برگردان: مرتضی ثاقبفر
هرودوت پس از ناسزاگویی و بدنام کردن شاه بزرگ، دربار او، قدرت شوش و مردانش (یعنی هرچه یونان از آن میترسید و در عین حال میستود، و از یک قرن پیش چاپلوسی آن را میکرد و در عین حال از آن نفرت داشت، و همچنان تا یک قرن بعد نیز همین احساسات را نسبت به آن حفظ کرد تا روح و جسم خود را تقدیم اسکندر مقدونی کند که نه از آتن بر شوش بلکه از شوش و بابِل با لقب "شاه بزرگ" (1) بر آتن فرمان براند) آخرین سطور کتاب خود را وقف شرح جنگ علیه ایرانیان میکند - اشغال سستوس توسط آتنیها - که هرچند اهمیتی ثانونی دارد اما به روشنی خواست آتنیها به فرمانروایی بر سراسر یونان را نشان میدهد. و از عجایب روزگار این است که این اسپارت - رقیب قدیمی آتن که در تمام مدت جنگ زمینی علیه ایران فرماندهی عالی نیروهای یونان را بر عهده داشت - بود که شکل گیری امپراتوری آتن را امکانپذیر ساخت زیرا که به سرداران آتنی اجازه داد تا کار جنگ را ادامه دهند حال آن که خود و متحدان پلوپونزی آن نمیخواستند مدت زیادی دور از پایگاههایشان به جنگی ادامه دهند که آنها را که بهترین پیاده نظام یونان بودند ناچار تابع نیروی دریایی آتن سازد.
با آن که هرودوت ادعا میکند که اسپارتیها آتنیها را تا آبیدوس همراهی کردند (2) به نظر میرسد که در همان ساموس بود که پس از «مخالفت ناگهانی آتنیها با این عقیده و توصیهشان به ایونیها که در آسیا بمانند (3) و به آنان اطمینان دادند که حتی اگر تمام اقوام دیگر یونان از کمک به آنان در مقابل ایران خودداری کنند، آتنیها (...) به تنهایی مسؤولیت مراقبت از آنان را بر عهده خواهند گرفت و امنیت ایشان را تأمین خواهند کرد» که به تصدیق دیودوروس «نیروهای دریایی یونان به دو دسته تقسیم شدند: اسپارتیها بادبان برافراشتند تا به لاکونیا بازگردند، و آتنیها ایونیها و ساکنان جزایر را جمع کردند و به سوی سستوس رفتند». (4)
من بار دیگر به کتابهای تاریخ باستان ادوارد مهیر، تاریخ باستان کیمبریج، و ایران و یونانیان برن که در حال حاضر کتابهای مرجع تاریخ باستان ایران و یونان محسوب میشوند نگاه کردم و ناچارم بار دیگر تأکید کنم که بنا به داوری این آگاهترین مؤلفان زمان ما، چه آلمانی چه انگلیسی و چه فرانسوی، هم دربارهی ماجرای سستوس و هم در مورد بسیاری از مسائل دیگر مربوط به هجوم خشایارشا، گواهی هرودوت کافی و قطعی است و برای نوشتن تاریخ جنگهای ایران و یونان میتواند بدون هیچ تردید و احتیاطی به آن اعتماد کرد! (5)
به روشنی پیداست که اعتبار داستان فتح سستوس به دست آتنیها در نزد مورخان به خاطر نفوذ خود هرودوت است نه به علت باور کردنی بودن داستانی که او حکایت میکند. این داستان به راستی چیزی نیست جز کوششی برای پذیراندن و رواج این اعتقاد که شرف و افتخار پیروزی نهایی در مقاومت یونان به آتنیها تعلق دارد، زیرا که آنان بودند که درست در همان محلی که خشایارشا قدم به خاک یونان نهاده بود فرماندار ایرانی هلسپونت را به چهار میخ کشیدند، به ویژه از آن رو که به "مزار پروتزیلاس" بیحرمتی کرده بود (این همان اولین جنگاور یونانی است که بنا به روایت افسانههای یونانی پا به خاک تروئا نهاده و بیدرنگ هکتور، قهرمان دشمنان آسیایی یونانیان را کشته و سپس خود نیز کشته شده بود.) (6)
البته وقتی که نویسنده ماهرانه داستان را به نحوی "جور کند" که آخرین قربانی هجوم خشایارشا فردی پارسی باشد که تاوان مرگ اولین یونانی در تروئا را پس بدهد، کاری درخور یک شاعر بزرگ سوکنامهسرا انجام داده است. اما نباید فراموش کنیم که هرودوت مدعی تاریخ نویسی است نه حماسهسرایی یا نوشتن یک نمایشنامهی سوکناک.
هرودوت در داستان خود با کشاندن پلوپونزیها تا هلسپونت، در حالی که میدانیم که آنان قبلاً متحدان آتنی خود را در ساموس ترک کرده بودند؛ و با ادعای این که یونانیان تا آبیدوس پیش راندند تا پلهای خشایارشا را خراب کنند، در حالی که خود به خوبی میداند که این پلها از یک سال قبل هنگام عزیمت خشایارشا از یونان دیگر وجود نداشتند، آشکارا حقیقت را تحریف میکند؛ اما هنگامی که برای توجیه خیانت آتنیها [کشتن آرتیاکت] به یک قهرمان ایلیاد متوسل میشود و نیز با خیال راحت افسانه را با تاریخ در هم میآمیزد و مینویسد «ماهی دودیها (بله دودیها!) مانند ماهیهای تازه صید شده روی آتش بالا و پایین میپریدند» (7) دیگر شایستگی آن را ندارد که در مقام مورخ لشکرکشی خشایارشا مورد اعتماد کورکورانه قرار گیرد. به ویژه آن که عجایبی که نقل میکند مربوط به اشغال شهری هستند که آتنیها فقط هنگامی میتوانند به آن دست یابند که ایرانیان خودشان آن جا را تخلیه کردهاند. (8)
از آن جا که روایت هرودوت از آخرین دستاورد آتنیها در جنگ علیه خشایارشا بهترین نمونهی شیوه تاریخنویسی اوست، مهمترین قسمتهای آن را در این جا نقل میکنم تا خواننده خود به داوری دربارهی ارزش آن بپردازد.
"این شهر سستوس استوارترین بلاد آن حدود بود و به محض آن که خبر ورود کشتیهای یونانی به هلسپونت شایع شد ساکنان شهرهای مجاور به آن جا پناه بردند (...). در این محل ائولیهای بومی و نیز ایرانیان و تعدادی از سپاهیان متحد ایشان اقامت داشتند. (9) فرماندار این ایالت یک جبّار واقعی به نام آرتیاکت پارسی بود، مردی سنگدل و پلید و نابکار، که هنگام عزیمت خشایارشا به آتن حتی شاه را بازی داده و با تردستی بر گنجینههای پروتزیلاس پسر ایفیکلوس دست انداخته بود. در واقع در الئونت واقع در خرسونس مزار پروتزیلاس قرار دارد که زمین مقدسی آن را احاطه کرده است؛ و در آن جا اشیای گرانبها شامل جامهای زرّین و سیمین و مسی، لباسهای فاخر و اشیای قیمتی دیگر نگهداری میشدند که همه به معبد شهر سستوس تقدیم شده بودند. آرتیاکت تمام این اشیاء را تصرف کرد و برای دستاندازی به آنها شاه را با این سخنان فریب داد: «سرور من، این جا خانهی یک یونانی است که مسلحانه وارد زمینی شده که به تو تعلق داشته و چنان که سزای او بوده مجازات و کشته شده است. خانهی این مرد را به من ببخش تا برای دیگران درس عبرتی شود که در آینده به اندیشهی سرکشی نیفتند.» او با این سخنان خشایارشا را به آسانی متقاعد کرد که خانهی آن مرد را به او ببخشد بیآنکه خشایارشا به نیّت واقعی او پی ببرد. آرتیاکت با گفتن این که پروتزیلاس مسلحانه وارد زمین شاه شده است در این اندیشه بود که ایرانیان میپندارند که همهی آسیا به آنان و شاهان ایشان تعلق دارد. بدین شیوه او به مقصود خود رسید و گنجینههای الئونت را به سستوس انتقال داد، سپس زمین مقدس را تخم افشاند و به چراگاه تبدیل کرد؛ و هر وقت شخصاً به الئونت میرفت در معبد به معاشرت با زنان میپرداخت. (10) او در حال حاضر به محاصرهی آتنیها افتاده بود حال آن که به هیچ رو تصور امکان چنین پیشامدی را نمیکرد و باور نداشت که هرگز پای لشکر یونانی به آن جا خواهد رسید. (11) بنابراین غافلگیر شد و کار محاصره تا پاییز به طول انجامید. (12) آتنیها که برای بازگشت به شهر خود بیتاب شده و از ناتوانی در تسخیر آن محل به ستوه آمده بودند، از فرماندهان خود خواستند تا آنان را به خانههایشان بازگردانند، (13) ولی درخواست ایشان پذیرفته نشد و فرماندهان گفتند یا باید شهر تسلیم شود یا مردم آتن ما را احضار کنند. پس سربازان بناچار پایداری کردند. در درون شهر وضع محصوران به کلی رقتانگیز شده بود چنان که با جوشاندن تسمههای چرمی رفع گرسنگی میکردند. (14) وقتی که تسمهها نیز تمام شدند پارسیان در تاریکی شب به اتفاق دو سردار خود اوباز و همان آرتیاکت از قسمت عقب حصار شهر که استحکامات دشمن در آن جا ناقص بود فرار کردند. با فرا رسیدن روز اهالی خرسونس با علایمی که از بالای برجها فرستادند آتنیها را از ماجرا آگاه ساختند و دروازههای شهر را گشودند. بیشتر آتنیها به تعقیب فراریان پرداختند و بقیه شهر را تصرف کردند. (15)
اوباز خود را به تراکیه رسانید اما در آن جا دستگیر شد و مطابق سنّت محلی به درگاه یکی از خدایان ایشان قربانی گردید. همراهانش نیز به نحو دیگری اسیر و کشته شدند. آرتیاکت و افرادش کمی بالاتر از آیگوس پوتامی محاصره شدند و مدتی طولانی مقاومت کردند؛ (16) اما سرانجام عدهای کشته و عدهای دیگر اسیر شدند. یونانیان بر اسیران غل و زنجیر نهادند و آنان را به سستوس آوردند، آرتیاکت و پسرش نیز جزو اسیران بودند. در خرسونس تعریف میکنند که وقتی یکی از نگهبانان اسرا مشغول پختن ماهیهای دودی بود، معجزهای رخ داد: ماهیهای دودی در روی آتش مانند ماهیهای زندهی تازه صید شده شروع به جهیدن کردند. کسانی که دور او حلقه زده بودند سخت حیرت زده شدند؛ اما آرتیاکت که شاهد ماجرا بود خطاب به مرد ماهیپز گفت: «ای آتنی بیگانه از این معجزه وحشت نکن زیرا به تو مربوط نمیشود بلکه پروتزیلاس الئونتی با آن که مرده و دودی (= مومیایی) شده است به این طریق به من میگوید که میخواهد به کمک خدایان انتقام اهانت به خودش را از من بگیرد. پس من اکنون حاضرم تاوان عمل خود را به خاطر آن چه از معبد او ربودهام پس بدهم و صد تالان وقف خدای شما کنم؛ برای خودم و پسرم نیز اگر ما را زنده بگذارید دویست تالان به آتنیها میدهم.» (17) سردار گزانتیپوس این وعدهها را نپذیرفت. مردم الئونت که میخواستند انتقام پروتزیلاس گرفته شود خواستار مرگ آرتیاکت شدند، و سردار نیز خود همین نظر را داشت. (18) پس او را به قطعه زمین باریکی که خشایارشا از آن جا پل قایقی خود به ساحل دیگر تنگه را ساخته بود بردند (...) و بر روی تختهای مسطح به چهار میخ کشیدند؛ پسرش را نیز در برابر چشمانش سنگسار کردند.
پس از این کار، آتنیها به یونان بازگشتند و از جمله اشیای گرانبهایی که با خود بردند سیمهایی بودند که برای ساختن پل مورد استفاده قرار گرفته بودند و قصد داشتند که این سیمها را وقف معابد خود سازند. و در آن سال حادثه دیگری رخ نداد.(19)"
داستان جنگهای معروف به "مدیک" یعنی "مادی" [جنگهای ایران و یونان] در کتاب هرودوت با کلمات بالا پایان مییابد. میتوان پنداشت که مؤلف تواریخ در انتخاب صحنهی نهایی تراژدی خود دست بدشگونی داشته است، زیرا که او میخواست به خیال خود رویدادهای مهم را از فراموشی نجات دهد و همچون قصهگویی زبردست کتاب خود را با تصویری که خوشایند آتنیها باشد به پایان برساند. اما بیگمان تصادفی نبود که اشیل، سرباز جنگهای مادی، در حدود سال 467 شعر زیر را سرود:
مردمی که تازه از مصیبت رهایی یافتهاند ستمگر میشوند. (20)
مردم آتن در سستوس تازه از فاجعه خلاص شده بودند و ستمگر شدند، همان گونه که پس از جنگ پلوپونز نیز دست به ستمگری گشودند، گرچه این بار قربانیانشان "بربرها" نبودند بلکه اهالی خود آتن بودند.
درست است که این جنایت هولناک برای آن روی داده است تا ما را متقاعد سازد که پیروزی یونان «پیروزی روح بر ماده» بوده است، اما مورخان هنگامی که میگویند با پیروزی یونان تمدن به پیروزی رسید، نه کاری به این جنایت دارند و نه به جنایات مشابه آن که تعدادشان در سالنامههای تاریخی به اندازهی ستارگان آسمان فراوان است.
افسوس که مورخان خوب میدانند که استدلالهای خود را چگونه انتخاب کنند. خشایارشا به دریا تازیانه میکوبد؛ شاه بزرگ بر تخت خود جلوس میکند تا به تماشای نبرد سالامیس بپردازد؛ پسر داریوش برای فراموش کردن مصیبتهای دردناک و مشهور خود به عشقهای غیرممکن و زشت و ناگفتنی پناه میبرد، و قصههای بیارزش دیگری در همین مایهها مطالبی هستند که به رغم احمقانه و نامعقول بودن آشکارشان هیچ مورخی راضی نمیشود که همهی آنها را در یک فصل بگنجاند که سرشار از دروغها و تهمتهای بزرگ تاریخی است. اما پدر پریکلس (گزانتیپوس) با زنده به چهار میخ کشاندن آرتیاکت، فرماندار پارسی ایالت تراکیه در شاهنشاهی هخامنشی، و سپس سنگسار کردن پسرش در جلوِ چشمان پدر، مرتکب جنایت فجیعی میشود که مورخان اندکی زحمت یادآوری آن را به خود میدهند و من حتی یکی از آنان را نمیشناسم که این عمل را محکوم کرده باشد، زیرا که همگی آنان بالاخره بهانهای یا توضیحی برای آن میتراشند که در واقع به معنای توجیه تاریخی است - همان زخم کهنهی خون چکان تاریخ.
هرودوت همچنان همسفر بزرگ و رفیق راه من است. من برای آماده کردن این سلسله کتابهایم از بیست سال پیش تاکنون حتی یک روز - به راستی حتی یک روز- را بدون اندیشه دربارهی آن چه او دربارهی ایرانیان گفته و نوشته است سپری نکردهام.
من تواریخ او را تقریباً ده بار صفحه به صفحه، سطر به سطر و کلمه به کلمه خواندهام و اگر این کتاب را دوست نمیداشتم و ارزش راستین آن را، که بزرگ است، قبول نداشتم چنین کاری برایم مقدور نمیبود. انتقاد من به او همانند انتقاد به کسی است که انسان دوستش دارد و همیشه او را میشناخته است. من متقاعد شدهام که اگر او از ایرانیان بدگویی کرده و به بیآبرو کردن خشایارشا و اطرافیانش و اهانت به آنان - به ویژه ماردونیوس - پرداخته است فقط برای خوشایند آتنیها بوده است. این مرد اهل منطقهی کاریا که در آتن عهد پریکلس یک بیگانه محسوب میشد، آن هم بیگانهای که از مهاجرنشینهای ایونی آسیا آمده بود، نمیتوانست تاریخ یونان را با همان لحن صریح و بیپردهی توسیدید که یک اشرافزادهی آتنی بود بنویسد، یعنی مورخی که جرأت کرد در اوج جنگ پلوپونز به ستایش و تجلیل از اسپارت و فضایلش بپردازد. همان گونه که شهامت داشت که از قول دشمنان آتنیها، بلندپروازی لگام گسیختهی آنان، ستمگرهای و حقهبازیهایشان را به رُخشان بکشد.
هرودوت در پایان کتاب خود پس از بدنام کردن دربار شوش و رهبران ایران، به عنوان مردی که در سرزمین تابع شاهنشاهی هخامنشی زاده شده و بهتر از هر کس از جایگاه ایران و نهادهایش در جهان آن روز آگاه بود، دغدغههایی نیز داشت. او آخرین صفحهی کتاب خود را گویی برای جبران بیانصافیهای گذشته، با این گفتار به پایان میبرد که بیگمان زیباترین ستایشی است که دربارهی ایران باستان صورت گرفته است:
"این آرتیاکت که یونانیان او را به چهار میخ کشیدند پدر بزرگی به نام ارتمبار داشت. ارتمبار همان کسی است که روزی با یاران خود نزد کوروش رفت و به او گفت: «شهریارا، اکنون که خداوند والاترین جایگاه را به ایرانیان و به تو، ای کوروش، بخشیده است و توانستهای آستیاگ را از تخت شاهی فرواندازی، دیگر تردید نکن! کشور ما هم چندان پهناور نیست و هم سرزمینی خشک و سنگلاخ دارد، پس چرا ما محل بهتری را برای زندگی انتخاب نکنیم. با نواحی حاصلخیز گوناگون و نقاط دلپذیر و آباد دور و نزدیک که به تصرف ما درآمدهاند میتوانیم جایگاه دلخواهی اختیار کنیم و بدین ترتیب بیش از همیشه در نظر جهانیان سرافراز باشیم. چنین اقدامی برای قومی جهانگیر کاملاً رواست و برای رسیدن به این منظور نیز فرصتی بهتر از این نداشتهایم».
کوروش پس از شنیدن سخنان ایشان در پاسخ گفت: «اگر به این کار علاقه دارید مانعی نیست»، اما بر این گفته خود نکتهای افزود: «در آن صورت باید خود را برای زندگی تازه آماده کنید و سرانجام به بندگی تن دردهید، زیرا که سرزمینهای پر از نعمت افرادی تنآسان بار میآورند و هیچ کشوری در جهان نیست که هم فراوردههای خوب داشته باشد و هم سربازان دلاور و خوب».
ایرانیان پذیرفتند که حق با کوروش است، پس به جای زیستن در سرزمینی پر نعمت و تحمل رنج بندگی ترجیح دادند که در همان کشور خشک و خشن خود بمانند ولی آزاد و فرمانروا باشند. (21)
این کلمات که واپسین واژههای کتاب تواریخ هستند ضمن این که ستایشی ستودنی از ایرانیان محسوب میشوند، هشداری هستند به آتنیها. آتنیهایی که مست پیروزی در نبردهایی که گویا دستاورد خود آنان نیز نبودند (22) شهر خود - و در پی آن سراسر یونان - را به راهی کشاندند که اگرچه مدت کوتاهی به صورت نوعی امپراتوری درآمد، اما به زودی یونان مغرور را تبدیل به مستعمره مقدونیه و سپس یکی از ایالات امپراتوری روم کرد.
پینوشتها:
1. من در جلد بعدی کتاب دلایل مشروح جاذبه و نفوذ شوش بر حیات سیاسی و سرنوشت یونان را، از اوج پیروزی تا افول، و از زمان اشغال بیزانس توسط یونانیان تا مرگ اسکندر مقدونی در بابل بررسی خواهم کرد.
2. هرودوت، کتاب نهم، بند 114: «یونانیهایی که از موکاله عازم هلسپونت شده بودند پس از کمی درنگ در بین راه در لکتون به علت وزش بادهای مخالف چون به آبیدوس رسیدند برخلاف انتظار پلها را که در هم شکستن آنها منظور اصلیشان بود خراب یافتند. لئوتوخیدس و پلوپونزیها تصمیم گرفتند به یونان بازگردند ولی آتنیها با رهبری گزانتیپوس بر آن شدند که در همان جا بمانند و به خرسونس بتازند. بنابراین پس از عزیمت پلوپونزیها از آبیدوس، به آن جا هجوم بردند و سستوس را در حصار گرفتند.»
قبلاً در کتاب هشتم هرودوت (بند 117) خواندیم که او ضمن توصیف عقبنشینی سپاهیان خشایارشا در سال 480، بنابر این یک سال قبل از ماجرای ستوس، نوشته بود: «ایرانیان به راه خود ادامه دادند و پس از ترک تراکیه به گذرگاه تنگه رسیدند و با گذر از هلسپونت با کشتیهایشان، شتابان به آبیدوس رفتند زیرا که مشاهده کردند که طوفان پلهای قایقی آنان را در هم شکسته است.» چطور ممکن است که یک سال بعد در پاییز 479، یونانیان و از جمله ایونیهای سپاه خشایارشا که اکنون موضع خود را تغییر داده بودند از این موضوع بیخبر مانده باشند؟
3. آیا طرح تخلیهی شهرهای یونانی آسیا و پیشنهاد «بیرون راندن ساکنان شهرهای دریایی یونان که از ایران هواداری کرده بودند از سرزمینهای خود و استقرار ایونیها به جای ایشان» که به اسپارتیها نسبت داده میشود، تهمتهای تبلیغات آتنی نیستند که برای بیآبرو کردن اسپارت ساخته شدهاند؟ در تمام مدت هجوم به یونان و اشغال آن توسط ایرانیان، ایونیها بیشتر از هر شهر دریایی یونانی "هوادار ایران" با شور و حرارت از خشایارشا حمایت و به او خدمت کرده بودند؛ چرا میبایست اسپارتیها از این ایونیهایی طرفداری کنند که همیشه آنان را تحقیر میکردند و هرگز برادران نژادی خود نمیتوانستند، آن هم به زیان یونانیان سرزمین اصلی یونان؟
چنان که ج. آ. ر. مانرو (تاریخ باستان کیمبریج، ج4 ص 346) مینویسد این راه حل - با همهی نمکی که دارد و یادآور گفتههای تمیستوکلس به اسپارتیهاست که اگر یونانیان تنگه [ایستموس] به نبرد سالامیس تن ندهند، آتنیها با خانوادهها و اموال و کشتیهای خود به سیریس در ایتالیا خواهند رفت - بیشتر به پاسخی گزنده و نیشدار در جروبحثی شدید شباهت دارد تا به یک راه حل جدی.
نباید فراموش کرد که ایونیهای آسیا از بیم هجوم دوریاییها اروپا و پلوپونز را ترک کرده و به آن جا آمده بودند، و نه تنها اسپارتیها ایونیهای آسیا را برادران همخون خود نمیدانستند که اینان نیز هیچ گونه پیوند معنوی و اخلاقی با اسپارتیها احساس نمیکردند. موریس کروئازه در کتاب تمدن یونان باستان (ص 31 تا 52) مینویسد: «... از زمانی که دوریاییها ارباب پلوپونز شدند مهاجرت ایونیها آغاز شد (...) در برابر هجوم دوریاییها، ایونیهایی که نمیخواستند به انقیاد آنان تن در دهند به طور متوالی و دسته دسته راه آسیا را در پیش گرفتند، و پس از آنان سایر اقوام یونانی نیز چنین کردند و سپس به تدریج (...) با عنصر نژادی غالب درهم ادغام شدند (...) پس از تماس با اقوام بیگانه، آگاهی قومیشان دربارهی هر چه ایشان را به هم نزدیکتر میساخت نیرومندتر شد. تحت تأثیر این احساس یک اتحاد مذهبی میان ایشان پدید آمد که بر پرستش پوزئیدون هلیکونوس استوار بود و در معبد موسوم به پانیونیون در دامنهی کوه موکاله آن را گرامی میداشتند. در این اتحاد که به نوعی شورای آمفیکتوئونی شباهت داشت، شهر میلط (...) از اعتبار و حیثیت خاصی برخوردار بود اگرچه ذرهای از خودمختاری هر شهر نیز کاسته نشده بود. ایونی به خاطر برتری اقلیم و به دلیل حاصلخیزی طبیعی خاک خود، بندرهایش و روابطش با داخل قارهی آسیا، طبعاً نقش برتری در تمدن یونانی آسیا ایفا کرد (....) بر اساس این طرح کلی از مهاجرت یونانیان به آسیا چنین به نظر میرسد که تقسیمبندیهای ایجاد شده در جهان آخایی بر اثر تهاجم دوریاییها، در آن سوی دریا بازتاب یافته است. به ویژه پیدایش ایونی (و توسعهی سریع آن) حداقل تا حدی معلول ورود خشونتبار دوریاییها به یونان بود و در پیدایش احساس نوعی تمدن مخالف با تمدنی که دوریاییها بانی آن بودند به عنوان واکنش بیتأثیر نبود».
یادآوری این نکته نیز بجاست که اگر ایونیها شجاعانه در صفوف سپاهیان خشایارشا جنگیدند آخاییها، که قهرمانان حقیقی حماسهی ایلیاد و اودیسه بودند، خود را از نزاعی که بخشی از یونان را در مقابل امپراتوری ایران و متحدان یونانی آسیایی و اروپایی آن قرار میداد کنار کشیدند. بدین ترتیب همان طور که نقش یونانیان حقیقی در فتح ایران توسط مقدونیان بسیار اندک بود، همان طور هم نوادگان کسانی که روزگاری اولیه هجوم یونان به آسیا را رهبری کرده بودند نیز در مبارزهی آتن و اسپارت علیه شوش بیطرف ماندند.
4. دیودوروس، کتاب یازدهم ، بند 37.
گواهی توسیدید (جنگ پلوپونز، بند 89) اگرچه با قاطعیت کمتری مؤید گواهی دیودوروس است: «پس اکنون ببینیم که توسعهی آتن در پی چه اوضاع و احوالی آغاز شده بود. وقتی ایرانیان (...) پناه برده به موکاله تار و مار شدند، لئوتوخیدس پادشاه اسپارتیها که فرمانده نیروهای یونان در موکاله بود همراه با متحدان پلوپونزی به کشور خود بازگشت. اما آتنیها همراه با متحدان ایونی و هلسپونتی که قبلاً از شاه (ایران) گسسته بودند، به لشکرکشی ادامه دادند و سستوس راکه در اشغال ایرانیان بود محاصره کردند. در تمام طول زمستان شهر در محاصره بود تا آن که پس از رفتن بربرها از آن جا بالاخره به تصرف درآمد...»
ن ک. ر. کوئن، یونان و یونانیسازی جهان باستان، ص 166: «پس از آن (پیروزی موکاله) پلوپونزیها و در رأس آنان اسپارتیها به کشور خود بازگشتند چون که به نظرشان وظیفهی خود را تمام و کمال انجام داده بودند؛ و آتنیها به سمت شمال رفتند تا سستوس را محاصره کنند (...) شاید فهمیده بودند که سرنوشتشان فرمانروایی بر دریاهاست. در واقع غالباً گفته شده است که تصرف سستوس را باید نقطهی آغاز ایجاد اتحادیهی دلوس (در بهار 478) دانست.» یعنی همان اتحادیهی سیاسییی که آتنیها برای تحمیل قانون خود بر شهرهای یونانی - غیر از منطقهی اسپارت - از آن بهره گرفتند.
5. مؤلفی مانند آ. ت. اومستد که حتی عذر هلنیست بودن یا مورخ یونان بودن را ندارد و خود را مورخ امپراتوری هخامنشی میداند، نه تنها مفسر وفادار و با شور و حرارت عقایدی است که هرودوت از آنها دفاع میکند، بلکه آتنیتر از خود آتنیها - از جمله توسیدید - نبرد قطعی را نه پلاته (که پیروزی اسپارتیها بود) بلکه موکاله میداند که آتنیها در آن پیروز شده بودند: Mycal and not Plataca was in Truth The decisive battle. او معتقد است که یونانیان حق داشتند بگویند خدایان به جای ایشان نبرد میکنند، و این جنابت مورخ قرن بیستم این عقیده را با ایمان و حرارتی بیش از خود هرودوت ابراز میدارد. و برای مستند کردن نوشتههای خود به آثار هرودوت، توسیدید، دیودوروس و پائوزانیاس ارجاع میدهد.
روایت دیودوروس از ماجرای سستوس: «آتنیها ایونیها و ساکنان جزایر را جمع کردند و به سوی سستوس رفتند. گزانتیپوس فرمانده آنان سپاهش را در آن جا از کشتیها پیاده کرد، به شهر حمله برد، آن جا را گرفت و پادگانی در آن جا ایجاد کرد؛ سپس متحدان را بیرون راند و خود با همشهریانش به آتن بازگشت.»
در مورد پائوزانیاس (کتاب سوم، بند 4) نیز باید گفت که در واقع اشارهای است ضمنی به مرگ آرتیاکت فرماندار پارسی که دربارهی آن چه به راستی در سستوس اتفاق افتاده چیز تازهای به ما نمیآموزد.
6. افسانهی پروتزیلاس یکی از رقتانگیزترین داستانهای ایلیاد است و اسطورهی یونانی صحنهای تأثرانگیزتر نیز به آن میافزاید و میگوید لائودامی همسر پروتزیلاس از خدایان درخواست کرد عنایتی کنند تا او برای آخرین بار شوهرش را ببیند. پس هرمس قهرمان را به زمین آورد و او بیدرنگ با دیدن زن خود برای دومین بار درگذشت و همسرش نیز در جهان مردگان به او پیوست.
بنگرید به ایلیاد، کتاب دوم، بیتهای 695 تا 710.
7. تواریخ، کتاب نهم، بند 120.
8. در این باره گواهی توسیدید (کتاب نخست، بند 89) قاطع است: «... آتنیها همراه با متحدان ایونی و هلسپونتی خود که از انقیاد ایران رها شده بودند، به لشکرکشی ادامه دادند و سستوس را که در اشغال ایرانیان بود محاصره کردند. در تمام طول زمستان شهر در محاصره بود تا آن که پس از رفتن بربرها بالاخره به تصرف آتنیها درآمد...»
9. این اعترافی است به این که پس از ماجرای موکاله تمام هلسپونتیها و متحدان دیگر ایران به آتنیها نپیوسته بودند. حقیقت این است که به نظر آتنیها نیز، الیاییها و ایونیهایی که در آن سوی دریای اژه و دریای تراکیه میزیستند فقط هنگامی یونانی حساب میشدند که میخواستند آنان را علیه "بربرها" بشورانند. خود هرودوت به هنگام نقل ماجرای نه چندان پر افتخار سستوس (کتاب نهم، بند 121) مینویسد: «وقتی این کار انجام شد آتنیها به یونان بازگشتند»، که معنایش آن است که سستوس و الئونت جزء یونان محسوب نمیشدند!
10. شاید به من خرده بگیرید که چرا در این جا "قصه" نقل میکنم؟ پاسخ من ساده است: برای آن که بر بدخواهی و غرضورزی عمیق و سوء نیت عمدی هرودوت تأکید کنم که صرفاً به خاطر هدفی که از آن دفاع میکند، به همان آسانی که نفس میکشد به قربانیِ خود تهمت میزند و بیرحمانه او را غرق ناسزا میکند. این نکتهای اساسی است که مورخان هنوز نمیخواهند دریابند زیرا قربانی بدخواهی و سوء نیت هرودوت "بربرها" و ملل دیگری هستند که غرب خود را میراثدار آنها نمیداند.
لوگران (جلد نهم، ص 75) ضمن تفسیر قطعهای که نقل کردم مینویسد: «این یادآوری (ذکر بدکرداریهای آرتیاکت) برای توضیح، اگر نگوییم توجیه، شکنجهی این بربر بیدین (کذا) لازم بود.» یعنی این که نه فقط این دانشمند عضو «فرهنگستان فرانسه» به حقیقت این قصه باور دارد، بلکه حتی فکر میکند که هرودوت حق داشته برای توضیح شکنجهی فجیعی که پدر پریکلس به یک رهبر پارسی اسیر (که لوگران "بیدین" مینامد) وارد آورده، به گزارش آن بپردازد.
به راستی یگانه مؤلفی که دریافته است هرودوت تا چه حد بیانصاف و با سوء نیت بوده پلوتارک اهل بئوسی است - یعنی مردی که با گوشت و پوست خود توهینهای هرودوت به تباییهایی متحد ایران و دشمن منفور آتن را لمس کرده است.
پلوتارک کتابی دارد به نام بدنهادی [یا خباثت] هرودوت که من بخشی از آغاز آن را نقل میکنم و مورخان باید بدون تعصب آن را بخوانند و دربارهاش تأمل کنند:
«بسیاری از مردم از طرز بیان هرودوت مورخ به اشتباه میافتند و آن را از سر ساده لوحی میانگارند. اما مسأله فراتر از یک خطای اخلاقی است: زیرا که همان طور که افلاطون میگفت، عادلانه وانمود کردن چیزی که عادلانه نیست نه تنها خود یک بیعدالتی شدید است، بلکه از خباثت و شرارت و بدنهادی و میل به جعل واقعیاتی سرچشمه میگیرد که چنان ماهرانه پوشش داده شدهاند که کشف آنها دشوار است. و چون او بدنهادی خود را اصولاً دربارهی بئوسیها و کورینتیها و نیز بسیاری از اقوام دیگر نشان میدهد من فکر کردم وظیفه دارم که با بیان حقیقت در مقابل یاوههای او از شرافت نیاکان خودمان دفاع کنم. البته اگر بخواهیم به همهی حماقتها و دروغهایی که او در تاریخ خود نوشته است بپردازیم، باید چند جلد کتاب قطور تألیف کنیم (....) بدین ترتیب میتوان گفت که خباثت هرودوت مؤدبانهتر و ظریفتر از تئوپومپوس بیان میشود، اما بیشتر از آن انسان را میسوزاند (...) به نظرم بهتر است که نخست به طور کلی به مطالب و نشانههای کلی حکایت بپردازم که نه ساده هستند و نه سادهلوحانه بلکه از سر شرارت و بدنهادی نوشته شدهاند، آن گاه بعد از بررسی هر نکته ببینیم آیا درست هستند یا نه.
«نخست استفادهی هرودوت از زشتترین نامها و افعال در جاهایی است که اتفاقاً میبایست برای بیان مطلب از زیباترین نامها و افعال استفاده شوند (....) ثانیاً وقتی است که برای کسی ناراحتییی پیش میآید اما هیچ ربطی به تاریخ ندارد، ولی نویسنده ماجرایی گذشته و بیاهمیت را وارد حکایت میکند و آن را از مسیر خود منحرف میسازد و به بیان اغراقها و گزافهگوییهایی میپردازد تا بداقبالی یک فرد یا حادثهای ناگوار را با عملی نکوهیده به آن فرد نسبت دهد، و پیداست که این هرودوت از بدگویی خوشش میآید»!
کسی که بدون جانبداری پایان کتاب تواریخ را بخواند و به اهمیتی که نخست به "عشقهای خشایارشا" و سپس به بدبختیهای ماسیست و بالاخره به شکنجهی آرتیاکت داده شده است توجه کند، قبول خواهد کرد که هیچ کس بهتر از پلوتارک دربارهی هرودوت قضاوت نکرده است که مینویسد: این مرد از بدگویی خوشش میآید!
حال که از آغاز کتاب بدنهادی هرودوت نقل کردم بهتر است قسمتی از پایان آن را نیز نقل کنم:
«پس چه فکری باید کرد و چه باید گفت؟ که این مردی که صحنهها را چنین زنده توصیف میکند، که زبانی چنین زیبا و نرم دارد، و داستانهایش را با چنین گوش نوازی و مهارت حکایت میکند، هنگام بیان یک افسانهگویی شاعری موسیقیدان است که گوش شنوندگان خود را مینوازد؟ اما باید مانند مگسی که میان گلهای رُز میخواند مراقب او بود، مراقب بدگوییهایش، مراقب سوء نیتی که از کاه کوهی میسازد و با لحنی بسیار مؤدبانه بیآنکه متوجه شویم ما را با عقاید عجیب و بیهوده فریب میدهد و حتی بهترین و نجیبترین مردان و شهرهای یونان را نیز متقاعد میکند.»
11. بقیهی متن دروغ بودن این گفته را آشکار میکند. توسیدید در این باره لحنی صریح و قاطع دارد: محاصره سستوس در پاییز آغاز شد، تمام زمستان طول کشید و سرانجام نیز شهری تخلیه شده را اشغال کردند و به شکنجهی فرماندهی پرداختند که میخواست عقبنشینی سربازانش را پوشش دهد: «آرتیاکت و افرادش که آخر از همه گریختند (....) مدتی طولانی مقاومت کردند.»
12. نه پاییز بلکه زمستان. ن. ک. توسیدید، کتاب نخست، بند 89: «آنها در پایان زمستان شهر سستوس را که بربرها ترک کرده بودند تصرف کردند»!
13. هرودوت فقط جاهایی به راستی راستگوست که قصد نداشته باشد به تجلیل از نقش آتنیها یا بدگویی از ایرانیان بپردازد، و آن گاه گزارشی دقیق از آن چه منابع خبری آتنی او در اختیارش نهادهاند ارائه میدهد. مثلاً آتنیها از تمپه تا سستوس حتی یک نبرد نکرده بودند که طی آن سربازان از فرماندهان خواهش نکنند که آنان را به شهرشان بازگردانند!
14. این گفته ماهیت کاملاً افسانهای داستان را نشان میدهد. چطور تمام اهالی یک شهر با خوردن جوشاندهی تسمههای چرمی سد جوع میکنند! چون زمستان است و هرودوت دیگر نمیتواند بگوید که ایرانیان از علف مراتع و برگ درختان تغذیه میکردند، تسمههای چرمی را انتخاب کرده است!
15. برخلاف حکایات مربوط به پلاته و موکاله، در مارجای سستوس از صحنههای کشتار جمعی "بربرها" خبری نیست و این دلیل است بر آن که شهری که آتنیها اشغال کردند کاملاً تخلیه شده بوده است.
16. از خواننده خواهش میکنم که بقیهی حکایت هرودوت را به دقت بخواند. اگر فقط یک صفحه از تواریخ باشد که بتواند به خوبی نشان دهد که "بربرها" چه ارزشی داشتند و در عوض یونانیان قادر به چه کارها بودند، همین صفحهی ماقبل آخر آن است.
17. رفتار نسبت داده شده به ساتراپ شاه بزرگ احمقانهتر و نامعقولتر از حکایت جهیدن ماهی دودیها بر روی آتش است، زیرا که فرمانداری مغلوب و اسیر و به زنجیر کشیده شده بدون هیچ دلیلی در نزد شکنجه گران خود زبان به اعتراف میگشاید آن هم برای این که خیال آنان را آسوده کند: «ای آتنی بیگانه از این معجزه وحشت نکن...»! و با این حال لوگران، مورخ امروزی، که هیچ تردیدی در حقیقت ماجرا ندارد این قسمت را چنین تفسیر میکند: «این گونه تعبیر معجزه نشانهی زیرکی - یا قوه تخیّل - آرتیاکت است. شاید هم دنبال بهانهای بوده تا بدین ترتیب پیشنهاد رشوه کند.»!
18. رفتار سردار آتنی درست نقطهی مقابل رفتار شرافتمندانه نایبالسلطنه اسپارت در پلاته است (کتاب نهم، بند 78): «در گروهان اگینا در پلاته شخصی به نام لامپون خدمت میکرد (....) او شتابان نزد پائوزانیاس رفت و به او گفت: «ای پسر کلئومبروتوس خدماتی که تاکنون انجام دادهای به راستی بسیار ارزنده هستند، خدایان به تو یاری کردند تا یونان را نجات دهی و بیش از هر یونانی به اوج افتخار برسی (...) دستور بده چوب در مقعد جسد ماردونیوس فرو کنند تا بدین ترتیب انتقام مرگ عمویت لئونیداس را بگیری.» پائوزانیاس به او پاسخ داد (..): از یک سو من و وطنم و اعمالم را بسیار ستودی و از سوی دیگر با این پیشنهادت که به جسد مردهای بیحرمتی کنم مرا از خاک پستتر ساختی (...). هرگز ممکن نیست با چنین رفتاری مایهی خوشنودی هموطنان تو یا امثال تو بشوم!... » به راستی این "اشرافزاده" اسپارتی مردانگی بیشتری از آن "دموکرات" آتنی داشت و نمیدانست که برای خوشایند عوام به منظور تسلط بر ایشان میتوان بدترین جنایات را انجام داد.
19. هرودوت، کتاب نهم، بندهای 115 تا 121.
20. هفتها علیه تب، بیت شماره 1044، ترجمه پُل مزون.
21.هرودوت، کتاب نهم، صفحهی آخر.
22. تواریخ، کتاب هشتم، بند 109: «تمیستوکلس خطاب به آتنیها میگوید: این کار دستاورد ما نبود، بلکه خدایان و قهرمانان آسمانی که رشک میبردند که یک مرد به تنهایی بر آسیا و اروپا فرمان براند، چنین کردند...»!
بدیع، امیرمهدی، (1387)، یونانیان و بربرها: روی دیگر تاریخ، ترجمه مرتضی ثاقبفر، تهران: انتشارات توس، چاپ سوم.