یكی از دستاوردهای علمی قرن بیستم این بود كه پرده از راز سیاسی بودن زبان بركشید. در حقیقت توتالیتریسم روسی و هیتلری خود پرده در خویشتن شد. (1) زبان فارسی كنونی بیش از زبانهای دیگر دنیا از این دیدگاه درخور توجه است، زیرا مرغ طوفان دریای سیاست است! ماهیت و موجودیتش را تا حد زیادی سیاست شكل داده است؛ تا آنجا كه می توان گفت، یاد و یادگار تكانهای سیاسی شدید است و بر چهره اش خط و شیار مبارزات سخت را می توان دید. «یك تكان تاریخی- فرهنگی سخت یك تكان زبانی سخت به دنبال دارد تا جایی كه حتی زبانی جای خود را به زبانی دیگر می دهد. چنان كه بیشتر اقوام اسلامی با تكانی كه خوردند، زبانشان عربی شد و برای ما این تكان دست كم نشستن فارسی دری به جای زبان پهلوی بود... » (2)
زبان و ادب فارسی با تاریخ و سیاست و هویت و هستی ایران و مردم ایران پیوندی استوار دارد: «عربی زبان قومی بود كه دین تازه ای را با جهاد به سرزمینهای دیگر برده بود... به این ترتیب هر نوع استقلال ملی یا فرهنگی، هر نوع بیرون آمدن از سلطه مادی یا معنوی قوم غالب، ناچار مسئله زبان را مطرح می كرد. ابوحنیفه وقتی در عبادت، زبان فارسی را جایز می داند، به مجوس گرایی متهم می شود!... برای گسترش رواج عربی حتی حدیث هم جعل كرده بودند؛ حدیثی از قول ابوهُریره آورده شده كه گویا خدا از سخن فارسی و كلام شیطانهای خراسان و جهنمی های بخارا بیزار است!» (3)
با آمدن اسلام، ایران و ایرانی درگیر مبارزه ای سخت شد. «ایرانی می خواست با احتیاط و تا حدی كه به اسلام او ایرادی وارد نشود، از عرب مآبی دور شود و ایرانیت خود را نگاه دارد. این مهم ترین تلاش و دلمشغولی او در طی قرون متمادی بوده است. آزادی و ایرانیت برای او تا حدی ملازم قرار گرفتند.» (4)
و بدون شك جوهر ایران و ایرانیت «زبان» بود پس می بایست به هر طریق حفظ شود.
نخستین خاندانهای حكومتگر ایرانی با این مسئله روبرو گردیدند. البته طاهریان كه پایه گذار نخستین دولت در ایران بعد از اسلام محسوب می شوند، به زبان فارسی دلبستگی چندانی نداشتند، ولی«حكومت سامانی كه نخست زیر دست حكومت طاهریان در خراسان به وجود آمد و جای آن را در مدت كوتاهی گرفت، در حقیقت تجدید حیات قومی و فرهنگی ایران بعد از اسلام را آغاز نمود و بدین نظر باید سامانیان را بنیانگذار حكومت ایرانی بنیاد در ایران پس از اسلام شناخت.»
در زمان حكومت سامانی بود كه قرآن به زبان فارسی ترجمه و تفسیر شد. منصور بن نوح- امیر سامانی- فقیهان ماوراءالنهر را جمع كرد و از آنان جواز ترجمه و تفسیر قرآن را به فارسی گرفت. به گفته طبری این كار در سال 345 هجری قمری صورت پذیرفت. در این مورد باید حق شناس حنفیان بخارا و سمرقند، به ویژه پیشوای ایرانی الاصل مذهب حنفی یعنی نعمان بن ذوطّی ملقب به ابوحنیفه بود كه به زبان و ادب فارسی منتّی نهاده است. (5)
كوشش سامانیان برای احیای زبان فارسی سبب شد كه در دوران سلجوقی«ایران از نظر سیاسی و مذهبی بسیار فراتر از یك تئوكراسی گام بگذارد كه در آن خلیفه قدرت اجرایی را اعمال می كرد و قدرت سلطان را قانونی می ساخت.» (6)
یكی از مهم ترین و حساب شده ترین اقدامات سیاسی سلجوقیان برای توسعه و تحكیم امپراتوری خویش و نیز برای گسست كامل از بغداد، انتخاب زبان فارسی دری به عنوان زبان رسمی قلمرو خویش بود؛ چیزی كه بعدها مورد تأیید قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران نیز واقع شد! در اصل پانزدهم این قانون آمده است:
«زبان و خط رسمی و مشترك مردم ایران فارسی است. اسناد و مكاتبات و متون رسمی و كتب درسی باید با این زبان و خط باشد...»
منتسكیو دو سده پیش گفت، مادام كه ملت شكست خورده ای زبان خود را از دست نداده، امید پیروزی برایش هست. آلفونس دوده در كتاب قصه های دوشنبه می گوید: «وقتی قومی به اسارت دشمن درآید و مغلوب و مقهور بیگانه گردد تا وقتی كه زبان خویش را همچنان حفظ می كند، همچون كسی است كه كلید زندان خویش را در دست داشته باشد.» (7) زبان و ادب فارسی و مروّجان آن این نقش را به خوبی ایفا كردند. به همین دلیل است كه اخوان ثالث در پاسخ پرسش كننده ای می گوید: «اگر می گویید كه فرمان زمانه را، فرمان تاریخ ایران را كدام برداشته اند، فردوسی اول است و رودكی هم صد سال پیش از فردوسی،... كار فردوسی یك كار عظیم سیاسی هم در عین حال بوده... بله فردوسی معترض بود، خیام هم معترض بود، به تمام معنی كلمه معترض بود... ناصر خسرو شدیداً معترض بود.» (8)
فرهنگ و ادب و زبان به طور كلی دارای «بار» سیاسی است (9)، به ویژه از نظر تأثیری كه در تكوین ملت و كشور و همچنین نقشی كه در توسعه و دموكراسی دارد، بسیار حایز اهمیت است و این مطلبی است كه در زمان ما و در دهه پایانی قرن توجه اندیشمندان را بیش از همیشه به خود معطوف داشته است. (10) چنان كه گفته شد، زبان فارسی دری بیش از زبانهای دیگر دارای بار سیاسی است؛ چه، كمتر كشوری تكانهایی به این شدت از جانب یونان و ترك و تازی و تاتار خورده است. از این روی حتی كار شاعران مدیحه سرایی چون عنصری و عسجدی و فرخی و انوری هم قابل تحسین است؛ چه، آنان نیز قصاید و مدایح خود را به فارسی می سرودند و از حیث شیوایی و رسایی كلام و تكنیك شعری مقام ممتازی داشتند. آنان هم در «نجات» ملت و «نجات» زبان سهمی به عهده داشتند. در روزگاری كه در كنار سلطه سیاسی بیم آن می رفت كه سلطه فرهنگی نیز بر ایران حاكم شود و تاریكی استعمار همه جا را فراگیرد، آنان «شب شكنانی» بودند كه رهگشای طلوع بازیابی و استقلال و هویت خویش شدند. دشمنان استقلال ملتها به نیكی دریافته اند كه «زبان» آخرین و مستحكم ترین دژ در راه آنان است،پس از هیچ تلاشی در راه درهم شكستن آن فروگذار نمی كنند. استالینیست ها در محو زبانهای غیرروسی چه ها كه نكردند. گوشه ای از «اقدامات آنان» را در نابودسازی زبان فارسی از زبان «عبید رجب» شاعر تاجیكی می خوانیم:
هر دم به روی من
گوید عدوی من
كاین شیوه درّی تو چون دود می رود
نابود می شود
باور نمی كنم!
باور نمی كنم!
لفظی كه از لطافت آن جان كُند حضور
رقصد زبان به سازش و آید به دیده نور
لفظی به رنگ لاله ی دامان كوهسار
لفظی به سان بوسه ی جان پرورنگار
شیرین تر و لذیذ
از تَنگ شكّر است
قیمت تر و عزیزتر
از پند مادر است.
زیب از بنفشه دارد و از «ناز بوی» بوی
صافی ز چشمه جوید و شوخی ز آب جوی
چون عشق دلبرم
چون خاك كشورم
چون ذوق كودكی
چون بیت رودكی
چون ذره های نور بصر می پرستمش
چون شعله های نرم سحر می پرستمش
من زنده و ز دیده من
چون دود می رود؟
نابود می شود؟!
باور نمی كنم!
نامش برم، به اوج سما می رسد سرم
از شوق می پرم
صد مرد معتبر
آید بَرِ نظر
با پند سعدیم
با شعر حافظم
چون عشق، عالمی به جهان
اهدا نموده ام... (11)
سوز و گداز و درد و داغ و احساس تلخی را كه شاعر تاجیك در زمان ما از غربت و غریبی و زوال فارسی در زیر چكمه های سوسیالیسم روسی دارد، احتمالاً سرایندگان وطن پرست ایرانی در هزار سال پیش داشتند! آنان هم دانسته یا ندانسته «فرمان زمان» را دریافتند؛ پس از قلم خویش شمشیر ساختند و بر ترك و تاتار و تازی تاختند. در اینجا و از این دیدگاه مهم نیست كه آنان چه سبك و چه روش و چه منش و چه بینشی داشتند، مهم این بود كه به «نجات زبان» مدد كردند. البته از جهت «انسانی»، «اجتماعی»، فرهنگی و سیاسی به نحو عام هرگز نمی توان شاعر مدیحه سرا و فرصت طلب و چرب زبان ادبیات شادخوار و عافیت جو و عشرت طلب و به طور كلی «ادبیات شبچره» و سرگرم كننده را با ادبیات ملتزم و مسئول و معترض و پرخاشگر و دردمند و انسان دوست در یك كفه نهاد! آن ادبیاتی كه به روشنفكر زمان خودش نهیب زد كه باید نسبت به جامعه «برخورد نقادانه» داشت (12). آن ادبیاتی كه در طول تاریخ «نیروی اندیشه منفی» هربرت ماركوزه را به بهترین شكل پاس داشت (13) و هرگز احساس «نارضایتی خلاق» كریشنا مورتی را از یاد نبرد و به دست فراموشی نسپرد. (14) این همان ادبیاتی است كه در راه ساختن جامعه ی سالم و سلامت جامعه خون جگر خورد و تمام «روزهایش با سوزها» همراه شد تا فریاد اعتراضش را همواره رسا و بلند به گوش ستم پیشگان برساند و تا آنجا پیش رفت كه گفت:
پس از مرگم نمی دانم چه خواهد شد؟!
كوزه گر از خاك اندامم چه خواهد ساخت؟
ولی بسیار مشتاقم كه
از خاك گلویم سوتكی سازند
گلویم سوتكی باشد
به دست كودكی گستاخ و بازیگوش
كه او هر روز و پی در پی
دم گرم خودش را بر گلویم سخت بفشارد
و خواب خفتگان، آشفته و آشفته تر سازد
بدین سان بشكند در من سكوت مرگبارم را (15).
این نوع ادبیات همان است كه از سر همه ی شاخه های معرفتی دیگر افسر برگرفته است و به درستی درباره اش می توان گفت: «ما فكر معترض به معنی واقعی و اصیل آنها را تنها در آثار ادبی خود می توانیم یافت. این اعتراض از سپهر تا تشرع و از دستگاه امیر تا تعصب عوام را دربرمی گیرد. به همین سبب من گمان می كنم، اگر روزی بخواهند تاریخ فكر و فلسفه و جهان بینی ایرانی را بنویسند، قسمت عمده آن از ادبیات استخراج می شود.» (16) در مورد كار و آثار این دسته «اخوان» اغراق نمی كند، اگر می گوید: «ما شمشیرها و تیغهای بسیار كاری و برّان كسانی چون حسین منصور حلاج و عین القضات داشتیم كه شمشیرشان تا گلوگاه آدم می رسد! واقعاً آدم را به دو نیم می كند... ما آن گونه شعرها و تأملات و كلمات از آن چنان بزرگان شنیده ایم، آن چنان زندگی ها دیده ایم كه صد مسیحا باید بیایند و غاشیه و حاشیه این حسین منصور حلاج و عین القضات ما را به دوش بكشند. ما در خیام دهها بار می خوانیم: هیچ است، هیچ است، هیچ است... چه لزومی دارد كه حرف شاعر خودمان را از دهان هایدگر بشنویم.» (17)
اخوان مدعی است كه با وجود كسانی چون مزدك و زردشت دیگر نیازی به «ماركوس و آنجالیوس لینالینوس و آستالینوس و حتی مائوس و جینالینوس نیست» پس زنده بادند زردشت و مزدك و بودا و مانی. (18)
درباره ی همین خیّام رنه گروسه می نویسد: «در مورد خیام به گونه ای نامرئی در برابر نوعی طرز تفكر قرار می گیریم كه نه تنها در قلمرو اسلامی تازه بود، بلكه به طور كلی در سراسر قرون وسطی هم تازگی داشت. آزاداندیشی و تشكیك اروپائیان مدیون اندیشه پردازی ایرانیانی است كه چنین هدیه غیرقابل انتظاری به آنان عرضه داشت. » (19)
ما باید قدر این «مجموعه گل» را بدانیم و فریب این تفكر نادرست را نخوریم كه گذشته، گذشته است و چیزی است كه دیگر نیست. ملتی كه گذشته نداشته باشد و یا گذشته خود را انكار كند به قول كارل یاسپرس، ملتی بی ریشه و بی هویت خواهد بود كه آن را چون مشتی ماسه به هر سویی می توان كشاند. (20) «آثاری كه به عنوان ادبیات، هنر و علم و عرفان و حكمت برای ما بازمانده، جنگل انبوهی است كه هر یك زاییده مقتضیات خاص زمان خود است... ما اگر قدر این آثار را ندانیم، از گذشته بریده خواهیم شد، اگر بر آنها نیفراییم، نشان خواهیم داد كه شایسته این گذشته نیستیم اگر به سود اغراض امروز خود تفسیرشان كنیم، ثابت كرده ایم كه مردم غیرامینی هستیم و اگر آنها را در غیرموضع زمانی خود بگذاریم، به نادانی خویش اذعان كرده ایم.» (21)
پینوشتها:
1. فردریك نیومایر، جنبه های سیاسی زبان شناسی، ترجمه اسماعیل فقیه، تهران، نی، چاپ اول، 1378.
2. داریوش آشوری، بازاندیشی زبان فارسی، تهران، مركز، چاپ اول، 1372، ص 38.
3. شاهرخ مسكوب، هویت ایرانی و زبان فارسی، تهران، انتشارات باغ آینه، چاپ اول، 1373، ص 37.
4. محمدعلی اسلامی ندوشن، «اندیشه گراینده به اشراق»، فصلنامه هستی، بهار 74، ص10.
5. یوسف فضایی، تحقیق در تاریخ و فلسفه اهل سنت، تهران، فرخی، بی تاریخ، ص 34-68.
6. آن. ك. س. لمبتون، سیری در تاریخ ایران بعد از اسلام، ترجمه یعقوب آژند، تهران، انتشارات امیركبیر، چاپ اول، 1363، ص9.
7. آلفونس دوده، قصه های دوشنبه، ترجمه عبدالحسین زرین كوب.
8. مرتضی كاخی به كوشش صدای حیرت بیدار، گفتگوهای مهدی اخوان ثالث، تهران، زمستان، چاپ نخست، 1371، ص 513.
9. Kenneth Thompson,The Media And Cultural Regulation,Open University,1997
10. T. K Oammen "Citizenship,Nationality and Ethnicity" Reconceptualizing Nation and Nationality(by polity 1994,Grate Britain)
11. غلامحسین یوسفی، چشمه روشن، تهران، انتشارات علمی، چاپ پنجم، 1373، ص 794.
12. فرانتس نویمان، آزادی و قدرت و قانون، ترجمه عزت الله فولادوند، تهران، انتشارات خوارزمی، 1373.
13. السدرمك اینتایر، ماركوزه، ترجمه حمید عنایت، تهران، خوارزمی، چاپ دوم، 1352، ص104.
14. كریشنامورتی، نارضایتی خلاق، ترجمه مرسده لسانی، تهران، انتشارات به نگار، چاپ اول، 1370، ص 54.
15. شعری منسوب به دكتر علی شریعتی (هرچند در مجموعه هنر از مجموعه آثار شریعتی شماره 32 این شعر نیامده است.)
16. محمدعلی اسلامی ندوشن، آواها و ایماها، تهران، توس، چاپ سوم، 1358، ص10.
17. اخوان ثالث، صدای حیرت بیدار، (مجموعه مصاحبه با اهتمام مرتضی كاخی، تهران، زمستان)، ص35.
18. اخوان ثالث، صدای حیرت بیدار، (مجموعه مصاحبه با اهتمام مرتضی كاخی، تهران، زمستان)، ص35.
19. رنه گروسه و ژرژ دنیكر، «ایران و نقش تاریخی آن»، ترجمه غلامعلی سیار، اطلاعات سیاسی- اقتصادی، شماره 113-114، بهمن و اسفند 75، ص77.
20. كارل یاسپرس، آغاز و انجام تاریخ، ترجمه محمدحسن لطفی، تهران، انتشارات خوارزمی، چاپ اول ترجمه به فارسی، 1363، ص165 و 361.
21. محمدعلی اسلامی ندوشن، «آشفتگی فرهنگ و اخلاق»، اطلاعات سیاسی- اقتصادی، شماره 65-66، بهمن و اسفند 71، ص5.
امینی، علی اكبر، (1390)، گفتمان ادبیات سیاسی ایران در آستانه دو انقلاب، تهران: نشر اطلاعات، چاپ دوم