بازتاب اسطوره ی درمان بخشی آب را در ادبیات حماسی ایران می توان پرنده ی افسانه ای، سیمرغ، دانست؛ در اوستا و مینوی خرد دو جایگاه را محل تجمّع ابر دانسته اند که در ضمن، محل رویش گیاهان دارویی نیز می باشد. در این دو جایگاه از دو پرنده سخن به میان می آید که خویشکاری آنها پراکنده تخم گیاهان دارویی است. یکی از این دو، سیمرغ است که روی درخت بس تخمه، بر فراز دریای فراخکرت آشیان دارد.
«درخت بس تخمه در دریای فراخکرت رسته است که این همه گیاهان را تخم به اوست، هر سال سیمرغ آن درخت را بیفشاند، آن تخمهای (فرو ریخته) در آب آمیزد، تیشتر (آنها را) با آب بارانی ستاند، به کشورها باراند.» (1)
و دیگری مرغی گمنام است که عمل پراکنده کردن گیاه هوم بر ستیغ البز توسط او صورت می گیرد.
«ترا ای آفریده ی دادار، خداوندگار هنر بر البرز کوه فرو نشاند آنگاه مرغی پاک و آزموده ترا به هر سو بپراکند.»
صرف نظر از این دو پرنده از دو مرغ دیگر نیز در اوستا، بندهش، و مینوی خرد نام برده شده که با مبحث بارانی زایی و درمان بخشی بی ارتباط نیستند.
چینا مروش مرغ؛ خوشیکاری او در مینوی خرد اینگونه بیان شده:
«چینا مروش مرغ نیز آن نزدیکی می نشیند و کارش این است که آن تخم هایی را که از درخت بسیار تخمه درو کننده ی غم فرو ریزد، او برچیند و آنجا که تشتر آب را می ستاند، بپراکند. » (2)
چمروش:
«درباره ی چمروش مرغ گوید: که به سر البرز کوه، هر سه ساله، بسیاری از (مردم) سرزمینهای انیرانی گرد آیند برای رفتن به سرزمینهای ایرانی برای زیان (رسانیدن) کندن و نابود کردن جهان. آنگاه برزیزد(3) از آن ژرف دریای اَرنگ بر آید، آن چمروش مرغ را بریایست همه ی آن کوه بلند، (تابر) چیند آن همه (مردم) سرزمینهای انیران را بدان گونه که مرغ دانه را.» (4)
این مرغان نیز با فرآیند باران زایی، آب، الهگان مربوط به آب، درمابخشی و پخش تخمه ی گیاهان دارویی بستگی دارند. در مواردی که یاد آوری شد هر کجا سخن از باران زایی، ابر، الهگان مربوط به آب، درمابخشی و گیاهان دارویی به میان آمده در کنار آن از مرغی گمنام یا شناخته شده نیز نام برده می شود.
بدیهی است که چنین مقارنه ای را نمی توان اتفّاقی پنداشت.
در کتاب اوستا و مینوی خرد گفته می شود که البرز و دریای فراخ کرت محل تجمّع ابرها هستند. و باز در همان کتاب اوستا گفته شده که آشیانه ی سیمرغ بر شاخ و برگ درخت بس تخمه که ریشه در دریای فراخ کرت دارد، قرار گرفته.
«اگر تو بر بالای درختی باشی که آشیانه ی سیمرغ در آن است و در میان دریای فراخکرت برپاست...» (5)
در شاهنامه نیز آشیان سیمرغ را بر ستیغ البرز کوه دانسته اند. هنگامی که سام، زال را بی پناه در کوه رها می کند، سیمرغ به دنبال غذا از کوه فرود می آید و زال را با خود به آشیانه اش که بر ذُروه ی البرز قرار دارد می برد:
«ببردش دمان تا به البرز کوه
که بودش بدانجا کنام و گروه» (6)
اما در داستان رستم واسفندیار از مقارنه سیمرغ و دریا سخن به میان می آید:
«همی راند تا پیش دریا رسید
زسیمرغ روی هوا تیره دید
چو آمد به نزدیک دریا فراز
فرود آمد آن مرغ گردن فراز
به رستم نمود آن زمان راه خشک
همی آمد از باد او بوی مشک» (7)
البته غالباً سیمرغ را نماد خورشید می پندارند اما دوگانگی آشیانه سیمرغ این تصور را دچار خدشه می کند. اگر سیمرغ نماد خورشید باشد می تواند بر فراز هر کوهی آشیان داشته باشد و وجود آشیانه ی دیگرش بر فراز دریا منطقی به نظر نمی رسد اما نام بردن از یک کوه خاص که محل تجمع ابرهاست به عنوان یکی از آشیانه های سیمرغ و فراز دریا که محل دیگر تجمع ابرها و باران زاییست به عنوان آشیانه ی دیگر او این گمان را که سیمرغ اسطوره ی ابر است تقویت می کند.
از مجموعه های مطالب فوق می توان اینگونه استنباط کرد که سیمرغ، در اندیشه ی مردم باستان، اسطوره ی مصوّر مینوی ابر است.
اگر چنین فرضیه ای درست باشد مسئله دوگانگی جایگاه آشیانه ی سیمرغ در اوستا و شاهنامه را نیز به راحتی می توان توجیه کرد.
در مورد دلایل پیدایش چنین اسطوره ای درایران باستان می توان دو نکته را مور بررسی قرار داد.
نخست اینکه ابر به لحاظ ظاهری، به پرنده ای غول پیکر می ماند که در آسمان پرواز کرده و بر سطح زمین سایه می گستراند و صدای تندری که از برخورد ابرها با یکدیگر ایجاد می شود بی شباهت به صدای بال چنین پرنده ی غول پیکری نیست.
در شاهنامه ی کهن، در خوان پنجم، که اسفندیار با سیمرغ روبرو می شود ثعالبی فرود آمدن سیمرغ را اینکونه توصیف می کند:
«اسبان را در سایه ی درخت ایستانید که ناگاه سیمرغ رسید.
تنومندی و آواز بالهایش به ابر پر تندر می مانست، بال گسترد و فرود آمد تا گردونه و اسبان را برگیرد و برباید.» (8)
و در شاهنامه ی فردوسی نیز در جنگ رستم و اسفندیار در حالیکه پاسی از شب گذشته، سیمرغ به یاری رستم می آید. فردوسی سیمرغ را اینگونه تشبیه می کند:
«چو پاسی از آن تیره شب درگذشت
تو گفتی چون آهن سیه ابر گشت» (9)
حتی روش زال در فرا خواندن سیمرغ که منجر به پدید آمدن هاله ای از دمه و دود می شود نیز دلیلی دیگر بر این مدعاست. طبق آنچه در شاهنامه نقل گردیده سیمرغ پری از پرهای خویش را به زال می سپارد تا در موقع لزوم با سوزاندن آن و افروختن آتش سیمرغ را به یاری بطلبد. دود و دمه ای که از سوختن این پر ایجاد می شود شکل ظاهری ابر را به ذهن متبادر می کند. زال در حقیقت این گونه سمیرغ را ظاهر می کند.
«یکی مجمر آورد و آتش فروخت
وز آن پر سیمرغ لختی بسوخت
هم اندر زمان تیره گون شد هوا
پدید آمد آن مرغ فرمانروا» (10)
در این که آب نزد ایرانیان عنصری مقدس بوده شکی نیست، اما با توجه به این که خشکسالی همواره یکی از بلایای طبیعی این سرزمین بوده است به وجود آمدن چنین اسطوره ای چندان عجیب به نظر نمی رسد.
به چنین تشبیهاتی در اساطیر ملل دیگر نیز می توان برخورد. در اساطیر چین پرنده ای غول پیکر به نام «پنگ» وجود دارد که به هنگام پرکشیدن، بالهای او آسمان را سیاه می کند و امواجی سهمگین پدید می آورد. سفراو از شمال به جنوب شش ماه به طول می انجامد، و تا زمانی که در جنوب دریا فرو شود، دریا طوفانی است. پنگ چندین هزار لی پهنا دارد و طول او بی حدّ است. گرده ی او به بلندی کوههای شرقی تای سان و بالهای او چون ابری است که سراسر آسمان را می پوشاند. وقتی به جنوب پر می کشد دریا به وسعت سه هزار لی طوفانی می شود. دراین سفر، پنگ، بر بلندای گرد بادی قرار می گیرد. که چون شاخ بز پیچ در پیچ است. و نود هزار لی بلندی دارد. اوج گرفتن پنگ برای رهایی از بخار و دمه ای است که از حرکت او ایجاد می شود، در چنین حالتی، پشت او بر آسمان می ساید و وقتی به دریای جنوب فرود آید طوفان آرام می یابد.(11)
اسطوره ی دیگر، کتزا لکواتل (Quetzalcoatl)، مار پرداری است که پیکر موّاجش یاد آور جزر و مدّ است و بالهایش، یاد آور وزش باد، نماد آسمان ابر آلود نیز هست که زاینده ی باران پر خیر و برکت است.(12)
اما سیمرغ علاوه بر ویژگیهای ظاهری ابر، ویژگیهای درمان بخشی آب را نیز با خود به همراه دارد. نام سیمرغ در ادبیات کهن فارسی با نام «ثریتَ»، نخستین پزشک، آمیخته شده.
«ثریتَ» بود نخستین پزشک خردمند، فرخنده، توانگر، فرّه مند، رویین تن و پیشداد که بیماری را به بیماری بازگرداند، که مرگ را به مرگ بازگرداند که نخستین بار نوک دشنه و آتش تب از تن مردمان دور راند.» (13)
در عهد کهن، روحانیان و موبدان علاوه بر وظایف دینی به امر پزشکی نیز می پرداختند و در مداوا و نیز پیشگویی از پرندگان استفاده ی بسیار می کردند، بنابراین، تصور می شود که یا حکیم مزبور نام خود را از آن پرنده گرفته و یا شهرت او باعث شده که آن پرنده را به نام وی بخوانند.(14)
خویشکاری سیمرغ، در مینوی خرد اینگونه بیان شده:
«آشیانه ی سیمرغ، بر درخت دور دارنده ی غم بسیار تخمه است. هر گاه از آن برخیزد، هزار شاخه از آن درخت بروید و چون بنشیند هزار شاخه از آن بشکند و تخم آن پراکنده شود.» (15)
درخت بس تخمه، درختی است که هر تخمه ی آن درمان دردیست. اینگونه سیمرغ در اوستا چهره ای درمان بخش پیدا می کند.
در شاهنامه نیز سیمرغ را در چهار صحنه میتوان مشاهده کرد که در سه صحنه سیمرغ در نقش پرورنده و درمانبخش ظاهر می شود و در مورد چهارم نیز به نوعی با فرآیند باران زایی ارتباط دارد.
در مورد اول سیمرغ که به قصد شکار به دامنه ی کوه البرز آمده زال را پیدا می کند. اما پس از آنکه در آشیانه، چشم او و فرزندانش به خردی زال می افتد، دلشان به رحم آمده و از خوردن او صرف نظر می کنند. اینگونه زال، در دامان سیمرغ می بالد:
«چون آن کودک خرد، پرمایه گشت
بر آن کوه بر، روزگاری گذشت
یکی مرد شد چون یکی زاد سرو
برش کوه سیمین، میانش چون غرو» (16)
در صحنه ی دوم، هنگام به دنیا آمدن رستم، رودابه که به دلیل درشتی بچه، از بدنیا آوردن او به شکل طبیعی عاجز است با راهنمایی سیمرغ، بچّه را به شکل غیر طبیعی از طریق شکاف پهلو به دنیا می آورد:
«بیاور یکی خنجر آبگون
یک مرد بینا دل پر فسون
نخستین به می، ماه را مست کن
ز دل، بیم و اندیشه را پست کن
بکافد تهیگاه سرو سهی
نباشد مر او را ز درد آگهی
و زو بچّه ی شیر بیرون کشید.
همه پهلوی ماه در خون کشید
وزان پس بدوز آن کجا کرد چاک
ز دل دور کن ترس و تیمار و باک
گیاهی که گویمت با شیر و مشک
بکوب و بکن هر سه در سایه خشک
بسا و بر آلای برخستگیش
ببینی همان، زود پیوستگیش
بدومال از آن پس یکی پّر من
خجسته بود سایه ی فرّمن» (17)
در صحنه ی سوم، سیمرغ، به هنگام جنگ رستم و اسفندیار در حالی ظاهر می شود، که کلید مرگ اسفندیار رویین تن را با خود به همراه دارد و برای التیام بخشیدن به زخمهای رستم می آید.
اسفندیار به وساطت آب، رویین تن می شود و سیمرغ، اسطوره ی مصوّر مینویی ابر است که بن مایه ی آبهاست. پس چندان عجب نمی نماید اگر سیمرغ از تمام جزییات رویین تن شدن اسفندیار آگاهی داشته و رموز آسیب پذیرندگی او را بداند.
«بدو گفت: شاخی گزین راست تر
سرش برترین و تنش کاست تر
بدان گز بود هوش اسفندیار
تو این چوب را خوار مایه مدار
ابر چشم او راست کن هر دو دست
چنانچون بود مردم گز پرست
زمانه برد راست آن را به چشم
بدانگه که باشد دلت پر زخشم» (18)
و در همین صحنه است که به درمان زخمهای رستم و رخش می پردازد
اما در صحنه ی سوم، توجیه مطلب، کمی پیچیده تر است. سیمرغ، ویژگیهای دو مرغ «وارغنه» و «چمروش» را که از آنها در اوستا و بندهش نام برده شد به همراه دارد.
«زردشت از اهورا پرسید: اگر من از جادویی مردمان بسیار بدخواه آزرده شوم چاره آن چیست؟
آنگاه اهورا مزدا گفت:
پری از مرغ «وارغن» ی بزرگ شهر، بجوی و آن را به تن خود بپسا و بدان پر، جادویی دشمن را ناچیز کن. کسی که استخوان یا پری از این مرغ دلیر را با خود داشته باشد، هیچ مرد توانایی او را از جای بدر نتواند برد و نتواند کشت. آن پر مرغکان مرغ بدان کس پناه دهد و توانایی و فر بسیار بخشد.» (19)
این توصیفات داستان زال و سیمرغ را در ذهن متبادر می کند:
«ابا خویشتن بر یکی پّر من
خجسته بود سایه ی فرّمن
گرت هیچ سختی، به روی آورند
وراز نیک و بد گفت وگوی آورند
بر آتش بر افکن یکی پّر من
ببینی هم اندر زمان فّر من» (20)
در مورد چمروش، در بندهش آمده:
«جای این مرغ بر سر البرز است، هر سه سال، بسیاری از مردم سرزمینهای انیرانی گرد آیند برای رفتن به سرزمینهای ایرانی، برای زیان (رسانیدن) کندن و نابود کردن جهان. آنگاه بُرزایزد از آن ژرف دریای اَرنگ بر آید، آن چمروش مرغ را بر ایستاند، بر بالیت همه آن کوه بلند، (تابر) چیند آن همه (مردم) سرزمینهای انیرانی را بدان گونه که مرغ دانه را.» (21)
آشیانه سیمرغ نیز، در شاهنامه، بر ستیغ البرز کوه، قرار دارد. سیمرغ نیز، در جنگ رستم و اسفندیار به یاری خاندان زال می آید، اگر چه اسفندیار، انیرانی نبوده اما مگر نه اینکه رستم، پاسدار هوّیت ایران است و اسطوره ای جاودانی و پهلوان همیشه ی تاریخ ایران، پس بر سیمرغ، واجب بود که به حمایت او بر علیه دشمنی که اگر چه ایرانی بود، ولی حرمت اسطوره ی پهلوانی ایران را شکسته و او را دست بسته و خوار مایه می خواست. در هفتخوان اسفندیار نیز، (صحنه سوم) سیمرغ در خوان پنجم، بر سر راه اسفندیار ظاهر می شود؛ اگر مسئله اختلاط نام «ثریتَ»، پزشک معروف، و سیمرغ را در نظر بگیریم و اینکه کار پزشکی در زمان مورد بحث، عموماً توسّط روحانیان و موبدان صورت می گرفته که یکی دیگر از وظایف آنها پیشگویی بوده، می توان اینگونه پنداشت که سیمرغ نیز تحت تأثیر این ویژگی، از قبل، لشگر کشی اسفندیار بر علیه رستم را پیش بینی کرده است.
بدین شکل حضور سیمرغ در شاهنامه را نیز می توان با فرضیه ی سیمرغ اسطوره ی مصوّر مینویی ابر توجیح کرد.
سیمرغ، ابر، مینوی ابر- در شاهنامه، در بعضی موارد، سیمرغ، دقیقاً به ابر تشبیه شده و در مواردی نیز، نام این پرنده در کنار کلمه ی ابر می آید.
«فرود آمد از ابر سیمرغ و چنگ
بزد بر گرفتنش از آن گرم سنگ» (22)
چنین تناقضی را چگونه می توان توجیه کرد؟ در بندهش از دو ابر سخن به میان می آید؛ یکی آنکه در بندهش کف آب نامیده شده و می توان آن را در آسمان با چشم غیر مسلّح مشاهده کرد و دیگری آنچه نویسنده ی بندهش آن را مینوی ابر نامیده:
«درباره ای ابر گویند که افزاری مینویی است که به چشم گیتی دیدن و گرفتن نشاید، این که به اندروای پیداست که مردمان ابر خوانند، کف آب است، مانند کفی که بر سر دیگ گرد آید.» (23)
خویشکاری مینوی ابر در این میان چیست؟
«هر آب که به اندروای شود، ابر (آن را) به مینوی همراهی کند و (آن آب را) بپذیرد.» (24)
پس «ابر آن مینویی است که آن، آب مادی را بَرد» (بندهش- همان) و آنچه ما به عنوان ابر با چشم مادّی می بینیم تنها کف ابر ا ست.
از سطور فوق می توان اینگونه استنباط کرد که سیمرغ، اسطوره ی مصوّر مینوی ابر است، دراین صورت، چهره ی ما فوق الطبیعی و آسمانی سیمرغ را بهتر می توان توجیه کرد. چنین ابیات معمّا گونه ای نیز با در نظر گرفتن این فرضیه قابل توجیه است.
«فرود آمد از ابر سیمرغ و چنگ
بزد بر گرفتنش از آن گرم سنگ» (25)
در ابیات دیگری از شاهنامه، سیمرغ را با چره ای مینویی مشاهده می کنیم که یاد آور توصیفی است که در کتاب رمزهای زنده جان در مورد کتزالکو اتل با آن برخورد می کنیم.
«هم اندر زمان، تیره گون شد هوا
پدید آمد آن مرغ فرمان روا
چو ابری که بارانش مرجان بود
چه مرجان که آرامش جان بود» (26)
در توصیف کتزالکواتل گفته اند: «ابر کومولوس (Cumulus) با پرتوی نقره فام در نیمه ی تابستان که از شکم تیره اش دانه های عرق باران فرو می چکد.» (27)
پیش از این گفتیم: آب عنصری دو سویه است که دستی بر آسمان و دست دیگر بر زمین دارد؛ مینوی ابر، د رحقیقت همان بُعد آسمانی آب است. و سیمرغ، صورت مصوّر این بعد مقدّس و مینویی است. سیمرغ را نیز به نوعی، می توان پیوند دهنده ی آسمان و زمین دانست.
جایگاه او بر فراز البرز است، جایگاه سروش نیز بر فراز البرز است، سروش پیام آور آسمان برای زمین است. سیمرغ نیز راز آسمان را می داند و به گوش زمینیان می رساند.
«چنین گفت سیمرغ کز راه مهر
بگویم کنون با تو، راز سپهر
که هر کس که او خون اسفندیار
بریزد، ورابشکرد روزگار.» (28)
سروش، به امر اهورامزدا، زنجیر ارتباط آسمان و زمین است، سیمرغ نیز در حالیکه خود، در آسمان جای دارد. بخشی از وجودش (پرهایش) را به زمینیان سپرده تا زنجیر پیوند آسمان و زمین باشد.
«ابا خویشتن بر یکی پّر من
خجسته بود سایه ی فرّ من » (29)
پی نوشت ها :
1- بندهش/ ص 87.
2- مینوی خرد/ پرسش 61/ بند 40 و 41.
3- اوستای دوستخواه/ جلد دوم/ یاداپام نپات نام ایزد آب است که در پهلوی آن را «بُرزایزد» یا آبان نیز می نامند.
4- بندهش/ ص 102.
5- یشتها/ رشن یشت/ بند 17.
6- شاهنامه/ ج1/ 140/ 83.
7- همان/ 298.
8- شاهنامه کهن/ 191.
9- شاهنامه/ ج 6/ 294/ 1241.
10- همان/ جلد 1/ 37.
11- اساطیر چین/ 98- 97.
12- رمزهای زنده جان/ 59.
13- وندیداد/ فرگرد 20/ بند 2.
14- دانشنامه مزدسینا/ 1378/ سیمرغ
15- مینوی خرد/ پرسش 61/ بندهای 39 تا 37.
16- شاهنامه/ ج 1/ 141.
17- همان/ 38- 237.
18- همان/ ج 6/ 99- 298.
19- یشتها/ بهرام یشت 36 تا 340.
20- شاهنامه/ ج 1/ 145.
21- بندهش/ 102.
22- شاهنامه/ ج1/ 140.
23- بندهش/ 94.
24- همان/ 94.
25- شاهنامه/ ج1/ 140.
26- همان/ 273.
27- رمزهای زنده جان/ 595.
28- شاهنامه/ ج6/ 297.
29- همان/ ج1/ 145.