سیدحسن تقیزاده از جمله رجال سیاسی تاریخ ایران است که فراز و فرودهای زیادی در زندگی شخصی و سیاسی او وجود دارد. تقیزاده بر جدایی دین از سیاست تأکید میکرد تا حدی که گروهی از علمای نجف از جمله آیتالله عبدالله مازندرانی و آخوند خراسانی فتوا به «فساد مسلک سیاسی» وی دادند. تقیزاده در سال 1325ه. ق عضو «لژ بیداری ایران» شد. وی پس از مدتی به بالاترین مقام فراماسونری؛ یعنی استاد اعظم میرسد. شاید برای شناخت تقیزاده هیچچیز بهتر از سرمقالهی خود او در شروع دورهی جدید مجلهی کاوه در تاریخ 22ژانویه1920 نباشد. او مینویسد: «امروز چیزی که به حدّ اعلا برای ایران لازم است و همهی وطندوستان ایران با تمام قوی باید در آن راه بکوشند و آن را بر هر چیز مقدم دارند سه چیز است که هرچه درباره شدت لزوم آنها مبالغه شود کمتر از حقیقت گفته شده: نخست قبول و ترویج تمدن اروپا بلاشرط و قید و تسلیم مطلق شدن به اروپا و اخذ آداب و عادات و رسوم و ترتیب و علوم و صنایع و زندگی و کلّ اوضاع فرنگستان بدون هیچ استثنا... این است عقیدهی نگارندهی این سطور در خط خدمت به ایران: ایران باید ظاهراً و باطناً، جسماً و روحاً فرنگی مآب شود و بس». سایت راسخون تصمیم دارد در راستای وظیفهی اطلاعرسانی خود، تعداد محدودی از نوشتههای وی را در موضوعات مختلف که دارای نکات قابل توجهی است و میتواند مورد استفادهی محققان قرار بگیرد، منتشر کند. مقالهی ذیل یکی از مقالات این مجموعه است.
قسمت دوم (12 بهمن ماه 1329 هجری شمسی)در خطابهای که در 24 آذرماه سال گذشته در همین انجمن به تقاضای دوست محترم و فاضل خودم آقای پورداود خوانده شد شمّهای از ظهور مانی و تاریخ زندگی او و انتشار دین وی بیان شد و چون وقت کافی نبود قسمت دیگر این موضوع که راجع به شرح اصول و فروع دین مانوی باشد به موقع دیگری محوّل گردید و امروز پس از یک سال از یک زندگانی متزلزل و بیاطمینان نصیب شد که باقی خطابه را به اتمام برسانیم.
دین مانی یکی از غوامض مسائل تاریخ ادیان است و فهم آن به غایت مشکل است و میتوان گفت بنیان و ترکیب عقاید مانوی در تکوین اصلی موجودات و سیر تاریخی وجود به قدری پیچیده و پر از افسانه و داستانهای موهوم و شبیه به خرافات است که شاید نظیری در میان ادیان عالم و بلکه افسانههای قدیم هم ندارد. علاوه بر این پیچیدگی منظومهی عظیم و پر عرض و طولی که مانی ابداع نموده بیاندازه پهناور و جامع و محیط و دارای داستان دراز است.
از پیش از دو قرن به این طرف تحقیقات زیادی در منشاً عقاید مانوی و کیفیّت تشکّل آنها به عمل آمده و مخصوصاً در ظرف پنجاه سال اخیر در این زمینه مساعی زیاد به کاربرده و رسائل و مقالات بیشمار تألیف شده است. عقیدههای مختلف یکی بعد از دیگری طرح و متروک گردیده است و به طور خلاصه آنکه چندی عقیدهی ربط دادن عقیده مانوی به فلسفهی هندی رایج بود و بعدها پس از اکتشاف آثار مکتوب در ترکستان چینی در شش نقطه در حوزهی تورفان که چند هزار قطعه بوده و چند صد قطعه از آن آثار مانوی و در زبانهای مختلف بود مخصوصاً در زبانهای ایرانی میانه یعنی پارسیک (یا پارسی جنوب غربی) و پارثی (پهلوی اصلی) و سُغدی جمعی از محقّقین مایل به این عقیده شدند که عقاید قدیمی ایرانی و مخصوصاً عقیدهی زروانی و بعضی طریقههای غیررسمی و بدعتآمیز زردشتیان در دورهی اواخر اشکانیان و اوایل ساسانیان در ترکیب و بنیان عقاید مانی سهم مهمّی دارند لکن در نتیجهی تحقیقات عمیقتر بعد معلوم شد این شباهت ظاهری است و ناشی از آن است که مانی در بیان مطالب خود اصطلاحات هر قوم و امّتی را اقتباس و تعلیمات خود را به قالب معتقدات جماعتی میریخت که در میان آنها دعوت خود را نشر میکرد.
بعدها به جنبهی عقاید مسیحی در ترکیب مانویّت بیشتر اهمیّت داده شد و مخصوصاً محقّق گردید که مانی از دین عیسوی بیشتر اطلاع داشت تا از ادیان و معتقدات ایرانی و هندی، ولی البته منبع اطلاعات او دین رسمی مسیحی نبود بلکه بیشتر طریقههای گنوسی مسیحی بوده که تحت تأثیر هلّنیزم یعنی عقاید و فلسفهی یونانی اشراقی مشرب رایج در مشرق (سوریه و بینالنّهرین) در دورهی بعد از اسکندر که با فلسفهی قدیم و اصلی یونان اختلاف داشت آمیخته به فلسفهی شرقی شده و رنگ شرقی گرفته بود و از قرون بلافصل قبل از تاریخ مسیحی در آن نواحی نشو و نما کرده و به وجود آمده بود و مخصوصاً طریقهی مرقیون و بار دیصان که هر دو گنوسی و دارای عقیدهی ثنوی بودهاند.
دامنهی تحقیقات در این موضوع هنوز به پایان نرسیده و با تزاید اکتشافات و به دست آمدن مایهها و منابع معلومات تازهتر و مکمّلی راجع به تاریخ ادیان و یا تعمّق در مایههای موجود و تطبیق آنها و مخصوصاً کشف شدن کتب مانوی قبطی زبان در مصر در سنهی 1931 و تکامل اطلاعات ما راجع به عقاید قدیم بابلی و دین ماندایی و ریشهی قدیم آن و طریقههای گنوسی مسیحی و یهودی که چنان که گفته شد از امتزاج فلسفهی یونانی با عقاید شرقی و هلنیزم تشکیل یافته بود و همچنین عقاید زردشتی اصلی و متفرّعات آن و مذاهب دیگر ایرانی قدیم و تکاثر منابع مکشوفه از نوشتجات مانوی در زبانهای چینی و ایرانی و ترکی و قبطی و سریانی و مقایسهی آنها با مایهی خیلی عظیم از آنچه مخصوصاً در کتب ردّیهی مسیحی به لاتیتی و یونانی و سریانی و در کتب ارمنی و پهلوی (مانند دین کرت و شکند گمانیک ویچار) و کتب عربی و فارسی در دست بود فرضیّههای جدیدی نسبت به اصل و منشأ عقاید مانوی پیدا شد و در سالهای اخیر به سهم عقاید قدیم بابلی و مخصوصاً مذهب تمّوز و مذهب ماندایی قدیم اصلی (که گمان میرود تکوین آن قبل از ظهور مانی بوده و قسمتی مهمّ از عقاید گنوسى رایجهی در سوریه و بینالنّهرین و عقاید قدیم بابلی و ایرانی با صبغهی گنوسی دارد) دو منبع و منشأ اصلی آن اهمیت زیادی داده شده است.
بنابراین اگر آخرین تحقیقات و عقاید را در این باب خلاصه کنیم میتوان گفت که هیأت مجموعهی تعلیمات مانوی معجونی است حاصل از ترکیب (Syncretism) مسیحیّت گنوسی سوریه و بینالنّهرین و عقاید قدیمی بابلی و فلسفهی هلنی یا یونانی جدید و عقاید ایرانی زردشتی و غیر زردشتی.
مانی که از طرف پدر و مادر ایرانی و پارثی (یعنی ایرانی یونان دوست) و از حیث وطن بابلی بوده و از حیث مسکن و نشو و نما در محیط مغتسله یا ماندائی قدیم در مَیسان به دوران آمده و به واسطهی مسافرتهای خود در مشرق و مغرب با دین بودایی و مسیحیّت و مخصوصاً طریقههای گنوسی، بازیلیدس (Basilides) و والنتینوس (Valentinus) و مرقیون و بار دیصان و غیره آشنا شده بود آن عقاید گوناگون و فلسفه را به قالب ابداعی خود ریخته و منظومهی جدیدی به وجود آورده که با قوّت و نفوذ تمام آن دین مستقلّ وی در جهات اربعه از مرکز خود انتشار گرفته است و چون روح آن عبارت از نوید نجات بود مورد حسن استقبال بابلیها و ایرانیان و مصریان و مسیحیان سوریه و مغرب زمین گردیده است.
در واقع مانی با اطلاع اوّلی از مذاهب گنوسی رایج در آسیای غربی و طریقهی مغتسله به طور غیرمستقیم عقاید قدیمی بابلی و هم هلّینزم سوریائی را اقتباس نموده و بر آن مایهی کمی از عقاید مذاهب غیررسمی ایرانی و مایهی بیشتری از عقاید مبتدعهی گنوسی مسیحی اضافه و ترکیب نموده است. شاید وی از همه بیشتر تحت تأثیر طریقههای مرقیون و بار دیصان درآمده و بالاخره بالإعمال قوّة نبوغ و اِبداع خود دستگاه عظیم و کاخ بلند پهناور بسیار پر پیچ وخم و پر تشکیلاتی پی افکند که شاید هیچ مذهب و طریقهی به این بسط و به این درجه پهناوری و «تو در تو» وجود ندارد. خلاصه آنکه پس از باور دین مانوی را اساساً یک منظومهی بودائی و هندی فرض میکرد و بورکیت (F.C. Burkitt) عناصر مسیحی آن را غالب و اساسی فرض میکرد و رایتسن شتاین (R .Reitzenstein) به پیروی از بوسه (W. Bousset) آن را مأخوذ از عقیدهی نجات رمزآمیز ایرانی میدانست.
بنونیست (E. Bienveniste) و نیبرگ (H.S. Nyberg) هم این عقیده را تقویت نموده و آن را با عقاید فلسفی زروانی ارتباط دادند. شِدِر با تغییر عقیدهی اوّلی خود آن را از همه بیشتر به مسیحیّت غیر رسمی و گنوسی هلّنیست مرتبط شمرد. در این اواخر ویدن گرن (Geo, Widengren) تحقیقات جدید مفیدی در جنبهی بابلی آن و مقایسهی آن با عقاید اَکّدی مخصوصاً مذهب تمّوز نموده و سودربرگ (Torgny Säve-Söderbergh) جنبهی ماندائی را به دلایل زیادی تأکید و تأیید نموده و جدّاً سعی در اثبات این نظر کرده که اصل طریقهی ماندائی قدیمتر از آن است که غالباً تصوّر میشود و شباهتهای فوقالعادهای بین زبور مانوی قبطی توماس و نوشتجات ماندائی پیدا کرده است (1).
در اینجا یک جمله معترضه میخواهم عرض کنم و آن این است که اینجانب با این که نمیتوانم دعوی شایستگی اظهار عقیدهی خاصّی در این باب یا تأیید و ترجیح یک عقیده از محقّقین متخصّص بر دیگری داشته باشم و آن چه در این خطابه بیان میکنم جزئی از آن است که از کتب و مقالات محقّقین غربی جمعآوری نمودهام تمایل زیادی به این نظر دارم که مغتسله (2) که مانی به قول ابنالندیم در بین آنها نشو و نما یافته بود همان ماندائیهای قدیم (در واقع ماندائیهای ابتدائی یا اسلاف ماندائیهای قرون بعد) یا قسمتی از آن هستند و مانی استخوانبندی اساسی و ابتدائی قسمتی از دین خود را از عقاید گنوسی ماندائی قدیم اخذ کرده است و اگر چه اغلب به دلیل قول ابنالندیم که گوید «پدر مانی که از طرف هاتف مأمور ترک گوشت و شراب و معاشرت با نسوان شد از طیسفون به مَیسان رفته و به مغتسله که آنها نیز پیرو همین احکام بودند پیوست چون ماندائیها از این اعمال پرهیز ندارند یکی بودن مغتسله و ماندائیها را قبول نکردهاند چنانکه پدرسن (J. Pedersen) استدلال نموده است (3) و شاید عدم اشاره در نوشتههای مانوی به حضرت یحیی نیز مؤید این تردید شود. ولی ابن الندیم مغتسله را با صابة البطایح که همان صابئین ناحیهی مَیسان باشند یکی میشمارد و گوید مغتسله قائل به غسل در آب هستند و همه آنچه را هم که میخورند قبلاً میشویند و این کارها عیناً به افراط در ماندائیها (صوبه یا صبه) کنونی معمول است.
به علاوه به دلیل قرائن متعدّد ظنّ قوی بر آن است که هستهی آن قوم که بعدها به ماندائی معروف شدند و هماکنون در مقرّ قدیم حوالی آب جاری شطّالعرب و دجله در اهواز و سوقالشیوخ و کوت عراق ساکنند در قرون اولای مسیحی از فلسطین به آنجا آمدهاند و به هرحال قبل از مانی در مَیسان مستقرّ شدهاند اگر چه ممکن است بعدها به تدریج هم عقیدههای آنها از گاهی به گاهی از سوریه و فلسطین نیز به آنها پیوسته باشند و عقاید بابلی و ایرانی که مخلوط به معتقدات گنوسی و مذهب اصلی آنها که مؤسّس آن به احتمال قوی حضرت یحیی بن زکریا بوده گردیده است پس از مهاجرت به بابل و مَیسان به تدریج داخل در آن شده است.
بعضی اصرار دارند که طائفه ماندائی و دین آنها خیلی متأخّر است و لذا بودن آنها را در مَیسان در عهد مانی بعید میدانند. لکن دلیلی بر آن وجود ندارد که آغاز عقاید ماندائی قدیمتر نباشد.
اینجانب مهاجرت اوّلی آنها را به بینالنّهرین در قرون اوّل مسیحی فرض کردهام ولی به هرحال نه پیش از قرن دوم مسیحی، لکن آقای پوئش (Henri-Charles Puech) در کتاب اخیر فرانسوی خود «مانویّت» (ص 126) اشتباهاً گمان کرده که من استقرار ماندائیها را در بینالنّهرین در قرن سوم یا لااقّل دوم قبل از مسیح فرض کردهام. در صورتی که حقیقت آن است که اینجانب در مقالهای که در مجلّهی مدرسهی السنهی شرقیّهی لندن مجلّد نهم نوشتم یکی بودن سال و ماه ماندائیها را با سال و ماه قدیمی ایرانی اثبات نمودم که عیناً بدون یک روز فرق همان حساب ایرانی را معمول دارند و اکنون در این شکّی نمانده و راجع به کیفیّت اقتباس آن قوم گاهشماری ایران را هم حدس زدم که آنها این حساب زمان را از بومیان اصلی محلّ مهاجرت و وطن جدید خود یعنی مَیسان اخذ کردهاند. چه در مَیسان یک جماعت ایرانی از زمان سلوکیها و شاید پیشتر مستقرّ بودند . (4)
چون در کتب دین قدیم ماندائی مثلاً گنیزه به ماههای خود ماههای مَیسانی اسم میدهند این حدس قوّت میگیرد و نظر به آنکه اسم ماه فروردین در میان آنها دلو و اسم اردیبهشت حوت و اسم خرداد حمل است و هکذا اینجانب اظهار نظر کردم که باید مَیسانیها سال و ماه ایرانی را در موقعی اخذ کرده باشند که فروردین کاملاً یا تقریباً در دلو واقع بوده و آن حال در اواخر قرن سوم قبل از مسیح بوده و تا آخر قرن دوم نیز قسمتی از فروردین در دلو میافتاده است. مقصود من همانا مَیسانیها بوده نه خود قوم ماندائی جدید الورود به آن ناحیه که چنانکه ذکر شد. به هرحال به ظنّ قوی نمیتوان قبل از قرن دوم مسیحی به وجود آنها در بینالنّهرین قائل شد اگر چه شاید بیان من کاملاً مطابق منظور روشن نبوده است.
مذاهب و طریقههای گنوسی چنانکه ذکر شد تلفیق و تألیفی بود از عقاید مذهبی و فلسفی مشرق ممالک بین ایران و یونان یعنی بابل و همهی بینالنّهرین و سوریه و فلسطین و مصر که تحت تأثیر هلنیزم (Héllénisme) یعنی فلسفهی یونانی بعد از اسکندر و بیشتر فلسفهی اشراقی از یک طرف و الهیّات ایران و بابل از طرف دیگر به وجود آمده و ممزوج شده و ترکیب یافته و یک نهضت و طریقهی عرفانی منتشری در آسیای غربی شده بود که اگر چه مبدأ آن به قرون آخری قبل از مسیح میرسد ولی تشکّل کامل و وسعت و انتشار و انشعاب و معروفیّت آن پس از مزج به عیسویّت به عمل آمد. شهرت و اهمیّت آن از اوائل قرن دوم مسیحی شروع شد و تا اواخر قرن سوم نفوذ و استیلای زیاد در همان ممالک سوریه و فلسطین و بینالنّهرین و تا حدّی در مصر و ممالک روم شرقی داشت.
دین مانی که بزرگترین و نامیترین و قویترین طریقههای بیشمار گنوسى بود باقی طریقهها را که در واقع فِرَق مبتدعهی نصرانیّت بودند تحتالشّعاع انداخت. اساس گنوسی مبنی بر مکاشفه و اشراق و معرفت اشراقی و عقاید مخصوص تکوینی بود و همچنین فلسفهی وجود که ثنویّت جزء عمده و بنیان آن بود، یعنی اعتقاد به دو عنصر اصلی خیر و شرّ و حکومت آنها در عالم و دیگر هفت قوهی خالقه که ظاهراً منشأ آن عقاید بابلی راجع به تأثیر سبعهی سیّاره بود و خلاص و نجات روح انسانی از عالم مادّی شرّ و عودت او به عالم بالا که در واقع این اصول جوهر مرکزی عقاید گنوسی است که از تأثیر فلسفهی جدید یونانی مخصوصاً افلاطونی مایه گرفته است و بنابر آن طریق وسائل برگشتن روح به عالم نور بیشتر عبارت از معرفت به حقایق و زهد در دنیا و امساک از معاشرت جنسی و تناسل است.
از جمله عقاید متنوّعه و عجیب زیاد گنوسی اعتقاد به مادربزرگ یا خدای آسمانها است که در غالب طریقههای گنوسی موجود است که شرح آن محتاج به تفصیل بیشتری است و نیز اعتقاد به انسان قدیم یا ازلی و همچنین به انسان اوّلی یا آدم.
مطالعه و تعمّق در طریقهی گنوسی برای فهم کاملتر دین مانی بسیار مفید و لازم است. ولی شرح کامل و جامع این عقیده (یعنی گنوسی) و فِرَق مختلفه و زیاد آن در اینجا ممکن نیست. همینقدر کافی است که گفته شود که مایلین به تحقیق و مطالعهی تفصیلی و عمیق و محیط در دین و فلسفهی تکوینی مانی و عقاید مانویان قطعاً محتاج به غور در مذاهب گنوسی و از آن جمله ماندائی که هنوز زنده است و سایر طریقههای قدیم آن هستند مانند افیتهای مارپرست (Ophites) و ناسیها (Nasséens) و پراتیها (Pratae) و شیثیها (Sethians) و قائینیها (Cainites) و آرخونتیکها (Archontics) و سوِریها (Severians) و باربلوگنوستیکها (Barbelo-Gnostics) و ژوستینیها (Justinians) و نیکولائیها (Nicolaitans) و دوستیها (Docetae) از یک طرف که خیلی قدیمند و تقریباً همهی اینها تحت اسم عامّ اوفیت میآید و طریقههایی هستند بدون انتساب به یک مؤسّسی.
از طرف دیگر پیروان الکسای (Elkesaites) که یکی از معروفترین و وسیعترین مذاهب گنوسی بوده و در حدود سال صد مسیحی ظاهراً در ماوراء اُردن ظهور کرده و اساساً یک فرقهی یهودی بود که میخواست مذهب یهود را احیاء و تجدید کند و مؤسس آن الکسای کتابی داشت که به ظنّ قوی مانی آن را دیده است و شعبههای مختلف این مذهب از اسنیها (Essenes) و سمپسنی (Sampsaeans) و ابیونیها (Ebionits) و ماسبوتیها ((Masbothéens و اوسیها (Osséens)و نزاریها (Nazarenes) و ناصورائیها Nasoraeans)) و هموروباپتیستها (Hemorobaptists) که همهی این آخریها از پیروان الکسای و فرقههایی از قوم اسرائیل بودند.
همچنین پیروان دو سیثوس (Dositheans) از حدود قرن اول مسیحی و پیروان سیمون معروف به مغ (مشعبد) (Simonians) و مناندر (Menander) و سرینثوس (Cerinthus) و ساترنیلوس (Satornilos) شاگرد مناندر و کارپکرات از اسکندریّه در قرن دوم مسیحی (Carpocratians) و غیر هم.
بیش از همهی اینها چهار مذهب یا طریقهی خیلی معروف قدیم گنوسی مسیحی که تقریباً بلاشک کم و بیش منبع ارشاد و تا حدّی سرمشق مانی بودند و آنها عبارت است از طریقهی بازیلیدس (Basilides) که در قرن دوم در انطاکیّه ظهور کرد و طریقهی والنتین (Valentin) که در وسط قرن دوم مسیحی تعلیم کرد و مرقیون (Marcion) و بار دیصان از اورفه که همهی آنها یکی بعد از دیگری در قرن دوم مسیحی در بین 130 و 190 مسیحی ظهور و انتشار یافت (5) و داستان آنها بسیار مفصل است.
در قرون بعد فرقههای مسیحی گنوستیک با طریقههایی مشبع از عقاید مانوی ظهور و در عالم مسیحی انتشار یافتند مانند پریسیلیانیستها (Priscillianists) در اسپانی از اواخر قرن چهارم مسیحی و پاولی سینها (Paulicians) در ارمنستان در قرن هفتم مسیحی و بوگومیلها (Bogomils) در بلغارستان در قرن دهم و یازدهم مسیحی و پاتارینها (Patarines) در قرن دوازدهم مسیحی در بوسنهی (Bosnie) و ایطالی و کاتارها (Cathares) که به قول معروف هفتاد و دو فرقه بودند در حوالی میلان (Milan) و آلبیژنسیها (Albigensians) در جنوب فرانسه در قرن یازدهم و دوازدهم تا قرن پانزدهم که تاریخ بدعت و فتنهی این مذاهب مسیحی نیمه مانوی خود داستان بسیار مفصلی است و اخیرا استون رونسیمان (Steven Runciman) از دارالفنون کمبریج کتاب مفیدی تحت عنوان مانویّت قرون وسطی راجع به همین فرق مسیحی نیمه مانوی در پیش از دویست صفحه نوشته است.
به طور کلّی شرح کافی راجع به گنوستیکها در دایرةالمعارف مذاهب و آداب هستنگس و نیز تا حدّی در کتاب نفیس آلفاریک به فرانسه به عنوان «نوشتههای مانوی» پیدا میشود.
در ایران نیز طریقهی مزدکی در قرن ششم از دین مانوی مشتقّ شده بود.
در خاتمهی این مطالب راجع به عقاید محقّقین در اصل و منشاً دین مانی باید گفته شود که برحسب تحقیق صحیح اگر چه مانی از همهی مذاهب و ادیان معروف نزد او کم و بیش (مثلاً از بودائی خیلی کم و از زردشتی و زروانی قدری بیشتر و از نصرانیّت باز بیشتر) و از طریقههای گنوسی بیش از همه (و مخصوصاً از مرقیون) افکاری اخذ نموده لکن دین او فقط ترکیب اقتباسات نبود بلکه اساس و روح آن از خود مانی بود و مؤسّس این بنای عظیم و ریزندهی پی آن خود آن شخص عجیب بود و رنگهای ادیان معروف و دیگر عارضی و عمده برای سهولت نشر دین مانی در ممالک دیگر و بین اقوام هندی و زردشتی و عیسوی بوده است.
تلامذهی مانی عادت داشتند که هر کلمه و اصطلاحی را حتّی اسمها را و نام ماهها و خدایان را نیز به زبان قومی که تبلیغ میکردند ترجمه نمایند. مثلاً اسامی جبابرهی سامی را به سام و نریمان ایرانی (اوستایی نَیرِمَنَه? که لقب گرشاسپ است) تغییر میدادند. معادل سامی نریمان یعقوب است که در نوشتههای سریانی مانویان استعمال شده. اسم فریدون هم در میان خدایان مانی آمده است.
به عقیدهی مانی ادیان حقّهی سابق هم محرّف شده و کتب اصلی آسمانی و تعلیمات حقیقی و بیشائبه از میان رفته و خود اصحاب مؤسّسین آن ادیان آنها را تحریف و مغشوش ساختهاند مانند جاماسپ و آسوکا و یهودای اسخریوطی.
شرح عقیدهی مانوی چنان که باید محتاج به بیان بسیار مفصّل و وقت وسیعی است و البتّه برای آقایان متجدّدین معتاد به مطالب موافق عقل و منطق و به قول فرنگی اشخاص راسیونالیست (Rationalistes) بسیار کسالتانگیز است و خلاصهی آن که باید بدان اکتفا کنیم آن است که اساس دین مانی بر دو اصل یعنی خیر و شرّ یا نور و ظلمت و سه دَور یعنی ماضی و حال و استقبال مبنی است. منشأ کلّ و اصلی وجود و در واقع خدای بزرگ دو تا است که یکی را نور و دیگری را ظلمت مینامیم. در منابع ایرانی این دو اصل را دو بُن نامیدهاند. در بدو امر یعنی در ازل و قبل از حدوث خلقت و دنیا این دو اصل جدا و مستقل و منفکّ از هم بودند که آن دور را مانویان ماضی مینامند.
قلمرو نور در بالا و منبسط به شمال و مشرق و مغرب بود و مقرّ ظلمت در پایین و ممتدّ در جهت جنوب بود و اگرچه با هم هم حدود بودند سرحدّ فاصلی داشتند و تماسی در کار نبود. بنابر بعضی بیانات از قسمت جنوبی فضا نیز یک ثلث متعلق به نور بود و لذا وسعت قلمرو نور پنج برابر قلمرو ظلمت بود. هریک از این دو اصل در قلمرو خود ساکن و آرام قرار داشتند. عالم نور دارای تمام صفات خوب بود و نظم و صلح و فهم و سعادت و سازش در آنجا حاکم بود. ولی در عالم ظلمت اغتشاش و بینظمی و کثافت مستولی بود.
گاهی این دو اصل را به عنوان دو درخت نامیدهاند یکی را درخت حیات و دیگر را درخت مرگ (شبیه شجرهی طیّبه و شجرهی خبیثه در قرآن). در قلمرو نور پدر عظمت حکمران است (که معادل زروان زردشتیان است و گاهی به ایرانی سروشاو خوانده شده) و در قلمرو ظلمت پادشاه تاریکی (که معادل اهریمن است یا شیطان دین مسیحی). قلمرو نور از پنج ناحیه و مسکن به وجود آمده که پنج عضو خدا یعنی هوش و فکر و تأمّل و اراده و ائونهای بیشمار (موجودات جاوید و مظاهر خدا) در آن ساکن هستند. قلمرو ظلمت هم از پنج طبقه روی همدیگر به وجود آمده که از بالا به پایین عبارت است از دود یا مِه [که ظاهراً هُمامه که در مآخذ عربی هم ذکر میشود همان است (6)] و آتش بلعنده و باد مخرّب و آب لجنی و ظلمات.
این پنج عالم را پنج رئیس یا آرخونت اداره میکند به اشکال دیو- شیر- عقاب- ماهی- افعی و این اشکال همه در پادشاه ظلمت که سلطان بزرگ آنها است جمع شده و در مقابل آن پنج عنصر پنج فلز یعنی طلا- مس- آهن- نقره- قلع و پنج طعم یعنی شور- ترشی- مزهی تند و تیز- بیمزه- تلخ وجود دارد و در هر کدام از پنج طبقهی ظلمت نوع مخصوصی از موجودات دوزخی پر است یعنی دیوان دو پا- چهار پایان- طیور- ماهیها- خزندگان.
نور یا خیر در قلمرو خود مانند ذات مقیم در قصر شاهانه قائم بود. ولی ظلمت و شرّ مانند یک خوک در کثافت میغلطید و از زباله و ناپاکی خشنود میشد و مثل مار در سوراخ کثیف خود خزیده بود. در داخلهی قلمرو ظلمت کشمکش و نزاع و جنگ دائمی و حمله و هجوم پیدرپی دیوان به همدیگر و دریدن و بلعیدن و خوردن یکدیگر و اشتهای وحشی و بهیمی به طور دائم وجود دارد و دائماً در حال جوش و خروش است و رو به بالا به سوی عالم نور هجوم میآورد.
ابتدا درخت حیات (یعنی عالم نور) که از وجود درخت مرگ و عالم ظلمت اطلاع داشت خود را پنهان میداشت که دیده نشود و شرّ را به هیجان نیاورد. ولی موجودات عالم طبیعت یعنی میوهها و شاخها و نهالهای منشعب از درخت مرگ که ابتدا از وجود درخت حیات اطلاع نداشتند برحسب طبیعت خودشان به جدال برخاسته و در این کشمکش به سرحدّ فوقانی یعنی حدود قلمرو خیر یا نور رسیدند و ناگهان درخشانی نور را دیده مجذوب و مفتون گشته و میل و اشتهای آن پیدا کردند که با اردوی دیوان خود به این قلمرو بیگانه حمله کرده آن را تسخیر کنند یعنی آن را بلعیده جزو وجود خود نمائید.
در مقابل این خطر پدر عظمت برای دفاع خود اعوان خود را به جنگ نفرستاد و چون برحسب طبیعت خوب خود از هر نوع وسائل جنگ و اسلحه و لشکرکشی مستقیم محروم بود و برای جنگ با دیوهای عالم سفلی سلاحی در اختیار نداشت خود به مدافعه و مبارزه برخاسته و بر آن شد که دشمن را با جان و به اصطلاح مخصوص مانویان با «من» خود دفع نماید. برای این منظور یک موجودی یا شکل اوّلی از خود تراوش یا خلق میکند که «مادر حیات» است و او هم یک جوهر علوی دفع میکند که «انسان قدیم» یا انسان ازلی است (که در قالب تعبیر ایرانیان خداوند اوهرمزد نامیده میشود). احداث این دو موجود اوّلین ایجاد پدر عظمت (یا ربّالارباب) است. انسان ازلی با پنج پسر خود یا پنج عنصر نورانی یعنی هوا- باد- روشنایی- آب و آتش که اسلحهی او یا «جان او» هستند و در جلو او مَلَکی به اسم نَخَشبَط با تاج ظفر بر سر به سرحدّ پایین نزول میکند و با ظلمت در میآویزد ولی مغلوب میشود و دیوان پسران او را دریده و میخورند.
این فرستادن انسان ازلی و شکست او اصل امتزاج است و در همان حال منشأ نجات هم هست. آنچه را که ظلمت بلعیده روح پسر خداست و آن پسر نیز جلوهای از روح پدر خودش بود و لذا یک جزء زنده و نورانی جوهر خدا در قلعهی ظلمت توقیف شده است. اگر چه برحسب ظاهر آغاز امر با غلبهی شرّ مشهود میشود ولی در این کار یک غایت و قصد نجات بود. و میتوان این شکست و بلعیده شدن روح انسان ازلی را به دست دیوان یک فداکاری اختیاری تلقّی کرد که خود خدا به آن راضی بوده و خود این کار را به عمل آورده تا بدین طریق اشتهای مادّه را تسکین نموده و با فدای قسمتی از نور ظلمت را در چنگ آورده و تحت حکم و تسخیر خود نگاه دارد و در واقع این خدعهی جنگی بود که کامیابی در آن بالمآل به خیر و صرفهی انسانیّت و نور تمام میشود و بدین طریق فساد و خرابکاری شرّ را محدود ساخته و به تدریج مغلوبیّت مادّه را تهیّه میکند. مانند سرداری که برای نجات دادن کلّ اردوی خود پیشقراول خود را به دشمن تسلیم میکند، یا چوپانی که برای احتراز از دست دادن گلّهی خود یک برّه را در چراگاه به گرگ میدهد.
چون حیات مخالف طبیعت مادّه است لذا روح الهی دیوان را مسموم میکند. ولی با وجود این ظلمتها تقلّا میکنند که این مادّه سمّی را که هضم کردهاند در خود نگاه دارند و صیدی را که آنها را بدون اراده و شعور خودشان به عالم نور اتّصال میدهد اسیر نگاه دارند زیرا که احساس میکنند که اگر این زندگی از آنها گرفته شود این کار موجب مرگ و هلاک قطعی آنها خواهد شد و از طرف دیگر این اسیری جزئی از نور موجب آن میشود که خدا مجبور شود در نجات روح خود که با دیوان ممزوج شده اقدام کند و برای این منظور پدر عظمت سعی میکند وسائلی تهیّه کند که ظلمت را مغلوب ساخته و نور محبوس را آزاد گرداند.
نخست به نجات انسان ازلی پرداخته میشود، وی در موقع مغلوبیّت و سقوط در قعر ورطههای دوزخی به کلّی گیج و بیهوش شده بود بعد به هوش میآید و به پدرش هفت بار تضرّع میکند. پس خدا یک موجود دومی خلق یا دفع میکند که آن «دوست انوار» است [در پهلوی نریسف- در سغدی نَریشخ (که همان نَیریوسنهیه اوستا است) و گاهی روشنان فِریانَگ]. او هم بان بزرگ (بَنّاء) را که معمار بزرگ است به وجود میآورد. وی هم روح زنده یا روح زندگان را ایجاد میکند.
احداث این سه موجود هم ایجاد دوم خدای بزرگ محسوب میشود. روح زنده با پنج پسر خود (در زبان ایرانی سغدی مورلسپند و به فارسی مَهرسپند که عبارتند از پیرایهی تجلّی (به ایرانی پاهَرگ بَید) و پادشاه شرافت (به ایرانی دَهی بَید) و الماس نور (به ایرانی دمیس بَید) و پادشاه افتخار (به ایرانی زَندبَید) و فرشتهی حامل (اطلس یا او موفور به ایرانی مانبِذیَزد) که حکم امشاسپندان دین زردشتی دارند به سرحد منطقه یا قلمرو ظلمت پایین میرود و یک نعرهی ثاقب و نفوذکننده بر میآورد که آن خود وجود مثالی اصلی دعوت به نجات است و انسان ازلی ساقط هم به آن یک جواب پرخروش و اعتماد کننده میدهد.
این دعوت و جواب در عقاید مانوی دو مظهر الهی میشوند به اسم خِروشتَگ و پَدواختِگ و هر دو به هم چسبیده به سوی روح زنده و مادر حیات به کسوت جواب میآید. پس روح زنده و مادر حیات مجدداً پایین رفته و این بار به داخل ظلمت میروند و روح زنده دست راست خود را به سوی انسان ازلی دراز میکند و وی آن را میگیرد و محبوس را از ظلمت بیرون کشیده و از قیدی که ظلمت آن را احاطه کرده بود آزاد میسازد. وی از دوزخ خلاص شده و بالا میآید و به همراهی دو قوّه الهی یعنی دعوت و جواب به بهشت نور و وطن سماوی خود میرسد. وی اوّلین شهید و اوّلین نجات یافته است و مثالی از سقوط و ابتلاء و نجات ما است. دراز کردن دست راست رمزی در میان مانویان شده و معمول گردیده بود.
بدبختانه انسان ازلی که پسر مادر احیاء و پسر خدا بود پنج عنصری را که اسلحه وی و در واقع جان وی بود در عالم ظلمت عقب گذاشت و نجات این جوهر (یا جواهر) نورانی که آنجا آلوده و ضعیف و مدفون در فراموشی و شکنجه و بیهوشی مانده بود علّت غایی و مقصود یگانهی تأسیس و تشکیل دنیا است.
مأمور این اقدام یعنی ایجاد عالم روح زنده است که در نوشتجات ایرانی گاهی غریوژیوندگ و گاهی مهریزد و در سُغدی رام راتوخ خوانده شده است. وی به کمک پنج پسر خود سران دیوان را مجازات نموده و از پوست آنها که میکند ده آسمان و از گوشت و مدفوعات آنها هشت زمین و از استخوان آنها کوهها را میسازد و آن ده فلک را آن فرشته که «پیرایهی تجلّی» نام دارد مأمور نگاه داشتن در بالا است (7) و هشت زمین را یکی دیگر که اسم آن حامل و در زبانهای فرنگی به اخذ از یونانی Omophore گویند و معادل اطلس یونانیان است (در زبانهای ایرانی مانبِذیَزد نامیده شده) روی دوش خود نگاه میدارد و بعد روح زنده به آزاد کردن نور پرداخته و آن را سه قسمت میکند.
از قسمتی که از تماس با ظلمت صدمه ندیده آفتاب و ماه را عمل میآورد و از قسمتی که امتزاج کمی در آن راه یافته ستارهها را تولید میکند. برای آزاد کردن قسمت سوم که بیشتر آلوده شدن حاجت به تدبیر و مدّت است و برای این امر بر اثر تضرّع و التماس مادر حیات و انسان ازلی و روح زنده پدر عظمت دست به خلقت یا ابداع سومی میزند که شخص عمدهی آن رسول سوم است که در منابع ایرانی زبان میترا و گاهی رشن شهریزد و گاهی نریسه و گاهی مهریزد خوانده شده و او پدر دوازده «دوشیزهی نور» است که معادل دوازده برج است.
این رسول سوّم عالم را به این طریق نجات میدهد که به تدریج ماشینی تشکیل میدهد که نور محبوس را درآورده و صاف کرده و علوی میسازد. چرخهای ماشین فلکی عبارت است از چرخهای باد و آب و آتش که آنها را یکی از پسران روح زنده یعنی «پادشاه افتخار» (به ایرانی زندبید) و هم چنین آفتاب و ماه میچرخانند. در پانزدهم روز اوّل هر ماه قمری جوهر آزاد شده یعنی تمام اجزای نورانی که ارواح اموات مؤمنین هستند به وسیلهی یک «ستون نور» (به ایرانی مَنوهمید بزرگ) به زورق ماه یعنی هلال میریزند و آن کم کم پر شده بَدر میشود و پانزده روز دوم ماه آنها از ماه به آفتاب منتقل شده و از آنجا به وطن سماوی خودشان میروند.
به علاوه رسول سوّم در جلوهی منوّر عریان خود به شکل «دوشیزهی نور» در آفتاب به صورت اناث به دیوان نر و گاهی به صورت ذکور به دیوان ماده ظاهر میشود و شهوت آنها را تهییج کرده باعث آن میشود که نوری را که بلعیدهاند با نطفهی خود پراکنده کنند و «گناه» آنها به روی زمین میافتد و از قسمت ترِ آن یک عفریت دریایی تولید میشود و «الماس نور» با نیزهی خود او را میدرد و از قسمت خشک آن درخت میرویاند که همهی نباتات از آنها بیرون میآید.
از طرف دیگر شیاطین مؤنّث (به فارسی دروخشان) به واسطهی چرخ خوردن دایرهی منطقةالبروج که به آن چسبیدهاند دوار و تهوّع پیدا میکنند و به این علّت جنینها سقط میکنند که به روی زمین افکنده شده جوانههای درختها را میخورند و با نور دفع شده و نطفه توأم گردیده و در تحت تأثیر شهوت با هم اتّصال پیدا کرده نسل شیطانی خود را توالد و تکثیر میکنند و به این طریق عالم حیوانات به وجود میآید.
ظهور رسول سوّم مادّه را که به شکل آز و حرص تجسّم کرده به وحشت میاندازد که مبادا اسیر او از چنگش بیرون برود و برای آن که آن را خیلی محکم در بندهای خود نگاه دارد این طرح را میریزد که قسمت اعظم وجود خود را در یک موجود شخصی متمرکز نماید که کفّهی مقابل موجود الهی باشد. پس دو دیو یکی نَر به اسم اَشَقلون و یکی ماده به اسم نَمرائل مأمور اجرای این نقشه میشوند. اَشَقلون همه جنینهای سقط شده را میخورد تا تمام نوری را که ممکن است در آنها باشد در شکم خود فرو ببرد و بعد با نَمرائل جفت میشود. به این طریق از او دو انسان اوّلی دنیایی زائیده میشود یعنی آدم و حواء که در مآخذ ایرانی کِهمورد (کیومرث) و مُردِیانگ خوانده میشود.
در واقع نوع انسانی بر اثر یک سلسله اعمال نفرتانگیز تناسلی و آدم خواری به وجود میآید و لکهی این اصلی شیطانی را حفظ میکند. بدن که شکل حیوانی دیوان بزرگ است با شهوتی که وی را به جفت شدن و تولید جنس سوق میدهد در واقع برطبق نقشهی مادّه یا ظلمت روح نورانی را که به طور لایتناهی به وسیلهی تناسل از جسمی به جسم دیگر انتقال میدهد در اسیری خود نگاه میدارد. چون قسمت اعظم نور محبوس در ظلمت در آدم جمع شده (یعنی بیشتر در آدم و کمی در حوّاء) لذا وی و اعقاب او مقصد مرکزی عمل نجات دادن میشوند.
دنبالهی داستان آدم و حواء و قاین و هابیل و دختران آنها و شیث به قدری خرافی و موهوم و پر از افسانههای خیلی عجیب و کسالتانگیز است که با آنکه جزو دستگاه دین مانی است و سازندهی قصّه خود وی بوده جز در تصنیف جامع و محیطی به قصد استقصاء تاریخ مانویّت ذکر مشروح آن مناسب به نظر نمیآید و طالبین این قصّهها به کتاب الفهرست ابنالنّدیم و آکتاآرخلای و تصنیفات آوگوستین و مخصوصاً کتاب تئودور بارکنای سریانی میتوانند مراجعه نمایند.
همینقدر برای ختم داستان دور اوّل یا ماضی و وصل آن به حال میگوییم که آدم به دست مادّه (یا ظلمت) کور و کر و بیهوش و از خود بیخبر و گمراه و فراموشکار و نسبت به اصل الهی خود دور شده بود و جان او که به بدن ملعون وی به شدت بسته شده شناسایی خود را گم کرده و بیهوش افتاده بود و وحشتآور و بد و پر از غیظ و حریص به انتقام یک موجود فاسدی بود که در چنگال دیوان و در تصرّف آنها بود. در یک خواب مرگ و خشونت مستغرق بود و نمیتوانست سرپا بایستد. چون قسمت اعظم نور سقوط یافته و اسیر در او متمرکز بود (در حوّاء کمتر بود) نجاتدهندهای برای نجات او فرستاده میشود. این مُنجی که به اسم «دوست» خوانده میشود «پسر خدا» است و در بعضی روایات همان انسان ازلی است و گاهی او هرمزد یا خرذی هیشهر و گاهی «عیسای متعالی» خوانده میشود و مانویان به او «عیسای منوّر و درخشان» میگویند.
وی تناسخ عقل نجات دهنده و به اصطلاح معمول کتب مانوی «خدای نُو» یا همان «نُو» (8) بود که میخواهد در آدم روح خودش را که گم شده و در محبس ظلمت زنجیر شده نجات بدهد. وی آدم را بیدار میکند، چشمهای او را باز کرده او را وا میدارد که بلند شود و لباس بپوشد و او را به حرکت میآورد و روح حاضر و زجرکشی او را که در میان مادّه است به او نشان میدهد و اصل دوزخی بدن او و منشأ آسمانی روح او را به او آشکار میسازد و گنوس را به او عیان ساخته و پرده بر میدارد، یعنی در واقع معرفت همهی اشیاء و کلّ آنچه بوده و آنچه هست و آنچه خواهد بود. آن وقت «آدم خودش را معاینه میکند و میداند کی بوده» و روح انسان سعید که به هوش آمده تصفیه شده احکام عدالت و رفق «ربّ خوب» را پذیرفته بدن مرده را دور انداخته و برای جاودانی آزاد میشود.
پس از این جریان داستان و آیندهی دنیا و تاریخ بشریّت با جریان دو عمل متوازی توأم است، یعنی انتشار شرّ که عبارت است از امتزاج نور و ظلمت و حصول تدریجی نجات. همهجا و همیشه در عالم یک قدرت ثُنائی در کار است یعنی یک «قدرت فعّاله» خلّاق و حامی و آشکارکننده و یک «قدرت انفعالی» و آزار کشی که روح است در عالم و روح عالم است. این قسمت دو جوهری خدا در تمام اجسام و مخصوصاً در نباتات و تخمها و تنهی درختها و میوههای آنها ممزوج شده و در گوشت حیوانات و مردم خاموش و مکمون گردیده است و این روح زنده غالباً به اسم و صورت رمزی و مثال عظیم «عیسای آزارکش» ذکر و تشبیه و با آن یکی فرض میشود (Jesus patibillis) که صورت مظلوم و دردناک عیسای منوّر درخشان متصاعد است و او را نجات میدهد.
در اینجا باید گفته شود که اگر چه مانی وقتی که از رُسُل سلف حرف میزند و از بودا و زردشت و غیره اسم میبرد عیسی را نیز در ردیف آنها ذکر میکند و آن را عیسای ظاهر در اورشلیم مینامد که خود را رسول او و خاتم انبیاء میشمارد لیکن عقیدهی او نسبت به عیسی به قدری غامض است که بدون غور در بیانات مانویان و اِعمال وَهم فهم آن دشوار است و تا آنجا که من فهمیدهام ظاهراً یک عیسای نور یا درخشان یا متصاعد را قائل است که ازلی است و جزو عناصر و اعوان خدا بلکه در ردیف خدایان از ازل بوده و مانویان مغرب او را عیسای دردناپذیر Jesus impatibilis نامیدهاند و همان است که به آدم نزدیک شده و او را هدایت کرده. دیگر عیسای آزارکش اورشلیم است که باز اگر چه به شکل انسانی ظاهر شده ولی نور محض است و نه از بطن مادری متولّد شده و نه دار زده شده و سوّم عیسای یهود است یعنی شخص شبیه به عیسی که در اورشلیم پیدا شد و دارای بدن ظلمت بود و یهود او را اشتباهاً کشتند و بنابر روایت کتاب الفهرست مانی عیسی معروف بین مسلمین و نصاری را شیطان میدانست و در خاتمه باید باز بگویم والله اعلم.
عیسای دومی که رسول الهی در اورشلیم بود در واقع روحی بود و او نیز اگرچه فلکی و غیر دنیایی بود در مادّه مصلوب شده که در آن روح منوّر او ممزوج گردیده و در واقع تمام عالم صلیب نور است و مخصوصاً درختها که در آنها قسمت بزرگی از جوهر الهی تمرکز یافته و در واقع چوب صلیب عیسی هستند.
پس آیندهی دنیا و تاریخ بشریّت جریان مصیبت و آزار خدایی است که خود نجاتدهندهی خودش است و به این جهت اصطلاح مُنجی و ناجی در یک آن استعمال میشود. زهر و تریاق در دنیا پهلوی هم است و دنیا محبسی است که در آن دیوان ظلمت نور را زنجیر کردهاند. ولی در همان حال این محبس برای قوای ظلمت هم یک دوزخی است که مغلوب و خود گرفتار و قدری معتدل شدهاند. ماشین عظیم فلکی دائماً میچرخد و چرخ آن دوازده دلو دارد که عیسی برای نجات ارواح برقرار کرده و علیالاتّصال ذرّات نور را که یگان یگان از اعماق شب مادّی و ارضی آزاد میشوند یعنی ارواح درخشان اموات را جمع کرده و آنها را به ستون نور متصاعد میریزد و آن را همچنانکه گفته شد به وسیلهی زورق و کشتی ماه و آفتاب به اصل بهشتی خود میرساند و به مرور سالها و قرون مایه و عنصر الهی که از طرف دیوان بلعیده شده بود آزاد و از ظلمت خلاص میشود و حیات مادّه نیز به تدریج فانی میشود.
ولی این جریان بطیئ آزادی نور به واسطه گناهان انسانها معوّقتر و لنگتر میشود و مادامی که مردم به امتزاج علاقه دارند و برخلاف توصیهی عیسی به آدم نوع انسان تسلسل و انتشار مییابد و مادامی که مردم از روابط جنسی و تناسلی خودداری نکنند این انتشار دوام خواهد یافت تا وقتی که مردم طریقهی نجاتی را که مانی مأمور تبلیغ آن بوده پیروی کرده و شرایط نجات و آزادی نهایی و قطعی نور و انتهای دنیا را مهیّا نمایند. آن وقت روزهای آخر شروع میشود که یک دورهی امتحانات و به اصطلاح مانویان «جنگ بزرگ» خوانده میشود و دنبالهی آن پیروزی دنیایی دین عدل میآید که قسمتی از بشر که هنوز در ضلالت مانده بودند ایمان میآورند. پس یومالحساب و رفتن ارواح پیش تخت عیسی و جداشدن میشها از بزها و نیکان از بدان میآید و بعد از آن پس از سلطنت کوتاه عیسی مسیح و برگزیدگان خدایانی (یا فرشتگانی) که کَون و افلاک را نگاه میداشتند آنها را رها میکنند و زمینها و کوهها روی خود ریخته ویران میشود و مصداق اِذالکَواکِب اِنتَثَرت یا اِذَالجِبالُ سَیِّرَت واقع میشود و حریق عظیمی پیدا میشود که 1468 سال (در یک روایت 1460 سال) دوام مییابد که در واقع دورهی تصفیه است و عاقبت دنیای آمیزش یعنی عالم خلقت معدوم میشود. اجزای نوری که هنوز قابل نجات هستند جمعآوری شده به شکل یک «مجسّمه» به آسمان بالا میرود و محکومین به مجازات (ملعونین) و دیوان و مادّه با آز خود و جنسها جداجدا یعنی زنها و مردها در یک نوع کومه و کتله یا گلوله (Bolos) گرد آمده در قعر یک خندق یا حفره مدفون میشوند و سنگ خیلی عظیمی روی آن را میپوشاند و گاهی شرح داده شده که جنس مذکّر در گلوله و جنس مؤنّث در قبر یا چاله (تافوس) جمع میشوند.
راجع به مدّت حریق آخری یعنی 1468 سال و توجیه این عدد حدسهایی زده شده مانند آن که آن مساوی ایّام یک دورهی سالهای شمسی ناقصه و تکامل آن با کبیسه در سال شمسی حقیقی (1461 سال) به علاوهی یک هفته است. ولی یک توجیه قناعتبخشی هنوز پیدا نشده است.
اینجا میخواهم باز در جملهی معترضه به دو نکته اشاره کنم: یکی آنکه کلیّهی اطلاعات مانی از مذاهب و ادیان دیگر و طریقههای فکری و فلسفهی زمان خود و پیش از خود و منابع حقیقی آن اطلاعات موضوع غامض و دارای تعقید است که تحقیق کامل آن سهل نیست و در آن باب تحقیقات زیادی به عمل آمده و به هرحال معلومات وی در این ابواب باید از مآخذ بسیار مختلف و بعضی ناقص و برخی بالنسبه کامل بوده باشد. ظاهراً بیش از همه منابع اطلاع وی مذاهب گنوسی قرون اولای مسیحی بوده ولی از خود مسیحیّت یا ادیان دیگر معروف معلوم نیست اطلاع کاملی داشته باشد.
تورات و دین موسی را مانند بازیلیدسی و مرقیون سلف خود به کلی منکر است و بورکیت عقیده دارد که وی چهار انجیل را اصلاً نخوانده و معرفتی به آنها نداشته و اطلاع او از دین عیسوی مختصراً از انجیل مرقیون و نوشتجات مؤسّس آن مذهب و تا حدّی هم از نوشتجات قدّیس پاولوس (بولس) یعنی Diatessaron سریانی و شاید از انجیل پطرس بوده است. دیگر آنکه اگرچه مانی در تبلیغ ترک تناسل پیرو بعضی مذاهب گنوسی مانند مرقیونی و غیره بوده ولی به قدری در این باب مبالغه نموده (9) که رواج کامل دین او مستلزم فنای نوع بشر بود.
با همه طعنی که طرفداران آزادی عقاید بر بهرام پادشاه ساسانی در باب قتل مانی و تعقیب پیروان او کردهاند شاید حجّت آن پادشاه که به قول بیرونی و مطهّربنطاهر مقدّسی به مانی گفت تو برخاستهای که عالم را فانی کنی پس بهتر آن است که قبل از آنکه به مقصود خود برسی ما تو را فانی کنیم از نظر سیاست دنیوی ضعیف و شایستهی ملامت شمرده نتواند شد.
در کتاب البداء و التاریخ گوید (جلد 3 صفحه 158) که هرمز (سهوی است به جای بهرام) به مانی گفت به چه چیز مرا دعوت میکنی. جواب داد به خراب دنیا و ترک آبادی در آن به خاطر آخرت. وی گفت من بدن تو را خراب میکنم و امر به کشتن او داد.
در کتاب السّیرة الفلسفیه، محمد بن زکریا (صفحهی 315 طبع کراوس) نسبت میدهد که مانویان در موقعی که نفس آنها با آنها برای شهوت جنسی نزاع میکرد خود را اخته میکردند و نفس را به وسیلهی گرسنگی و تشنگی آزار داده و خود را چرک و کثیف کرده از آب اجتناب نموده و به جای آن بول استعمال مینمودند. (10)
حالا میرسیم به «زمان سوم» یا «لحظهی نهایی» که دور ثالث از ادوار سه گانه و آینده باشد و خاتمهی خلقت و تکوین است و آن عبارت است از رجوع خیر و شرّ یعنی دو اصل اوّلی به حال ابتدایی یعنی انفکاک مطلق که ثنویّت اساسی مجدّداً برقرار میشود با این فرق که تجربهی حمله به قلمرو نور و امتزاج و مغلوبیّت نهایی ظلمت را مأیوس و برای تجدید تشبّت دیگری برای حمله به قلمرو خدا عاجز و غیرقادر میگرداند و آن وقت انفکاک کامل دو اصل و تعالی خیر و ایمنی نور در صلح و آرامش قطعی میشود.
اگرچه جمعی از مانویان معتقدند که تمام اجزای نور الهی و همهی جواهری که از روح انسان قدیم ازلی محبوس بود در آخر کاملاً و کلاً خلاص میشوند بعضی دیگر برآنند که برخی از ارواح به واسطهی گناهی که در موقع امتزاج کردهاند چنان آمیختگی کامل با ظلمت پیدا کردهاند که غیرقابل تفکیک و خلاص شدهاند و پدر عظمت هیچ وقت نخواهد توانست آنها را مجدداً نزد خود برگرداند و به جوهر خود بپیوندد و پس از یومالحساب آنها در حبس ابدی با ماده شریک خواهند ماند. در این صورت نتیجهی مبارزه غلبهی کامل نور نبوده و بیضایعه نگذشته است.
کشمکش دائمی بین خیر و شرّ تکلیفی به مؤمنین میآورد که دائماً سعی کنند در جسم با گوشت خود انفکاک دو جوهر را به عمل بیاورند، یعنی به اصطلاحات مانویان در روح خود «من اصلی» و «من الهی» و «من زنده» را بیدار نگاه دارند و «انسان جدید» یا «نُو» با «میل خود به حیات» در مقابل «من شیطانی» و «من ظلمانی» و «وجدان تاریک» و «انسان کهنه و پیر» هنوز «میل مرگ» دارد. اینها اصطلاح مانوی است و معنی آن این است که مؤمن باید به واسطهی گنوس یا «معرفت» که جنبهی دوگانگی او را به وی آشکار میکند مجدّداً به خود آمده شعور آزاد و روشن پیدا کند و از جهل و اسیری که مادّه میخواهد دائماً او را در آن مستغرق نگاه دارد خود را خلاص کند. اگر وی کامیاب شود که روح خود را در انفکاک نگاه دارد پس از مرگ آن روح به وطن مُنوّر اصلی برمیگردد یعنی قلمرو پدر و در غیر این صورت اگر گناه بزرگی نکرده باشد که به دوزخ رفتنی باشد محکوم بر این میشود که متوالیاً در اجساد دیگر به زندگی برگردد و باز متولّد شود و دورهی دردناکی را طیّ میکند که به آن «سَمسارا» گویند.
نجات شخص به وسیله گنوس یعنی معرفت و نورانیّت باطنی حاصل میشود و غالباً به وسیلهی ایمان به تعلیمات فرستادگان نور و هدایت آنها و مخصوصاً تعلیمات مانی که دین حقیقت و نور و تنها مخزن مدوّنات اصلی است و آنچه به فارقلیط نازل شده و آن را بیشائبه نگاه داشته این نجات پیدا میشود. برخلاف امام ادیان دیگر حوزهی دینی مانی طریقه و سنّت گنوس را سالم و درست و کامل و به اتّصال و توالی از موسّس دین به این طرف بدون تغییر حفظ نموده و تحویل گرفته و تحویل داده است.
مؤمنین مانوی مذهب بر پنج درجه تقسیم میشوند که درجهی پایینتر آنها در عربی سمّاعین (به فارسی نغوشاگ) و بالاتر از آن صدّیقین یا مجتبین و یا برگزیدگان (به فارسی خروهخوان یا آردا و یا یَزدامَد، در واقع واعظ ) خوانده میشوند و بعد به مراتب بالاتر قسیّس (به فارسی مَهِستَگ یا مان سارار سیصد و شصت نفر و مُشَمِّس یا اُسقُف (به فارسی ایسپَسگ که شاید تحریف اپیسکوپوس لاتینی است) که هفتاد و دو نفر بودهاند و معلّم یا رسول (به فارسی هَموزاک یا موژَک) که بالاترین درجات و مراتب مانوی بعد از امام (به ایرانی دین سارار یعنی خلیفهی مانی) بودند و نظر به بعضی روایات عدد آنها محدود به دوازده نفر بوده است. یک درجهی بالاتری هم در بعضی مآخذ به اسم سریانی کفَلپالا ذکر شده که فقط پنج نفر از آنها در دنیا وجود میتوانست داشته باشد.
آثار و شعائر ظاهر دین مانی ساده بوده و عبارت بعد از نماز و غناء (که مانویان آن را دوست داشتند و موسیقی نزد آنها جزو مثوبات بود و آن را هدیهای از آسمان میشمردند) و روزه و افطار برگزیدگان و نشان دادن مشت به عنوان رمز و بوسهی صلح و سلام برادرانه و اقامهی عید بما یعنی حضور مؤمنین در پای تختگاه عیسی که مانی بر آن جلوس کرده است. (11) این عید که ذکرش گذشت و به فارسی عیدگاه یا نیشَیم و به ترکی جایدان نامیده میشد ظاهراً در آخر ماه روزهی مانویان و به قول آوگوستین به یاد روز شهادت مانی و در ماه مارس رومی برپا میشد و شب آن را احیاء کرده اعتراف به گناهان نموده و آمرزش میخواستند. صورتی از این تخت در جزو آثار تورفان پیدا شده است. ظاهراً بِما سه یا چهار روز بعد از روز وفات مانی بوده و در باب تعیین موقع آن روز و تطبیق آن با قول آوگوستین چنانکه اشاره خواهد شد اینجانب تحقیقی در مجلّهی مدرسهی مطالعات شرقی لندن نمودهام.
تکالیف این مانویان بر دو قسم بوده: یکی برای سمّاعین یعنی عامّهی مؤمنین و دیگری برای خواصّ یعنی صدّیقین و مجتبین یا برگزیدگان. برای سمّاعین ده تکلیف منفی بود که عبارت است از نپرستیدن بت، دروغ نگفتن، بخل نکردن، نکشتن، زنا نکردن، دزدی نکردن، اجتناب از تعلیم فریب و بهانهجویی و خودداری از سحر و احتراز از شک در دین و از مسامحهی در اعمال مذهبی. (12) به علاوه هر روز چهار نماز داشتند (در مقابل هفت نماز برای برگزیدگان) در ظهر و عصر و مغرب و عشاء (عمّه) سه ساعت بعد از غروب آفتاب، هر کدام با دوازده سجده و اَوراد مخصوص. (13) قبل از نماز با آب جاری بدن خود را مسح میکردند و یا در موقع ضرورت با شن و نظیر آن و در نماز رو به طرف آفتاب میایستادند و هفت روز در ماه روزه داشتند. ولی ظاهراً روزهی مهمّ و مرتّب آنها روزهی روزهای یکشنبه بود. هفت صدقه (14) و سه مهر جزو تکالیف دینی بود که مهرها عبارت است از مهر دهان و مهر دست و مهر بدن یعنی امساک (البته به قدر مقدور) از معاشرت با زنان.
این طبقه یعنی سمّاعین میتوانند مالک شوند و بنا کنند. تخم بکارند و درو کنند و پیشهی زراعت پیش گیرند و یا صنعتگر یا تاجر شوند و زن عقدی یا متعه بگیرند و اولاد پیدا کنند و حتّی گوشت بخورند مشروط به اینکه حیوان را خود نکشتند. لکن برگزیدگان (مجتبین یا صدّیقین) از خرید چیزی و مالکیّت و داشتن ثروت و هر گونه شغل دنیوی ممنوعند. فقط یک غذا در شبانه روز و یک لباس در سال میتوانند داشته باشند و روزهی آنها زیاد سخت است، ظاهراً علاوه بر روز یکشنبه که روز تعطیل و عبادات سمّاعین بود روز دوشنبه را هم که روز مقدّس برگزیدگان بود روزه میگرفتند. (15) چهار روزهی بزرگتر نیز داشتند (16) که اوّلی روزهی شبانهروزی در نیمهی کانون اوّل بابلی که عادةً در دههی اوّل دسامبر رومی یا اندکی بعد میافتاده و دیگری باز دو شبانهروزی در اوّل کانون ثانی و سومی باز دو شبانهروزی در نیمهی همان ماه بوده. این روزههای دو شبانهروزی را وِصالات (17) (یا صومالوصال) نامیدهاند.
روزهی بزرگ چهارمی روزهی یک ماهه بود که از هشتم ماه شباط بابلی تا هشتم اَدار ماه (و در سالهای کبیسهی بابلی دارای دو اَدار در هشتم اَدار اوّل) بود و آخر آنکه عید فطر مانویان بود همان عید بِما بود (18) که شب را با احیاء گذرانده و در اطراف تخت مانی که پنج پلّه داشت و روی آن تصویر مانی و شاید کتب مقدّسه آنها قرار داشت حلقه زده اعتراف به گناهان یک ساله مینمودند و نیمه شب به عقیدهی آنها مانی نزول کرده و روی تخت مینشست و گناهان مؤمنین اعتراف کننده را میبخشید. (19)
چنانکه گفته شد بما در فارسی گاه یا نیشَیم به ترکی جاویدان نامیده میشد (و همیشه در ماه مارس رومی و نادراً در اخر ماه فوریه بود). ظاهراً در روزهای اوّل و دوم ماه روزه یعنی 8 و 9 شباط و همچنین در روزهای 26 و 27 همان ماه روزه باز روزهی دو روزهای دو شبانهروزی وجود داشته است (سایر ایّام ماه روزه مثل ماه رمضان ما هر روز روزه و افطار داشته).
این پنج صوم وِصال در کتیبهی سغدی که هنینگ نشر و ترجمه کرده یِمکی نامیده شده و یا آنکه یِمکی ظاهراً عملی بوده که در موقع این روزهها ادا میشد (شاید دعا و استغفار). روزه را به طور کلی «وُسانتی» (20) مینامیدند و گاهی «با چاق» که ظاهراً سغدی است (21).
اینجانب شرحی مبسوط در مجلّهی همایونی آسیایی انگلیسی راجع به این روزهها نوشتهام و در آن این فرضیّه را اظهار نمودهام که شاید مواقع روزههای مانویان پس از انتشار آن دین در ترکستان شرقی و مغرب چین در حدود قرن دهم مسیحی نسبت به مواقع اصلی بابلی آنها تغییر یافته و یک ماه تمام جلوتر برده شده است و شاید به همین جهت اسم ماه دوازدهم ترکها یعنی چقشاپَت ماه پیدا شده. چه این کلمه که از اصل سانسکریتی است به معنی تکالیف و اعمال مذهبی استعمال شده و ماه چقشاپَت یعنی ماه عمل به احکام دینی و مخصوصاً روزه است. در صورتی که قبل از چنان تصرّف یعنی عقب بردن مواقع روزهها ماه دوازدهم ترکی ماه قبل از هشر صیام و در حکم ماه شعبان بوده است.
برگزیدگان از گوشت و شراب و اغذیهی مخمّر ممنوع بودهاند. آنها خودشان برای خود غذا تهیه نمیکنند بلکه یک نفر از سمّاعین برای برگزیده غذا تهیّه و حتی لقمه را نیز حاضر میکند. غذای آنها اغلب میوه و سبزی است (مخصوصاً خربزه و خیار) و مشروب آنها فقط آب و شیرهی میوهها است. کاشتن و درویدن و خمیر کردن و پختن نان و شکستن آن همه به عهدهی سمّاعین است که پس از مهیّا شدن طعام را که نباتی بود در حال زانو به زمین زدن تقدیم برگزیدگان میکردند و برگزیده قبل از خوردن وِردی مبنی بر تبرّا از مسؤولیّت و گناه هر نوع شرکت و مباشرت در تهیّهی آن غذا و انواع جنایاتی که تا تهیّهی آخری آن ارتکاب شده خوانده و خطاب به نان میگوید من تو را نکاشتهام و من ندرویدهام و من بوجار نکردهام و من آرد نکردهام و من خمیر نکردهام و من نپختهام و من نشکستهام (زیرا که همه این اعمال اذیّت دادن به نوری است که در ترکیب آن است). ولی بعد از خوردن گناه تهیّه کنندهی غذا را میبخشد و او را از گناه پاک میکند.
به همین جهت همیشه هر برگزیده در سیر و سفر که همیشه بایستی در حرکت باشد یک نغوشاگ همراه داشته است و مردم سرّ این حرکت دو نفری را درک نکرده و گاهی به قول بیرونی تهمتهای ناپاک و ناروا به آنها میزدند. جاحظ (22) حکایت دو نفر مانوی سیّاح را در خوزستان میکند که شاهد بلعیدن یک شترمرغ مرواریدی بودهاند و صاحب مال که جواهر را گم کرده بود به گریبان آن مانویان چسبیده و آنها را متّهم به دزدی کرده میزد. ولی هرچه آنها را زده و آزار کرد آنها راجع به شترمرغ چیزی نگفتند که مبادا حیوان را بکشند و شکم او را تفتیش بنمایند. چه ریختن خون آن مرغ را گناه بزرگ میشمردند.
شعائر مانویان خیلی ساده و از تشریفات و تظاهرات مجرّد بود و برخلاف سایر مذاهب از همه ظاهرسازیها و اعمال سرّی و غیبی یا تظاهرات باطنطنه و ساز و برگ و تجمّلات دور بود و به قربانی و تعمید و غیره قائل نبودند.
برگزیدگان میتوانند اجزای نوری را که در غذا موجود است به جوهر نورانی اضافه کنند تا در موقع وفات آنها آن نورها به منبع اصلی برگردد یا بلافاصله به وسیلهی هضم آن اجزاء نوری را آزاد نمایند و این عمل را «نجات شکم» یا «نجات به وسیلهی معده» مینامیدند. تنها برگزیدگان عضو اصلی حوزهی ایمان هستند و «گنوستیک» کامل بوده چرخهای فعال و مهمّ آن ماشینی هستند که نور یا روح را در دنیا آزاد میکنند و سمّاعین فقط به واسطهی اتصال به برگزیدگان و معاونت و همقدمی با آنها دایرهی خارجی حوزهی مؤمنین را تشکیل میدهند.
مانویان چنان که اشاره شد موسیقی را خیلی دوست داشتند. تصویر و خط خوب نیز در بین آنها مطلوب بود. کتب آنها به خطّ زیبا نوشته و پاکیزه و نفیس ترتیب داده میشد و جاحظ شرحی در این باب ذکر میکند و آگوستین نیز از قشنگی و خوش خطی و
نفاست کاغذ کتب مانوی حرف میزند. از ذوق شاعرانه هم عاری نبودند. مثلاً یک قطعهی پهلوی (پارتی) که از تورفان به دست آمده دارای فهرستی است که در آن ابیات مطلع سرودها به ترتیب حروف تهجی قرار داده شده. همچنین یک سرود پارتی محفوظ در پترسبورگ که باز قطعات آن بر حروف تهجی مرتّب شده. (23)
حالا به بعضی مطالب متفرقه راجع به مانی و دین او میپردازیم:
1- اطلاعات راجع به مانویّه از هشتاد سال قبل به این طرف به تدریج زیاد شده است و چنانکه سابقاً ذکر شد مقدار زیادی اطلاعات تفصیلی خیلی مفید و مشروح در کتب ردّی مسیحی یونانی و لاتینی و سریانی موجود است. اگرچه صحیح وسقیم مخلوط بوده مشوب به اسنادات نادرست وهمی و خطا و مغرضانه بود. از کتب ارمنی و پهلوى و مخصوصاً کتاب شکندگمانیک ویچار و یعقوبی و مسعودی و شهرستانی و احمد بن مرتضی و از همه بهتر ابنالندیم مایهی زیادی به دست آمد و من خوشوقتم که در آخر رسالهای که نشر آن در نظر است خواهم توانست مقتطفات از این ماخذ را به کمکی که آقای احمد افشار شیرازی در جمع آنها نموده درج نمایم.
کتاب سریانی تئودور بار کنای از اواخر قرن هشتم مسیحی در تکمیل مایهی اطلاعات خیلی مدد کرد و بعد اکتشاف چند قطعه نوشتجات مانوی پهلوی و پارسیک و سغدی و چینی و ترکی از ترکستان چینی دایرهی این رشته علم را وسعت عمده بخشید وعاقبت کشف متون مانوی به زبان قبطی قدیم سوب آخیمی که هفت کتاب و دارای قریب سه هزار و پانصد صفحه است و غالباً از نیمهی اوّل قرن چهارم مسیحی و حتّی تألیف یکی از آنها (زبور توماس) به ظنّ قوی از ربع اخیر قرن سوم یعنی بلافاصله بعد از وفات مانی است مآخذ بسیار مغتنم و معتمدی به دست داد و باز بر وسعت اطلاعات افزود. گمان میرود این کتب قبطی غالباً از یونانی به قبطی قدیم ترجمه شده است.
با استفاده از کلیهی این منابع مهمّ و غیر مهمّ از یونانی و لاتینی و سریانی و پهلوی و ارمنی و چینی و نوشتجات مکتشفهی قبطی و پارتی (پهلوی اصلی) و پارسیک (پهلوی اصطلاحی) و ترکی قدیم علمای محقّق مغرب زمین در دو قرن مسیح گذشته و خاصه در سی سال اخیر کتب و مقالات بسیاری نوشته و روزبه روز تا حد امکان و به قدر مایهی موجود تاریخ زندگی مانی و عقاید او و پیروانش و اخلاقش را روشنتر ساختهاند مانند کسلر (K. Kessler) و پلیو (P. Pelliot) و شاوان (Ed. Chavannes) و جکسون (A. W. Jackson) و وزندونک (O. G. von Wesendonk) و آلبری (C. R. C. Albery) و رایتسن شتاین ((R. Reitzenstein و موللر (F. W. K. Müller) و لوکوک A. von Le Coq)) و مخصو صاً پولوتسکی (H.j. Polotsky) و ویدِن گرِن (G. Widengren) و شِدِرH.H Schaeder) ) و بورکیت (F. C. Burkitt) و هنینگ W.B. Henning)) و اخیراً پوئش H. Ch. Puech)) که اینجانب (با وجود مراجعه به همهی آن منابع) قسمت عمده از بیانات خود را از این دو مؤلّف اخیر اقتباس نمودهام این محقّقین خدمت عظیمی به تکمیل این علم نمودهاند.
در خطابهی اوّلی که در سال گذشته در همین انجمن ایراد کردم این آرزو را اظهار نمودم که یکی از جوانان فاضل و باشوق به کمک خود اینجانب فهرستی مشتمل بر غالب مآخذ اطلاعات مانوی برای راهنمایی ارباب ذوق و تحقیق در این رشته تهیه نماید. این آرزوی من خوشبختانه به صورت حصول آمده و تحقّق پیدا کرد و آقای احمد افشار شیرازی که همّت را با فضل و تحقیق توأم دارد به انجام این مهمّ کمر بست و امید است نتیجهی زحمت ما و ایشان در ذیل این خطابهها وقتی که به شکل رساله منتشر بشود به نظر طالبین برسد.
2- به عقیدهی بعضی محقّقین مانی آنچه نوشته به جز کتاب شاپورگان او به زبان آرامی وطن خود یعنی بابل در ان زمان (یعنی در قرن سوم مسیحی) بوده که زبان مادری او بود. لکن حالا ظاهراً رأی غالب علما بر آن است که زبان کتب و رسائل او سریانی یعنی زبان آرامی شهر اِدِسا (اورفه) بود. این زبان در قرن دوم و سوم مسیحی تشکّل کامل پیدا کرده و زبان فصیح دینی مسیحین شرق شد، اورفه (در عرب رُهاء) پایتخت یک دولتی بود که رومیها به آن به اشتباه و تحریف اسم اصلی او سرئن میگفتند و تا سنهی 216 (سال تولّد مانی) مستقلّ بود و پس از آن جزو مستملکات روم شد.
3- بعضی نسبت نقص بدنی به مانی داده و گفتهاند پای او کج بوده ولی چنانکه در فوق ذکر شد هنینگ عقیده دارد که این نسب یک افسانهی عمدی توهینآمیزی است که در کتب لاتینی و یونانی خصوم مسیحی آمده و شاید همان باعث تغییر عبارت عربی کتاب الفهرست از طرف استنساخکنندگان یا ماخذ اصلی آن کتاب شده که اَحنَفالرّجال (یعنی بنابر ترجمهی او مؤمنترین مردان) به اَحنَفالرّجل (کج پا) تحریف شده است ولی استنباط این معنی از لفظ احنف سهل نیست.
4- در اینکه مانی بودا و زردشت و عیسی را (24) (البته غیر از عیسای از مادر متولّد شده و غیر از عیسای روحانی که آدم را هدایت کرد) تصدیق میکند و موسی و کتاب او را قبول ندارد شکّی نیست. در بعضی مآخذ آدم و شیث که مانویان شیثیل نامند (و حتّی نوح و ابراهیم) و هرمس مثلّث (شاید اصلاً هر ماس غلام عیسی) (25) و افلاطون (26) و سام و شَم و اَنوش و اخنوخ و نیکوثئوس را نیز از رسل تصدیق شدهی مانی میشمارند. انکار موسی یعنی ردّ دین و کتاب او مختصّ به مانی نیست بلکه بعضی فرقههای گنوستیک و از آن جمله مرقیون و بازیلیدس نیز بر این عقیده بودهاند.
5- اسم مانی ایرانی نیست بلکه آرامی است.
6- همگونیوس در آکتا آرخلای (قصّهی مباحثات آن اسقف معروف کسگر که به زعم بعضی با خود مانی در سنهی 277 مسیحی بحث کرده) وزن زنجیرها را که به بدن مانی زدند نیم قنطار (25 کیلوگرام) ذکر میکند که یکی به گردن و سه تا به دستها و سه تا به پاها زده شده و مانع حرکت سر و اعضاء بدن بودند و گوید سختی زنجیرها پس از بیست و شش روز (از روز هشتم ماه تا چهارم ماه بعد) باعث مرگ مانی شد.
7- در جزو کتب مانی انجیل او ذکر شده که بیست و دو باب به عدد و ترتیب حروف سریانی داشته و به قول بیرونی از سر تا پا مخالف انجیل مسیحیان بود، چنانکه هر کدام از مرقیون و باردیصان نیز انجیل جداگانه داشتند.
8- چنان که اشاره شد بسیاری از مذاهب گنوسی تورات و دین موسی را قبول نداشتند مانند مذهب بازیلید و مرقیون و مانی. (27)
9- روایت ابنالندیم در باب ابتدای تناسل که به ظنّ قوی از مآخذ اصلی مانوی اخذ شده برای نشان دادن عقاید عجیبهی مانویان شایان ذکر است. وی گوید که یکی از «آرخونت»ها و آز و شهوت و گناه و جادو و ستارگان با هم ازدواج کردند و از تناکح آنها آدم به وجود آمد و دو نفر از آرخونتها که یکی نر و دیگری ماده بود باز نکاح کردند و حوّاء از آن پیدا شد. وقتی که فرشتگان پنجگانه دیدند که نور الهی و عطر او را آز ربوده و در این دو مولود مکمون داشته است از مادر حیات و انسان ازلی و بشیر (که دوست انوار باشد) خواستند که کسی را به این مولود قدیم بفرستند که او را نجات بدهد و علم و احسان را به او توضیح نماید و او را از دست دیوان خلاصی نماید. پس عیسی را با خدای دیگری فرستادند و آنها آرخونتها را حبس کرده و آن دو مولود را رها کردند و عیسی با آدم حرف زده و به او بهشت و خدایان و دوزخ و دیوان و زمین و آسمان و آفتاب و ماه را توضیح کرد و او را از حوّاء ترسانیده و از نزدیکی به او منع نموده و بیم داد و آدم چنان کرد. پس آرخونت نزد دختر خود حوّاء برگشت و با هیجان شهوت به او نزدیکی کرد و از آن پسری سرخ چهره و زشت زائیده شد و اسم او قاین (قابیل) شد. بعد این پسر با مادر خود جمع شد و از آن پسری سفیدچهره پدید آمد که اسم هابیل به او داد. بعد قاین باز با مادر خود جمع شد و دو دختر از او زائیده شد که یکی حکیمهی روزگار و دیگری دختر حرص و آز نام گرفتند. قاین باز دختر خود «دختر آز» را زن خود کرد و حکیمهی روزگار را به هابیل به زنی داد. حکیمهی روزگار را از نور و حکمت خدا بهرهای بود و دختر آز از آن محروم بود، پس فرشتهای با حکیمهی روزگار جمع شد و دو دختر از آن اجتماع زائیده شد که یکی رو فریاد و دیگری بر فریاد اسم گرفتند. هابیل از این کار برآشفته و به زنش گفت از کجا این طفلها را آوردی و گمان میکنم این از قاین است و پیش مادرش حوّاء رفته شکایت نمود که قاین چنان کار با خواهر و زن وی کرده است و قاین این خبر را شنید و با سنگی زده و هابیل را کشت و حکیمهی روزگار را زن خود کرد. پس آرخونتها و آن فرشته و حوّاء از این کار قاین محزون شدند و آن فرشته به حوّاء سحری آموخت که آدم را مسحور کند و حوّاء چنان کرد و آدم با او جمع شد و پسری زیبا از وی به وجود آمد شاثل (که همان شیث بود)، الی آخر داستان مفصّل که نقل آن قطعاً موجب مزید تصدیع است و این جمله بر نحو اجمال محض نمونه از خرافات پیچاپیچ داستان تکوین در آن منقول شد. طالبین تفصیل به كتاب الفهرست رجوع نمایند.
10- این نکته نباید ناگفته بماند که بسیاری از تعالیم صوفیّه شباهت به آداب مانویان دارد و بعید نیست که یکی از ریشههای تصوّف طریقههای گنوستیک و از آن جمله مانوی بوده است و نیز تور آندره سوئدی در کتابی که در سنهی 1917 مسیحی در باب اسلام و پیغمبر اسلام در استوکهولم نشر کرده وجوه شباهتی بین بعضی از تعالیم اسلامی و مانوی درج کرده است و اگر اقوال مورّخین عرب مانند ابن قتیبه در کتاب المعارف و نشوان حمیری در کتاب الحورالعین مبنی بر اینکه زندقه در بین قریش رایج بود (28) اساس داشته باشد این مطلب مؤیّد قول مولّف مزبور میشود. دمشقی در کتاب نخبةالدهر فی عجائب البرّ و البحر گوید که آیهی قرآن «الحمدالله الذی خلق السّموات و الارض وجعل الظّلمات والنّور ثمّالّذین كفروا بربّهم یعدلون... الخ» (29) اشاره به عقاید مانوی در نور و ظلمت است.
11- دین مانی در قسمت تکوین و فلسفی به قدری مبسوط است که میتوان آن را دایرةالمعارف نامید. آلفاریک از عقاید در هر رشته از فنون فصلی بیان کرده مانند هیأت و نجوم و جغرافی و فیزیک و علم حیوانات و علمالانسان و علم تشریح و علم طبّ مانوی. البته همه به شکل خرافی و غیرعلمی و در واقع کتب مانوی به همهی مسائل غامضهی عالم که انسان در جستوجوی آن است جواب میدهد و مظهر حصول و انجام اِخبار حضرت عیسی است که گفته «فارقلیط همه چیر را تعلیم خواهد کرد».
12- شهرستانی در کتاب الملل والنحل از یکی از رؤسای مانویّه به نام ابوسعید نقل میکند که وی نوشته که مدّت با دورهی امتزاج یعنی وجود عالم محسوس فعلی دوازده هزار سال است و تا زمان وی که سال 271 هجری است یازده هزار و هفتصد سال از آن منقضی شده و فقط سیصدسال به وقت خلاص مانده است. بر مبنای این حساب هزارهی اخیر یعنی دوازدهم باید در سنهی 183 مسیحی شروع شده باشد. اساس این دعوی بر این جانب معلوم نشد. سند چینی که ولادت مبانی را در سنهی 527 از دورهی حوت یعنی برج دوازدهم میگذارد مبدأ تاریخ سلوکی را سال اوّل دورهی حوت (یا در واقع هزارهی دوازدهم فرض میکند) و این تاریخ 495 سال با تاریخ فوق فاصله دارد.
13- نه تنها خدایان بلکه فرشتگان و دیوان و شیاطین در دین مانی بیشمار وجود دارد و بسیاری از آنها با نام و نشان در کتب مانویان ذکر شده مانند میکائیل و سرائل و رفائل (گاهی رُپاعیل) و جبرئیل (گابریل) وآنئل و دادئل و اَبَرئل و نیسدئل و مَرفئل و نَرسوس و نستیقوس و بارسیموس و قپتینوس و غیرها.
14- فصل تکوین هشت زمین در عقاید مانوی داستان دراز و خیلی عجیبی دارد که جکسون شرح حیرتانگیز آن را به تفصیل و تصویر طبقات در کتاب خود بیان کرده و ستونها و حصارها و دروازهها و خندقهای آنها را شرح داده که اینجا مجال تفصیل آن نیست اگرچه خیلی شگفت و شنیدنی است.
زمین را قرص مسطّحی میدانستند و ضخامت افلاک را صدهزار فرسنگ و فضای بین هر کدام از آنها را با دیگری ده هزار فرسنگ میشمردند به طوری که جمعاً از سطح بالا تا سطح سفلای آسمان پایین یکصد و نود هزار فرسنگ میشود و آفتاب و ماه و همهی ستارگان را از ثابت و سیّار در آسمان پایینتر یا السّماء الدّنیا فرض میکنند و سرحدّ بین زمینها و آسمان پایین را که سطح مماسّ بین عالم نور و ظلمت قبل از امتزاج بود و یمند مینامند و خداوند آسمانها در فلک هفتم نشسته است.
15- اسمهاتف یا حامل وحی به مانی در اسناد ایرانی نَریمیگ یا گاهی همیمیگ و در قبطی سایش و در آرامی تَوم ثبت شده است و به عقیدهی بعضی همسان توماس است.
16- نظر به قول مانی که در زبور مانوی قبطی آمده شش سال قبل از وفات مانی تضییق و تعقیب بر ضدّ او شروع شده و او آن شش سال را نمیتوانست در کوچه و معابر خود را بنمایاند و او مانند اسیر در میان بیگانگان در انحاء عالم در حرکت بوده است و این روایت اگر معتمد باشد با مساعدت هرمز با او منافات دارد. ولی شاید این تعقیبات از طرف روحانیان و عامّهی متعصّب بوده است نه از پادشاه.
17- چنانکه گفته شد زبان مانی سریانی بود و خود گوید «من از زمین بابل آمدهام برای منعکس کردن ندایی در تمام دنیا». ولی در همان نوشتههای اصلی خود که به سریانی بود (به جز یک کتاب) اصطلاحات یونانی بسیار استعمال نموده است مانند هایل یا هیله و درخت لوتوس و نو و نوموس و پَرَگماطیا (اسم کتاب مانی) و پارقیلیط وای لَمتَیر (پسر خدا) وای سَفسَیَر (که از اصل لغت ایرانی شمشیر است که هنوز در زبان انگلیسی سیمیتار Scimitar اثر آن مانده). در تعالیم مانوی ذکر افلاطون و هرمس هم
آمده است. قصهی بَرلَعَم ویواسَف (یوذاسف کتب فارسی) از قصص معروف عالم مسیحی هم از مجرای مانوی ظاهراً از نسخهی ایرانی به یونان رسیده است که اصل قصّه مربوط به حیات بودا است.
18- چنانکه گفته شد دستگاه خیلی عظیم و وسیع داستان تکوین و آغاز و انجام زمان و عالم بیش از اندازه پهناور و در واقع شرح منظومهی مانوی عالم کَون دایرةالمعارف بزرگی است که ما در اینجا جز قسمتی از آن را نمیتوانیم بیان کنیم و برای نمونه مطالعهی قسمتی از هیأت افلاک و طبقاتالارض و جغرافیای مفصّل زمینها کافی است و از آن جمله شرح اجزای افلاک جالب توجه است، چنانکه در خطابهی گذشته به اجمال بدان اشاره شد.
هریک از ده فلک دوازده دروازه دارد و هر دروازه شش آستانه (که مساوی یک ماه زمان است) و هر آستانه سی بازار (به عربی سکّه = معادل یک روز در حساب زمان) و هر بازار دوازده صفّ (معادل دو ساعت زمانی) و هر صفّ دو کنار یا دو طرف و جرگه (به فارسی زمان و معادل یک ساعت زمانی) و هر طرف یکصد و هشتاد دکّه یا دکّان (به سغدی قپیذ) معادل بیست ثانیه و هر دکّه بر دو قسمت است که به فارسی ویسانَگ نامیده شده و معادل ده ثانیه است که در واقع هر فلک مشتمل بر 18662400 ویسانَگ است.
19- بیمزه نیست اشاره به اینکه مانی در کتاب خود سفرالجبابره (به فارسی کاوان یا کَوان) از جنگ ملائکهی بزرگ و به خصوص چهار فرشته یعنی جبرئیل و میکائیل و رفائیل و استرائیل با «اِگِرگوی»ها و جبّارها (که اصلاً ملائکهی مردود و ساقط بودند ولی مانی آنها را دیو به صورت انسان میشمارد) به وسیلهی آتش و گوگرد و نفت سخن گفته که معلوم میشود نفت در زمان مانی از وسائل جنگ بوده است و در آن جنگ چهارصدهزار نفر از مؤمنین و اخیار بیگناه (مثل امروز) کشته و تلف شدند.
20- مانویان هفتهی هفت روزه را که معادل هفت سیاره بود پذیرفته و در میان مانویهای اقوامی که هفته نداشتند مانند ایرانیان و سغدیان و چینیان و ترکها معمول نمودند.
باید سخن را کوتاه کنم ورنه این رشته سر دراز دارد مطالب زیاد بود و آنچه سعی کردم مختصرتر بیان شود باز کوتاهتر از این میسّر نگردید و مقداری از مطالب به طور متفرقه و میترسم گاهی مکرّر گفته شد.
اینجانب یادداشتهای زیادی جمعآوری کردهام که شاید لبّ مطالب آن پنج برابر این دو خطابه که بیان شد باشد. (30) ولی گمان میکنم آن همه را میتوان در رسالهای که تدوین آن در نظر است و در واقع بسط این خطابهها خواهد بود و انجمن محترم ایرانشناسی قصد نشر آن را دارد به طور جامع و ملخّص و منسجم و مرتّب تدوین کرد. (31) پس به اجازهی حضّار محترم خطابه را خاتمه داده و برای جواب هر سؤالی که علاقهمندان بخواهند بکنند در تحت اختیار آقایان هستم.
پینوشتها:
1- زبور توماس قسمتی از زبور قبطی مانوی است و به عقیدهی محقّقین این توماس که زبور به او اسناد داده شده همان توماس تلمیذ مانی است و زبور را هم در ربع اخیر قرن سوم مسیح نوشته است و سودربرگ عقیده دارد که این زبور در فلسطین و در یک محیط ماندائی مشرب نوشته شده است.
2- این فرقه و قوم که ظاهراً اسم اصلی بومی آنها نصورائی است به ظنّ قوی همان صائبین مذکور در قرآن و صابئین اصلی کتب اسلامی (نه صابئین حرّانی) بودهاند.
3- در عجبنامه یعنی مجموعهی یادگاری شصت سالگی ادوارد برون.
4- کَرخ مَیسان را که پایتخت مَیسان بود یک والی ایرانی که از طرف آنطیوخوس اپیفانس امیر آن ولایت شده و در ثلث اخیر قرن دوم قبل از مسیح یک سلالهی امرای مَیسان تأسیس کرد بنا نهاد و در واقع این شهر جدید جانشین آنطیوخیا شد که آنطیوخوس بنا کرده بود و بعد سیل ان را خراب کرد و آن نیز جانشین شهر اسکندریّه بود که اسکندر کبیر در اوایل سنهی 324 قبل از مسیح در همان نقطه بنا نهاده بود و باز بعدها با سیل و طغیان دجله و کارون خراب شده بود. سلطنت مَیسانی مستقل شده و بیش از سیصد و پنجاه سال استقلال خود را حفظ کرد تا وقتی که اردشیر بابکان آن را منقرض نمود. مقدسی از عدهی عظیم زردشتیان در بطائح حرف میزند.
5- مسعودی در کتاب التنبیه و الاشراف گوید مانی در بسیاری از کتب خود مرقیونیه و دیصانیه را ذکر نموده و بابی مخصوص برای مرقیونی در کتاب خود کنز و بابی دیگر برای دیصانیها در کتاب سفرالاسفار خود اختصاص داده و همچنین در کتب دیگر خود.
6- در کتاب البحر الزخار الجامع المذاهب علماء الامصار تألیف احمد بن یحیی المرتضی المهدیلدین الله متوفی در سنهی 840 گوید که به عقیدهی مانویان هر کدام از نور و ظلمت پنج جنسی است که چهار تا بدن و یکی روح است. ابدان نور عبارت است از آتش و هوا و باد و آب و روح آن نسیم است و ابدان ظلمت حریق و سیاهی و سموم و میغ (ضباب) و روح آن دود است که نزد آنها به اسم هُمامه معروف است.
7- در یک قطعهی مانوی به زبان پارسی از تورفان چنین آمده که روح زنده هفت سیاره را محکم بسته و زنجیر کرده و آنها با دو اژدها در آسمان پایین (السماء الدّنیا) بست و برای آنکه آنها فلک را بچرخانند در موقع اقتضا دو فرشته یکی نَر و یکی ماده بر آنها گماشت (از کتاب تتبّعات در مانویّت تألیف جکسون نقل شد). ظاهراً دو اژدها همان جوزهر و جوزهرین است که در منابع نجومی ایرانی هم دو اژدها شمرده شدهاند و در اصطلاحات نجومی اسلامی نیز در مقام ذکر مطلق مراد جوز هر فلک قمر است که فلک پایین باشد.
8- کلمهی یونانی است (nous) که به اصطلاح حکماء و مخصوصاً اشراقیّون به معنی عقل کلّی استعمال میشد.
9- در مآخذ چینی از احتراز مانویان از صحبت و معاشرت مرد با زن و حتی از لمس دست زنها سخن رفته. در این ماخذ ذکری از اجتناب از دوا برای مریض و دفن عریان اموات نیز آمده است.
10- در یک نوشتهی چینی از سنهی 1166 مسیحی که محتوی جوابی از یکی مأمورین ولایات به حکمی که امپراطور به عمّال دولت به مناسبت افراط باران و صدمه به محصول صادر نموده و تقاضا کرده که مفاسد مملکت و اصلاحات لازمه را گزارش بدهند (رسالهی قانون چینی مذکور در فوق ترجمهی پلیو و شاوان مجلهی آسیائی مارس - اوریل 1913 صفحه 349) گفته شده که مانویان بول را به جای آب تطهیر مذهبی دانسته و برای غسل استعمال میکنند.
11- در رسالهی مانوی چینی (قطعهی پلیو) که ذکرش گذشت و آن را شاوان و پلیو با هم در مجلّهی آسیائی فرانسوی (Journal Asiatique) مجلّدات سنهی 1911 و 1913 مسیحی ترجمه و نشر و تفسیر کردهاند در شمارهی ژانویه - فوریه 1913 صفحهی 108 به بعد شرحی راجع به معبد یا صومعهی مانویان و ابنیهی آن ذکر شده است و بنابرآن آن صومعه مرکب از پنج طالار بوده که یکی برای کتب و تصاویر و دیگری برای روزه و خطابههای مذهبی و دیگری برای عبادت و اعتراف و دیگری برای تعلیمات مذهبی و دیگری برای مؤمنین (ظاهراً برگزیدگان) مریض تخصیص داده میشده. در پنج طالار هیأت اجتماعی مؤمنین (ظاهراً برگزیدگان) مجتمعاً و مشترکاً زندگی و سکنی میکنند تا در آنجا با اهتمام و شوق کامل به طریقهی عالی مذهبی خود عمل کنند. آنها نبایستی بناهای مخصوصی جدا جدا یا مطبخها یا مخزنهای جداگانه برپا کنند. هر روز غذاهای غیرحیوانی میخورند و با یک وقار کامل انتظار صدقات را دارند و اگر هیچ کسی برای آنها صدقهای نیاورد آنها به سؤال (یعنی گدایی) میروند تا بدان وسیله رفع احتیاج ضروری بکنند. آنها کسی را جز سمّاعین استخدام نمیکنند و نه غلام و نه کنیز و نه حیوانات اهلی و نه هیچ چیز نگاه نمیدارند. در هر معبد سه نفر رئیس از برگزیدگان وجود داد که یکی از آنها امور مذهبی را در عهده دارد و دیگری متصدّی پاداش و تشویق است و سومی مباشر امور صدقات و نذورات است. همهی مؤمنین باید به دستورها و اوامر این سه نفر برگزیده عمل نمایند و برای خودکاری نکنند.
12- شهرستانی به جای دو تکلیف آخری صدقهی عُشر مال و راستگویی و راستکرداری را میگذارد.
13- ذکری که در نماز و سجده میخواندند در کتاب الفهرست به ترجمهی عربی ثبت شده است.
14- دادن صدقات الزامی بود.
15- مجمع (سینود) مذهبی گانگرا از مجامع مذهبی نصاری که در اواسط قرن چهارم مسیحی منعقد شد روزه گرفتن در روز یکشنبه را به علت آنکه سنّت مانویان است ممنوع کرد.
16- شباهت عجیب و تامّی بین نمازها و مخصوصاً روزههای مانویان و نماز و روزهی صابئین حَرّان وجود دارد که بسیار جالب توجّه و شایان تحقیق و تدقین است. صائبین حرّان نیز نمازی قبل از طلوع آفتاب و ظهر و حوالی غروب آفتاب داشتند با سجدهها و قبلهی آنها قطب شمال بود و روزههای آنها در ترتیب و کیفیت و فواصل کمال شباهت به روزههای مانویان دارد جز آنکه مواقع روزههای آنها یک ماه بعد از روزهی مانویان بود و عدّهی ایّام صِیام مطابقت کامل ندارد. برای شرح روزهی صابئین رجوع شود به کتاب الفهرست تألیف ابنالندیم و الاثارالباقیه بیرونی و مختصرالدول تألیف ابن عبری و تلبیس ابلیس تألیف ابن جوزی.
17- و واصلالصّیام مواصلةً و وِصالا اذا لم یفطر ایّاماً تباعاً و قد نهی عنه (تاجالعروس جلد 8 صفحه 157).
18- در زبور مانوی قبطی بما را روز شادی میشمارد و گوید روز بما زمین پر از شکوفه است و زمستان گذشته که همان مطابق ماه مارس رومی میشود و در یکجا (صفحهی 34) از صعود فارقلیط به بالا در روز بما حرف میزند که شاید مثل صعود مسیح در روز سوم بعد از وفات منظور است. همچنین از زنده داشتن شب به شادی در بما سخن میراند و در جای دیگر گوید شادی علامت خدا است و حزن علامت ظلمت است و باید آن را بکشیم و راه شادی گیریم. ظاهراً خلاص شدن روح مانی را از ظلمت جسد موجب جشن و شادی دانسته و روز وفات او را به این جهت عید میگرفتهاند.
19- شرح جامعی در باب عید بمای مانویان به قلم آلبری C. R. C. Alberry در مجلهی علوم انجیلی و فنّ کلیسای قدیم (Zeitschrift fur die neutestament liche Wissenschaft und die Kunde der alteren kirche, 1939) نوشته شده است.
20- بانگ وُشانتی را به معنی توبه دانسته.
21- در دیوان لغات الترک محمود کاشغری بچاق را صوم النصاری ترجمه کرده است - در زیج ایلخانی خواجه نصیرالدین طوسی گوید که «بخشیان در هر ماه سه روز با چاق میکنند و آن روزهی ایشان است و در تقدیم و تأخیر بعضی از آن روزها میان ایشان خلاف است آخر ماهها در ماه چقشاباط چند روز هم باچاق کنند».
22- در «قصهی راهبین من الزّنادقة» در کتاب الحیوان، به تحقیق و شرح عبدالسلام هارون، طبع مصر سنهی 1359 ه. ق. ج 4 ص 460-459.
23- چون به تدریج رابطهی مانویان شرقی با هم دینان غربی خود ضعیف شد زبان سریانی را در مشرق نمیفهمیدند و لذا به تدریج ترجمههای پهلوی (پارسیک) کتب دینی اصلی را استعمال میکردند. لکن زبان پارتی هم که بسیاری از نوشتههای مذهبی از قدیم در آن زبان بود نیز نگاهداری میشده و مخصوصاً سرودها و اشعار مذهبی که بعضی نمونههای آن از حفریّات تورفان به دست آمده است نوشتههای دینی را از پارتی به سغدی ترجمه کردند و از آن هم به ترکی قدیم ترجمه شد.
24- به قول مانی بودا و زردشت به ممالک مشرق فرستاده شده و عیسی به مغرب زمین و پس از آنها عاقبت در آخرالزمان مانی که مانند پاولوس رسول عیسی و فارقلیط است در قلب عالم یعنی بابل ظهور میکند تا ظهورات قبلی را تألیف و ترکیب نموده تکمیل کند و به صورت نهائی در همهی زبانها به همهی ملل عالم برساند.
25- Hermes Trismegistus
26- افریم (به نقل بورکیت از او) از قول مانی نقل میکند که گفته «هرمس در مصر و افلاطون در میان یونانیان و عیسی که در یهودیه ظاهر شد آنها مبشّران خوب برای عالم بودند».
27- در کتابی از مؤلفی به نام ابوعلی بن خلاد که در ردّ بر مذاهب باطله و مخصوصاً ردّ بر مؤلفی که اسمش را ذکر نکرده و مبنی بر احتجاج است و نسخهای خطّی از آن به نشان 8613.Or در موزهی بریطانی محفوظ است از کتاب سفرالاسراراسم برده و گوید مانی در آن کتاب معجزات موسی را قدح کرده است.
28- ابن قتیبه گوید که قریش زندقه را از حیره اخذ کرده بودند.
29- الی قوله ما تَکسِبون الایات الثلاث. سورهی الانعام (سورهی 6 آیات 1 و 2 و 3).
30- همین یادداشتهایی است که درین مجموعه از روی نوشتههای خط تقی زاده به چاپ رسید. (ا. ا)
31- حالا که این و جیزه پس از سالی به چاپ میرود بدبختانه فرصتی برای اضافهی مطالب بیشتری به اصل خطابه حاصل نشد و عین دو خطابه چنانکه خوانده شده بود طبع میشود.
تقیزاده، حسن، (1388)، به کوشش: ایرج افشار، مقالات تقیزاده (جلد دوم: مانیشناسی)، تهران: انتشارات توس، چاپ دوم.