست * * * ستوده ملّت والا نژاد نيک گُهر،
به انحلال کشانيد ملّت آن مجلس * * * که بود مرکز اخلال چند بي مشعر
چو خواست ملّت ايران بقاي دولت خويش * * * به رغم دشمن بدخواه و حاسد مضطر
ز بهر زير و زبر کردن بناي اميد * * * کشيد خصم دغاپيشه ي نقشه ي آخر
بريخت طرح يکي کودتاي وحشتناک * * * به دست شاه و اميران خائن لشکر
* * *
نويد داد به دستاربند درباري * * * که تخت و تاج دهد اقتدار بر منبر
نثار کرد بر اولاد ناخلف زر و سيم * * * که تا زنند به پهلوي مام خود خنجر
چنانکه خدمت بيگانه را کمر بستند * * * دو تن زلشکر ( دارا )، به کام ( اسکندر )
به قصد کشور دارا خود آن سکندر خوي * * * بسا سپهبد و سرهنگ را خريد به زر
چو ( ماهيار ) و چو ( جانوسيار ) بدفرجام * * * شدند اجنبيان را، سپاهيان ياور
به نام حامل فرمان عزل، سرهنگي * * * به آشيان ( مصدق ) شتافت گاه سحر
به امر شاه خيانت پناه شد مأمور * * * به طرد دولت آن پيشواي نام آور
دو تن وزير و نماينده اي ز مجلس را * * * کشيد نيمه شب ( کودتا ) به بند اندر
نيوفتاد وليکن به فضل بار خداي * * * به چنگ ديو لعين رهبر فرشته سير
ز هوشياري مستحفظان پرده سراي * * * شد آشکار بد انديشي ملامت خر
به امر آمر دولت فتاد اندر بند * * * خود آن فريفته مأمور ايستاده به در
چو بامداد خبر يافت شه زوقعه ي دوش * * * به سوي خارج اين سرزمين گزيد سفر
چو تيغ بر رخ ملّت کشيده ي بد ناچار * * * گريخت از خطر انتقام و شد ز مقر
نهاد روي از ايران به سوي مرز « عراق » * * * که بيمناک بد از خشم ملّت و کيفر
عقيم ماندن اين نقشه ي شآمت بار * * * ز بهر ملّت ما بود يک خجسته خبر
پي نکوهش عمّال « کودتا » افتاد * * * خروش ملّت ايران به گنبد اخضر
* * *
گذشت يک دو صباحي و اندر آن ايام * * * بريخت خصم دغل طرح کودتاي دگر
به دستياري عمّال خويش گرد آورد * * * گدا و لوطي و قدّاره بند از همه در
سپس گشود سر بدره ي زر آمريکا * * * بداد سيم و زر اوباش ملک را بيمر
اشاره کرد که بلوا کنند در همه شهر * * * به نام حامي شاه و مخالف رهبر
به همنوايي اينان سپاهيان را نيز * * * مثال داد که غوغا کنند در معبر
فريفت عربده جويان ملک را به ( دلار ) * * * که در عناد حکومت کنند عربده سر
به بيست و هشتم « مرداد » فتنه اي برخاست * * * بتر ز حادثه ي ننگ بار ( شهريور )
* * *
به قصد جان گرانمايه پشوا آن روز * * * روان شدند اجامر بسان جيش تتر
روان شدند و به دست اندر آلت تخريب * * * که آشيانه ي ملّت کنند زير و زبر
درست در پس اشرار، جمع لشکريان * * * به توپ گشته مجهز براي عرض هنر
شدند حمله ور آنگه به خانه ي « صدونه » * * * که بود قبله ي آمال چل کرور نفر
به توپ بسته شد آن خانه همايون پي * * * که بود قدرت او قدر ملک را مظهر
ز بس گلوله که بر بام و در فرود باريد * * * برآن سراي مبارک نه بام ماند و نه در
در آن دقيقه « مصدقم به روي مسند خويش * * * نشسته بود و به گردش سران دانشور
زهاي هوي شغالان به پشت بام سراي * * * نداشت بيم به مانند شير شرزه ي نر
بگفت کز اثر خون من به باغ وطن * * * نهال « نهضت ملّي » رسد به برگ و به بر
چه باک از اين که شوم کشته در مسير قيام * * * که شد شهيد همين راه « پور پيغمبر »
هزار رهبر چون من فداي ايران باد * * * که اوست ثابت و ماييم جمله راهگذر
منم فدايي آزادي وطن کامروز * * * به خون خويش بغلتم به بالش و بستر
ولي ز خانه برون برده شد به دوش خواص * * * در اين ميانه که سودي نداشت بوک و مگر
* * *
مهاجمان به چپاول زدند يکسره دست * * * بسان لشکر چنگيز و فرقه ي بربر
هر آنچه بود در آنجا به باد يغما رفت * * * ز فرش و زيور اسناد و خامه و دفتر
به ساعتي دو به ويرانه اي مبدّل گشت * * * خود آن عمارت آباد و ساحت انور
چو شد خراب، درو سر به سر عيان گرديد * * * هزار گنج لآلي ز جاه و شوکت و فر
به خانه نام و نشان ماند و افتخار و شرف * * * که بود بر در و ديوار خوشترين زيور
هر آن گلوله که باريده بود بر در و بام * * * به جاي هشته نشاني زفرّ و جاه و خطر
به جاي هشته نشاني ز فخر جانبازي * * * که هست صحنه ي تاريخ را بهين مفخر
در اين قضيه عدو خواست ذکر اين مقصود * * * که از حمايت ميهن حذر کنيد حذر
وليک غافل از آن کآتش وطن خواهي * * * به قلب ما نشود تا به حشر خاکستر
هماره مهر وطن در درون سينه ي ما * * * چو آتشي است فروزان کزو جهد اخگر
سزد که فخر کند بر شهان زرّين تاج * * * هر آن که راست زعشق وطن به سر افسر
بر اين مصيبت عظما گريست پير و جوان * * * چو داغديده پدر در عزاي مرگ پسر
نژند و غمزده شد هر کس از صغير و کبير * * * پس از مشاهده ي اين جنايت اکبر
* * *
به پايتخت مسلّط شدند در همه جاي * * * سپاهيان که به کف داشتند تيغ و سپر
شد استماع که فرمان شه رقم گشته است * * * به نام ( زاهدي ) آن خائن جنايتگر
برون شتافت همان لحظه از نهانگاهش * * * رئيس دولت غاصر امير لشکر سر
به گرد او شده مجموع، دسته اي زاشرار * * * چو گرد جيفه بسي کرکسان رشکين سر
گرفت در کف منحوس خود زمام امور * * * چنانکه « مير غزان » در قلمرو « سنجر »
فکند جمله ي احرار ملک در زندان * * * گرفت گردن اخيار شهر در چنبر
ز بهر خادم ميهن، نهشت جاي قرار * * * ز بهر حامي ملّت، ببست راه مفر
به کينه تيغ ستم آخت بر سر مسلم * * * به خيره عز و شرف باخت در راه کافر
انيس و همدم او هر که جاهل و احمق * * * رساند اوج رذيلت فرا به حداکثر
به عهد او هنري مرد پاک باز وطن * * * نه خرّمي به سفر ديد و ني خوشي به حضر
فتاد ( قائد ملّت ) به کنج زندان ها * * * چنانکه در دل ويرانه گنج درو گهر
به نام خائن و اخلالگر گرفت و ببست * * * هر آن که آمد از احرار نامور به شمر
هر آنچه لوطي و کباده کش به ميدان بود * * * شد از براي وطن پيش کسوت و سرور
گسيل داشت سپاهي به صحن دانشگاه * * * که تا محصل برنا کشد در آن محضر
گسست بند زيان ها شکست کلک و بنان * * * که کس نگويد و ننويسد آنچه رفت ايدر
بساخت مجلس اعيان و مجلس شورا * * * به دست شوم بريتانياي دستانگر
به کام ملّت آزاده ريخت ز هر ملال * * * چنانکه بر سر بيگانه ببخت تنگ شکر
به شر و مفسده کاري که کرد خواهد بود * * * هماره تا به ابد ننگ دودمان بشر

رهبر نهضت در دادگاه نظامي (18)

شعر زير در آذرماه 1332 به مناسبت محاکمه کردن دکتر مصدق در دادگاه نظامي فرمايشي که يکي از ننگين ترين کارهاي شاه بعد از فاجعه ي 28 مرداد بود سروده شد و نسخه هاي ماشين شده ي آن انتشار يافت.

بد فتاديم سرانجام به روز سيهي * * * اين چه روز سيهي باشد و حال تبهي!
لشکر ما که کند ياري دشمن باري * * * ننگ بر وي! چه سپاهي، چه سران سپهي؟!
پادشه قائد اين ملک به دژخيم سپرد * * * وه وه اي ملّت آزاده عجب پادشهي!
شاه آن است که بر کشور دل هاست امير * * * نه هر آن کو بودش تاج و نگين و کلهي!
شد که با خادم ملّت کند اينسان رفتار * * * بايدش خواند: خطا کار شه روسيهي!
حکم محکوميت نهضت دادند * * * چه نکو داد رساني و چه خوش دادگهي!
آه از آن دادستاني که درين دادگه است * * * که ندارد ز شرف، منزلت و پايگهي!
دادگاهي که سپاهي ست درو دادستان * * * واي اگر اوفتد آنجا گذر بي گنهي!
اوفتاد از راه خدمت به محاق زندان * * * آن که در برج کمال است مه چاردهي
گيتي اکنون که شود نهضت ملي تحقير * * * نکند جانب ما جز به حقارت نگهي!
آن که منزلگه سالار وطن بست به توپ * * * سرنگون باد به چاهي که نيابيش تهي!

نوبت مادرکشي 19)

اين چکامه در اواخر دي ماه 1332 سروده و منتشر شد. در آن موقع بر اثر کودتاي 28 مرداد، کاخ آمال ملّي و آرزوهاي طلايي مردم ايران در هم فرو ريخته بود و ملّت ضربه ي شديدي را که امپرياليسم انگليس و آمريکا به دست عدّه اي بيگانه پرست بر پيکر ملّيت و استقلال ايران زده بود احساس مي کرد و رنج مي برد.

حيف که دوران مردمي سپري شد * * * دد منشي ها عيان به خيره سري شد!
موسم شور و شعف نيامده بگذشت * * * دوره ي رنج و ملال و خون جگري شد!
مام وطن پايکوب ناخلفان گشت * * * نوبت مادرکشي و بي پدري شد!
دوره ي مردانگي و ناموري رفت * * * موسم تهمت زني و پرده دري شد!
علم و فضيلت اسير جهل و رذيلت * * * صدق و صراحت دچار حيله گري شد!
بانگ بقر، همطراز حکمت اشراق * * * صوت زغن، جانشين شعر دري شد!
فرقه اي قداره بند و لوطي ميدان * * * غالب و فايق به مردم هنري شد!
هر که هنرمند و سرفراز، گرفتار * * * هر که تبه کار و سر به زير، جري شد!
هر که خوشامد نگفت بدسيران را * * * جانب تبعيدگاه بد سفري شد!
بر در اشرار هر که خم نشدش سر * * * سخره به سرگشتگي و در به دري شد!
رهبر ملّت به اتّهام گرفتار * * * رهزن و قاتل ز اتّهام بري شد!
خانه ي مردم رود به غارت اوباش * * * چون ز نو آغاز دوره ي تتري شد!
آنچه ره و رسم تازي بدوي بود * * * رسم و ره اين قبيله ي حضري شد!
طرفه قيامي که شد پديد ازين قوم * * * ناسخ ننگين « قيام پيشه وري » شد!
اهرمن دون گرفت جاي سليمان * * * ديو ستمکاره جانشين پري شد!
شد چمن آراي باغ مملکت آن کس * * * که آيت بي حاصلي و بي ثمري شد!
حبس اساتيد، همچو قتل تلاميذ * * * مايه ي ننگ جوامع بشري شد!
آن که بود پيشواي نهضت ايران * * * دستخوش انتقام و کينه وري شد!
وين نه عجب کز عداوت متوکل * * * ريشه کن از تيشه سرو کاشمري شد!
گشت مقيد به بند فرقه ي گمراه * * * آن که در ايران علم به راهبري شد!
هر خبري را ملالتي است به دنبال * * * راحت دل در پناه بي خبري شد!
زين ستم آيين حکومتي که تو بيني * * * شاکي و نالان به هر که مي نگري شد!
در ره ايجاد اين فجايع ننگين * * * قدرت بيگانه صرف چاره گري شد!
مکر ( بريتانيا ) و کوشش ( آمريک ) * * * موجب ننگ آور و نام بري شد!
بر فلک از دست اين حکومت جابر * * * آه شبانگاه و ناله ي سحري شد!
اين همه باشد دليل آنکه چنين حال * * * سوي عدم در مقام ره سپري شد!
دير نپايد حکومت ستم و جور * * *خاصه که طغيان خلق بس خطري شد!

غلام حلقه به گوش (20)

اشعار زير در نکوهش سپهبد فضل الله زاهدي نخست وزير کودتاي 28 مرداد سروده شد و در روزنامه ي جبهه ي آزادي که مخفيانه منتشر مي شد درج گرديد ( خردادماه 1333 ).
سپهبدي که درين مملکت صدارت کرد * * * ذخيره هر چه درين خانه بود غارت کرد
به دست خارجيان شد زمامدار امور * * * وزين گروه، به هر کرده اشارت کرد
فروخت عرض خود و آبروي ايراني * * * بدين متاع، به حکم طمع نجات کرد
وزين تجارت مذموم، ملک و ملّت را * * * به بوي فايده مقرون بس خسارت کرد
کشيد نقشه ي تخريب مملکت با خصم * * * پس آنگه از پي اجراي آن نظارت کرد
خراب کرد بناي اميد خلق و سپس * * * بر آن خرابه ز راه هوس عمارت کرد
به پشتواني بيگانه شد چنان گستاخ * * * که بر شرافت ايران زمين جسارت کرد
چو شد نخست وزير اين غلام حلقه به گوش * * * ستم به خلق زهر در، به يک اشارت کرد
برآوريد دمارش ز روزگار اي خالق * * * که او جنايت بسيار، در صدارت کرد

پي‌نوشت‌ها:

1. محمد علي صدارت ( نسيم )، سپيده، ص 170 – 174.
2. همان منبع، ص 167 – 170.
3. عبدالعلي اديب برومند، سرود رهايي، ص 46 – 51.
4. فريدون تولّلي، کاروان، ص 193 – 203.
5. قاسم رسا، ديوان کامل، ص 259.
6. همان کتاب، صفحات 259 و 260.
7. عبدالعلي اديب برومند، سرود رهايي ص 57 – 63.
8. مفتون همداني، ديوان اشعار، ص 830 – 831.
9. عبدالعلي اديب برومند، سرود رهايي، ص 73 – 75.
10. کريم پور شيرازي، مدير روزنامه ي شورش.
11. عبدالعلي اديب برومند، سرود رهايي ص 78 – 81.
12. فريدون تولّلي، نقل از مجموعه ي انتشارات نهضت آزادي ايران.
13. همان منبع، ص 85 – 87.
14. همان منبع، ص 131 – 132.
15. اهرمن به معني اهريمن، هريمن به معني ابليس، خداي زشتي و بدي و پليدي.
16. ابوالقاسم لاهوتي، ديوان ابوالقاسم لاهوتي، صفحات 548 ، 549.
17. عبدالعلي اديب برومند، سرود رهايي، ص 140 – 149.
18. عبدالعلي اديب برومند، سرود رهايي، ص 173 و 174.
19. همان منبع، ص 177 – 179.
20. همان منبع، ص 193 – 194.

منبع مقاله :
ذاکرحسين، عبدالرحيم؛ (1379)، ادبيات ايران پيرامون استعمار و نهضت هاي آزادي بخش، تهران: مؤسسه انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، چاپ اول



 

 



مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط