محدوده ی جغرافيايي ايران باستان

ناحيه ي وسيع جغرافيايي آسياي غربي (خاورميانه) كه به نام «فلات ايران» ناميده مي شود، مساحتي تقريباً به ميزان دو مليون و نيم متر مربع را فراگرفته است. فلات ايران در مغرب محدود است به كوه هاي زاگرس كه آن را از جلگه ي
شنبه، 21 تير 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
محدوده ی جغرافيايي ايران باستان
محدوده ی جغرافيايي ايران باستان

 

نويسنده: ميخائيل ميخائيلوويچ دياكونوف
مترجم: روحي ارباب



 

1. كشور ايران

ناحيه ي وسيع جغرافيايي آسياي غربي (خاورميانه) كه به نام «فلات ايران» ناميده مي شود، مساحتي تقريباً به ميزان دو مليون و نيم متر مربع را فراگرفته است. فلات ايران در مغرب محدود است به كوه هاي زاگرس كه آن را از جلگه ي دجله جدا مي سازد، و در شمال به رود ارس و درياي خزر و سلسله جبال قبق- قفقاز و رشته كوه هاي پاروپاميس واقع در سمت جنوب رودخانه ي جيحون (آمودريا)، و در شرق به كوه هاي هندوكش، كه اين سرزمين را از هندوستان جدا مي سازد، و در جنوب به اقيانوس هند و خليج فارس. فلات ايران را از اطراف يك رشته جبال احاطه كرده اند و قسمت مركزي ايران محوطه ي بسيار وسيع و پهناوري است كه با دريا مرتبط نيست و در اين قسمت خشكِ غيرمزروع، كليه آب هايي كه از دامنه ي كوه هاي داخلي سرازير مي شود به هدر مي رود.
مساعدترين نواحي براي كشت و زرع، ارتفاعات دره هاي شمال و مغرب ايران است كه در دامنه ي كوه هاي مشرف به درياي خزر و ماوراي قفقاز و جلگه ي دجله قرار گرفته است. خاك ايران از لحاظ مرزهاي طبيعي به چند ناحيه تقسيم شده است:
1. ناحيه ي سلسله كوه ها در طول دشت بين النهرين از شمال غرب به جنوب شرق (زاگرس) امتداد دارد. اين كوه ها در موازات يكديگر قرار دارند و مرتفع ترين آنها همان رشته ي شرقي است (و مرتفع ترين نقطه ي آن الوند است). رشته كوه هاي غربي در بعضي نقاط كنار مي روند و از وسط آنها از دره زاگرس رودهايي به دجله سرازير مي شود كه از جمله ي رودهاي فرعي آن، زاب بزرگ و كوچك و دياله است. در قسمت جنوب اين ناحيه رودهاي كرخه و كارون، كه در قديم به خليج فارس مي ريخته اند، جريان دارند. قسمت شمالي اين ناحيه (ماد آتروپاتن) (1) طبيعتاً به غرب و به آشور متمايل مي شود و قسمت جنوبي آن، كه از بابل به وسيله ي كوه ها و باتلاق ها مجزا مي شود، ناحيه ي محدودي را تشكيل مي دهد. در اينجا در دشت رسوبي كرخه و كارون تقريباً هم زمان با تأسيس تمدن سومر تمدن عيلام (سوزيانا (2)) نيز به وجود آمده است. در جنوب شرقي عيلام يك ناحيه ي كوهستاني واقع شده كه قدري پايين تر به سمت مشرق، ناحيه ي پرسيد (3) (پارس، فارس كنوني) را، كه مركز آن در كنار درياچه ي نيريز است، دربرگرفته است.
ناحيه ي زاگرس سرشار از دره هاي حاصلخيزي است كه به وسيله ي كوه هاي صعب العبور احاطه شده و اغلب اين كوه ها پر از جنگل است. وجود درخت هاي جنگلي و هم چنين معادن (از قبيل آهن و مس و روي و غيره) و انواع سنگ هاي گران بها در گذشته توجه جنگ جويان آشوري را به اين نقطه جلب كرد.
2. در مثلثي واقع بين زاگرس در مغرب و سلسله جبال البرز در شمال و دشت كوير در مشرق، تپه ماهورها و دشت هاي ماد قرار گرفته است. رودهايي كه در اين نقطه جريان دارند به دريا نمي ريزند.
3. در نوار باريكي در طول درياي خزر كه از ساير نقاط ايران به وسيله ي البرز جدا شده، قبايل عقب مانده اي سكونت داشته اند. دشت مارپيچ سفيدرود كه اين ناحيه را با درياچه ي اروميه و ماد مركزي متصل مي دارد به اين ناحيه ضميمه مي شود. در مشرق دره هاي گرگان و اترك (هيركاني) اين ناحيه را با ايران شرقي و آسياي ميانه مرتبط مي سازد. اين ناحيه مربوط و پوشيده از جنگل است.
4. منطقه ي بيابان ها و صحراهاي خسك از وسط تمام قسمت مركزي فلات ايران از مركز به سمت جنوب شرقي و در طول ساحل شرقي درياي خزر به سمت شمال امتداد دارد و فقط به سبب وجود ناحيه ي كوهستاني خراسان كنوني با رشته كوه هاي قبق (امتداد كوه هاي پاروپاميس) قطع مي شود. اين ناحيه پارت قديم توأم با هيركاني، ايران غربي و شرقي را به يكديگر متصل مي سازد. در روزگار قديم اين ناحيه كوچ نشين بوده است.
5. ناحيه ي كوهستاني ايران شرقي، در سمت مشرق بين دشت هند و در مغرب و جنوب غربي، بين صحراهاي ايران مركزي و در شمال دشت جيحون قرارگرفته است. اين ناحيه را رشته كوه هايي دربرگرفته كه از كوه هاي پامير و هندوكش منشعب مي شود. كوه هاي پاروپاميس و شاخه هاي آن كوه، كه از مشرق تا مغرب امتداد دارد، ايران را از آسياي ميانه جدا مي سازد. در دره هاي پاروپاميس در قسمت شرق ناحيه ي قندهار و در نقطه ي غربي تر از آن، در ناحيه ي رودخانه ي هريرود يا تجن (كه از ميان كوه ها به سمت شمال به سوي دشت هاي آسياي ميانه امتداد دارد) و در زير شاخه كوه هاي پاروپاميس، ناحيه ي آريا قرار دارد. در جنوب پاروپاميس به سمت جنوب غربي رشته هاي ديگري نيز كشيده شده است. در اين ناحيه، رودهايي به همان جهت امتداد كوه ها جريان دارد كه از همه مهم تر رود هيرمند است. اين رودها در باتلاق ها و درياچه هاي باتلاقي در كرانه ي دشت هاي مركزي ناپديد مي شوند. قسمت سفلاي اين رودخانه ها را در قديم ناحيه ي درنگينه (4)، (درنگ=زرنگ يا زرنج) ناحيه كوهستاني پر آب آراخوسيا، دربرداشته است. به اين ناحيه، دره ي رودخانه هايي كه به حوضچه ي هند (كه مهم ترين آنها كابل است) تعلق داشته و حوضچه ي مزبور به وسيله ي رشته كوه هندوكش از ارتفاعات فلات ايران جدا گرديده، كشيده شده است. خود دره ي هند و شعبات آن داخل در ايران نيست. در جنوب در كنار خليج فارس و اقيانوس هند، گدروسياي (5) خشك و گرم به طرف دره ي هند كشيده مي شود و اين ناحيه در قديم (و قسمتي از آن در زمان حاضر) محل سكناي اقوام دراويد بوده كه زبان آنها با زبان ايرانيان (بلوچستان) تفاوت كلي دارد.

2. ايران باستان

تا اواخر قرن نوزدهم، درباره ي ايران باستان قبل از دوره ي ملوك الطوايفي هيچ گونه اطلاعي در دست نبود تا آن كه حفاري هاي ژ. دمرگان براي اولين بار تمدن مخصوص سفال رنگين عيلام قديم را مشكوف ساخت. ولي در نتيجه ي نبودن مداركي كه بتوان به عنوان قياس به كار برد، تعيين محل اين حفاري ها در رديف حفريات ديگر امكان پذير نبود. پامپلي كه به حفاري هايي در آنائو واقع در نزديكي عشق آباد كنوني پرداخت تمدن قديم سفال رنگين را، كه در وهله ي اول آن را منسوب به هزاره ي نهم قبل از ميلاد مسيح مي دانست، كشف كرد. اين حفاري ها با دقت كافي علمي صورت نپذيرفت. ظاهراً اين شخص به دنبال به دست آوردن آثار استثنايي، منازل مسكوني ساكنان قديم آنائو را ويران كرد و بدين ترتيب تعيين كيفيت زندگاني اجتماعي آنان دشوار گرديد. در سال 1911 باستان شناس اِ. هرتسفلد در بين النهرين در نزديكي ويرانه هاي سامره، پايتخت خلفاي بني عباس در قرن نهم ميلادي، دفينه هايي از دوره ي انئوليت (دوره ي مس سنگ) به دست آورد. در سال 1911-1913 در همان بين النهرين در تل «خلف»، م. اوپنهايم (6) تمدن ديگري از دوره ي انئوليت كشف كرد. سپس حفريات، يكي بعد از ديگري آغاز گرديد. تمدن سفال رنگين در سمت جنوب در شومر، يا سومر، قديم نيز مكشوف گرديد و به زودي معلوم شد كه در بين النهرين قبل از آغاز «عصر تاريخ» يعني پيش از پيدايش اجتماع طبقاتي و حكومت و خط، يك تمدن كشاورزي مترقي وجود داشته است. اين دوره را به ادواري تقسيم مي كنند كه نام گذاري آنها از روي حفاري هاي مهمي كه در نقاط مختلف صورت گرفته، تعيين شده است. بدين ترتيب اگر از ادوار بسيار قديم شروع كنيم و به سوي ادوار متأخر پيش برويم در سومر با دوره ي جمدت نصر (7) متقدم و متأخر (قريب سه هزار سال قبل از ميلاد مسيح)، كه مقارن با اواخر انئوليت است و به دوره ي اوروك- اواسط انئوليت و بالاخره با دوره ي عبيد كه ظاهراً‌ به اواخر انئوليت انتساب دارد، مواجه مي شويم. مراحل قديمي تري از ترقي و تكامل جامعه ي بشري در جنوب بين النهرين پيدا نشده و اين امر تصادفي هم نبوده است.
در ضمن انجام مطالعه در روي حفاري هايي كه در بين النهرين صورت گرفته است معلوم شد كه بين تمدن مذكور و تمدن عيلام قديم، كه به وسيله ي دمرگان كشف شده، قرابتي وجود دارد. اكنون مي توان مقرر داشت كه دوره ي «شوشI» (يا «شوش الف» ) مقارن با آغاز دوره ي اوروك در سومر است (تقريباً اواسط هزاره ي چهارم قبل از ميلاد).
قشرهاي فاصله ي («شوش ب و ج» ) مقارن است با ادوار اوروك و جمدت نصر (قبل از آغاز هزاره سوم قبل از ميلاد). «شوش2» (يا «شوش د» ) مقارن است با دوره ي پيدايش نخستين سلسله ي پادشاهان (در حدود 2800-2300 سال قبل از ميلاد). در نتيجه ي اين تحقيقات، كشفيات پامپلي هم در آنائو اهميت مخصوصي پيدا كرد. تاريخ گذاري تخيلي به نصف تقليل يافت و معلوم شد كه قشور تحتاني آنائو مقارن با دوره ي عبيد است (آغاز هزاره ي چهارم قبل از ميلاد). تمدن نئوليتي زراعي جيتون قبل از تمدن آنائو در تركمنستان جنوبي به وجود آمده است. در نتيجه ي كشفياتي كه به وسيله ي باستان شناسان شوروي [سابق] در شهر بزرگ تپه ي نمازگاه و غيره صورت گرفت، معلوم شد كه تغيير متوالي تمدن در كوه پايه هاي شمال قبل از هزاره ي چهارم قبل از ميلاد تا هزاره ي اول قبل از ميلاد به وقوع پيوسته است.
جان مارشال در بيست سال اول قرن بيستم در دره ي هند، تمدن مخصوص عصر مس و مفرغ را كشف كرد كه شباهت فوق العاده اي به تمدن قديم عيلام و بين النهرين داشت و همين امر موجب شد تا حلقه هايي را، كه اين تمدن هاي پراكنده سرزمين وسيع آسياي مقدم را به يكديگر متصل مي سازد، جست و جو كند. اين حلقه ها مي بايست در فلات ايران كشف شود و درواقع در بيست سال اول قرن بيستم در نتيجه ي مساعي و كوشش عده اي از دانشمندان از جمله ا. هرتسفلد و ژ. كونته نو و ر. گيرشمن و ا. استاين و ا. اشميت چندين مركز تمدن قديم در سرزمين ايران كشف گرديد.
بدين ترتيب، نقاط مسكوني متعلق به دوره ي انئوليت در پرسپوليس و جنوب غربي ايران و نقاط مسكوني متعلق به دوره ي نئوليت و انئوليت در شمال غرب ايران (كه مهم ترين آنها كشفيات در نزديكي نهاوند يعني تپه گيان و غيره است) كشف گرديد. يك رشته نقاط مسكوني كشاورزي قديم كه در طول ساحل اقيانوس از بلوچستان تا فارس قرار گرفته به وسيله ي ا. استاين مورد مطالعه واقع شده است. در شمال شرق نيز يك رشته نقاط مسكوني كشف شده كه به طور غيرمستقيم به آنائو مرتبط بوده و در مقابل گروه نقاط مسكوني جنوب و جنوب غربي قرار گرفته است. (مهم ترين مراكزي كه مطالعه شده عبارتند از: شاه تپه و تورنگ تپه در نزديكي گرگان و تپه گيسار در نزديكي دامغان).
هرگاه تحقيقات و مطالعات باستان شناسان شوروي [سابق] را هم كه در اين ربع قرن اخير در سرزمين آسياي ميانه انجام شده در نظر بگيريم (از جمله اقدامات د. د. بوكي نيچ (8)، و آ. آ. ماروشنكو (9) و و. گ. گريگوريف (10) و س. پ. تولستوف (11) و آ. اي. تره نوژكين (12) و ب. آ. كوفتين (13) و م. ي. ماسون (14) و آ. يو. ياكوبوسكي (15) و ب. آ. ليتوينسكي (16) و گ. غلام اف (17) و م. م. دياكونوف و و. م. ماسون و سايرين) مي توانيم بگوييم كه با وجود نقايص زيادي كه هنوز موجود است خصوصيات زندگاني فرهنگي ايران قديم به طور وضوح در برابر ما جلوه گر مي شود.
در نتيجه ي تحقيقات باستان شناسي كه در ايران انجام يافته آثار زيادي از دوره ي حجر به دست آمده است. مثلاً در نزديكي بيستون، كه نقوش برجسته ي زيادي در روي صخره وجود دارد، يك نقطه ي مسكوني بشر دوره ي موستيه كشف شده است. در اينجا آلات و ادوات ساخته شده از سنگ چخماق و استخوان حيوانات وحشي از قبيل:گوزن كوهي و آهو و اسب و پلنگ به دست آمده است. امكان مي رود كه نقطه ي مسكوني در خراسان شرقي به دوره ي پالئوليت فوقاني تعلق داشته باشد.
نقاط مسكوني شكارچيان دوره هاي مزوليتيك و نئوليتيك در سواحل جنوب غربي درياي خزر مورد مطالعه قرار گرفته (غار كمربند، خوتو) و معلوم شده است كه آلات و ادوات آنان اشكال هندسي داشته است. شكار عمده ي آنها گاو نر و آهو و گوزن و گوسفند كوهي بوده است.
در نتيجه ي تجزيه و تحليل به وسيله ي راديو كربن معلوم شده كه تمدن مزوليتيكي در اين ناحيه مربوط به 8500-6000 سال قبل از ميلاد مسيح است. به تدريج اين شكارچيان در تحت شرايط مساعد طبيعي به كشت غلات مبادرت ورزيده اند. در دره ي رودهاي كوچك، تمدن دام داران كوچ نشين و كشاورزان هزاره ي پنجم قبل از ميلاد به وجود آمده است.
براي درك تاريخ قديم ساكنين ايران، نقطه ي مسكوني دوره ي انئوليت در نزديكي ويرانه هاي پرسپوليس كه به وسيله ي ا. هرتسفلد در سال 1923 كشف و در سال هاي 1928-1931 حفر گرديده، اهميت به سزايي دارد. ا. هرتسفلد منزل مسكوني بن دوره را بدين شرح توصيف مي كند: «اين ابنيه از گل ساخته شده و ديوارهاي كوتاه و نازكي دارد و از اتاق هاي متعددي تشكيل گرديده است. در اينجا نمي توان گفت و گو از خانه ها به ميان آورد... اتاق ها يك بناي بزرگي را تشكيل مي دهند». ا. هرتسفلد چنين تصور مي كند كه زن در آن دوره، ‌شوهرهاي متعددي داشته و خانواده به صورت يك زن و شوهر وجود نداشته است. آلات و ادوات سنگي زيادي از آن دوره به دست آمده كه مخصوص دوره ي متأخر نئوليت است و هم چنين هزاران نمونه از سفال رنگين كه بدون حلقه هاي كوزه گري تهيه شده است. ساكنان آنجا با تبر و كمان آشنايي نداشته اند و مدفني هم كشف نشده است.
ساكنان قديم پرسپوليس با اصول كشاورزي ابتدايي آشنا بوده اند. تحقيقاتي كه در سال هاي اخير صورت گرفته ثابت كرده است كه بدواً امر كشاورزي در كنار رودهاي كوچك، كه از كوه ها فرو مي ريخته، پيش رفت كرده است؛ زيرا استفاده از دره ي رودهاي بزرگ مستلزم انجام عمليات وسيع آبياري و وجود تشكيلات بزرگ و اطلاع از فن كشاورزي است. اين نوع تمدن «رودي» تنها به نقطه ي مسكوني مذكور اختصاص ندارد، بلكه در ساير نواحي فلات ايران نيز تعميم داشته است.
ساكنان قديم آنائو هم يك چنين تمدن «رودي» داشته اند. حتي چنين پنداشته اند كه امر كشاورزي بدواً در فلات ايران پيدا شده است.
مشكل استفاده ي انسان اوليه را از دره ي رودهاي بزرگ چنين مي توان توجيه كرد كه در سومر قبل از اواخر دوره ي نئوليت نقاط مسكوني وجود نداشته است.
كشفيات اخير نشان مي دهد كه در دوره ي انئوليت، ايران، صرف نظر از خصوصيات محلي، با آسياي ميانه و هند شمالي و بين النهرين و آسياي صغير يك تمدن متحدي داشته است. تمدن روستاها و دهكده هاي جنوب غربي و جنوب ايران بيشتر متمايل به عيلام و سومر بوده و تمدن روستاها و ده هاي شمالي ايران (تورنگ تپه، تپه گيسار در شرق و تپه گيان در غرب) نزديك تر به تمدن هاي آنائو و آسياي ميانه بوده است.
تاريخ سكونت در پرسپوليس را مي توان تقريباً در هزاره ي چهارم قبل از ميلاد مسيح تعيين كرد. در اين دوره، ساكنان قديم ايران استفاده از فلزات را ياد گرفتند، بدواً مس و بعد مفرغ. در دره هاي رسوبي، مراكز تمدن متأخر شرق باستان، فلز وجود ندارد. براي اين فرضيه، مبني بر اين كه قديم ترين صنعت فلزكاري در اين ناحيه ي متمدن در نقاطي پيدا شده كه فلز در آنجا فراوان بوده، مي توان دليل و مبنايي پيدا كرد. نواحي مزبور به قسمت جنوب شرقي درياي سياه منضم مي شود و عبارت است از ارمنستان و ماوراي قفقاز كه اين صنعت از آنجا به ايران هم وارد شده است.
در روستاهاي نزديك نهاوند (تپه گيان و غيره) مصنوعاتي از مس و قشرهاي فوقاني متعلق به عصر مفرغ، كه هزاره ي دوم قبل از ميلاد را نشان مي دهد، ديده مي شود. آثار مكشوفه در سيالك (در نزديكي كاشان) به نظر ا. هرتسفلد ادامه ي تمدن نهاوند و آخرين مرحله ي تكامل سفال رنگين ايران است.
كوشش هايي كه به منظور انتساب اين آثار تمدن باستاني به ملت معيني به عمل آمده با شكست رو به رو شده است. بعضي از محققان غربي كه بيشتر محتاط هستند از اين عمل اجتناب دارند. ا. هرتسفلد ساكنان قديم ايران را به طور مشروط «خزري ها» ناميده و عيلامي ها را شعبه اي از «خزري ها» دانسته كه پيشتر وارد تاريخ شده اند. از طرف ديگر، دلايل محكمي وجود دارد مبني بر اين كه عيلامي ها از لحاظ زبان با «دراويد» ها خويشاوند هستند و قسمتي از قبايل قديم ماوراي قفقاز شرقي و منطقه ي هم جوار خزر، كه مؤلفان قديم آنها را «خزري» ناميده اند، ممكن است با قبايل قسمت شرقي قفقاز شمالي خويشاوند باشند. بنابراين اصطلاحي را كه ا. هرتسفلد انتخاب كرده است فقط به نحو مشروط مي توان پذيرفت.
در مآخذ خطي بين النهرين از اواسط هزاره ي سوم قبل از ميلاد، اسامي اقوام پراكنده اي ديده مي شود كه در كرانه ي غربي فلات ايران در دره هاي زاگرس، كه به دجله سرازير مي شود، سكونت داشته اند.
مي دانيم كه در كوه پايه هاي زاگرس، كه به بين النهرين و عيلام منتهي مي شود، زودتر از ساير سرزمين ها طبقات اجتماعي به وجود آمد و در تمدن اين محل نفوذ بابل كاملاً مشهود است. بدين ترتيب لولوبي ها (18) كه محتملاً در دره ي دياله در اواسط هزاره ي سوم قبل از ميلاد مي زيسته اند، از خود پادشاهي داشته اند كه نام بابلي «آنوباني ني» بر او اطلاق مي شده است (در جاده ي ميان بغداد و همدان نقش برجسته اي وجود دارد كه تصوير همين پادشاه است). در همان زمان طايفه ي گوتي (19) ها (كوتي ها)، كه محتملاً از نواحي كوهستاني زاگرس بيرون آمده بودند، حكومت بابل را مغلوب و مقهور ساختند. ولي بعدها اين طايفه از بين رفت و با اين همه در اواخر دوران بابل، تمام فلات ايران را به نام همان اصطلاح قديمي «گوتيوم» مي ناميدند. هم چنين ما با ساكنان قديم بين النهرين شمالي و شعبات چپ دجله به نام حوريان (20) يا سوباريان (21) آشنا هستيم. هيچ يك از اين ملل به زبان هاي هندواروپايي، كه امروزه در ايران متداول است، سخن نمي گفتند.
در عيلام، اولين تشكيلات حكومتي ظاهراً در اواسط هزاره ي سوم قبل از ميلاد به وجود آمده است. و در هزاره ي دوم در اين نقطه حكومت مقتدري وجود داشت كه با آشور رقابت مي كرد و اين حكومت در قرن هفتم قبل از ميلاد به وسيله ي آشور فتح شد. ولي تاريخ عيلام را بايد جداگانه آموخت.
دره ي رسوبي سوزيانا (سرزمين رودهاي كارون و كرخه)، كه از لحاظ شرايط طبيعي شباهت زيادي با سرزمين دو رود دجله و فرات دارد، يكي از قديمي ترين نواحي كشت غلات در آسياي مقدم به شمار مي رود و مركز سفال منقوش (رنگين) مي باشد. اين سفال براي جوامع كشاورزي آسيا در زمان انتقال از عصر حجر به دوره ي مس و تكامل تشكيلات اوليه ي اجتماعي نمونه ي بسيار بارزي است. ساكنان قديم سوزيانا (عيلام) ظاهراً متعلق به هزاره ي پنجم قبل از ميلاد هستند و معاصر با تمدن آسياي مقدم حسون و سامره و خلف مي باشند. مبدأ سكونت زياد در شوش، كه هزاران سال مركز اصلي عيلام بوده، به اواسط هزاره ي چهارم قبل از ميلاد منتهي مي شود. اين دوره مربوط به تشكيل تمدن «شوش الف» («شوش I» ) است كه ظروف نازك ساخت دست با نقوش هندسي به رنگ سياه يا قهوه اي به همين دوره تعلق دارد. اين نقش تا اندازه اي معتقدات مذهبي شكارچيان و كشاورزان را مجسم مي كند. در عيلام در همين زمان، مس مورداستفاده قرار مي گيرد. مهرهاي شخصي و خصوصي هم، كه حاكي از پيش رفت مالكيت خصوصي است، در اين دوره ديده مي شود. در دوره هاي بعد (شوش «ب» و «ج» ) عيلام هم چون سومر در دوره ي جمدت نصر پيش رفت مي كند و ترقيات سريعي در امر تمدن و هنر به چشم مي خورد و ظاهراً جامعه به مرز تمدن طبقاتي نزديك مي شود. در هنر سفال و تمدن مادي، اصولاً تغييرات محسوسي روي مي دهد. ارتباط با دجله و فرات تقويت مي شود و مناسبات با فلات ايران رو به ضعف مي گذارد. در اين دوره «شوش» به شهري از نوع شهرهاي معبدي آن زمان تبديل مي گردد.
طبقات مختلف اجتماع ظاهراً در ظرف مدت بعد «شوش د» («شوشII» )، كه هم زمان با حكومت هاي اوليه سومري است (آغاز و اواسط هزاره ي سوم قبل از ميلاد)، به وجود مي آيد. آلات و ادوات مفرغي، كه تمدن مادي عيلام را نشان مي دهد، از خصوصيات اين دوره به شمار مي رود. سفال منقوش رونق به سزايي پيدا مي كند ولي سبك آن با دوره «شوش الف» متفاوت است. خط هيروگليف مخصوصي كه مشابه با خط سومر در دوره ي ماقبل آن است، ولي نسبت به هزاره ي سوم قديمي تر مي باشد، به وجود مي آيد. در اسناد سومري اواسط هزاره ي سوم اشاراتي درباره ي تجارت و تصادمات جنگي با شهرهاي عيلام وجود دارد.
تمدن عيلام در اين دوره و دوره ي بعد (اواخر دوره ي سوم) در خارج از حدود دره ي كرخه و كارون توسعه يافت. لوحه هاي مالي عيلام حاوي متن هيروگليفي، در سيالك واقع در ايران مركزي پيدا شده است. نوشته هاي عيلامي در پرسيد (از جمله در ليان قديم-بوشهر كنوني) كشف گرديده است.
در قرون 24 و 23 قبل از ميلاد عيلام به تحت نفوذ سلاطين دجله و فرات، كه از سلسله ي اكد هستند، درمي آيد كه عبارتند از: سارگون قديم، ريموش، مانيشتوس و نارام سين. سلاطين اكدي با فرمان روايان و قضات شهرهاي عيلام كه القاب گوناگوني داشتند نبردهاي زيادي آغاز كردند و ظاهراً در سرزمين عيلام در اين موقع حكومت هاي كوچكي به نام آوان، آدامدون، سوزيان، آنچان سيماش، باراخسوم و غيره وجود داشت.
در اثر نفوذ اكد در سوزيانا (شوش) خط ميخي اكدي رواج يافت. به قسمي كه هم به زبان اكدي و هم عيلامي چيز مي نوشتند (به زبان اخير يك قرارداد ائتلاف بين فرمان روايان عيلام و نارام سين تحرير يافته است).
پوزور اينشوشي (22) اولين كسي است كه قصد داشت يك حكومت عظيم عيلامي در قرن 22 قبل از ميلاد مسيح تأسيس كند. براي آخرين بار در دوران حكومت وي خطوط هيروگليف عيلامي مورد استفاده قرار گرفت. در زمان سومين سلسله ي اور (23) (سلاطين سومر و اكد-قرن 21 قبل از ميلاد) بعضي از ايالات عيلام از قبيل آوان و سوزيان و آنچان در تحت سلطه و اقتدار دجله و فرات بودند و در بعضي از ايالات تسخير شده عيلام حكم رانان سومري و در برخي از ايالات ديگر حكم رانان عيلامي حكومت داشتند. عيلامي ها (در زمان سلطنت كوتيرناخونته (24)) در تخريب و اضمحلال دولت سومر و اكد، در حدود دو هزار سال قبل از ميلاد مسيح، همت بليغ گماشتند.
آغاز هزاره ي دوم قبل از ميلاد دوران ترقي و رونق عيلام محسوب مي شود. فرمان رواي كل عيلام در اين زمان به لقب «سوكال ماخ» كه لغت سومري است و به معناي «پيك بزرگ» تعبير مي شود ناميده مي شد. ضمناً حكومت عيلام درواقع اتحاديه اي بود كه از يك عده حكومت هاي جزء و كوچك تشكيل يافته و به وسيله ي سلاطين (مثلاً سلاطين سوزيان) سوكال ها و آددا (پدران) اداره مي شد. سوكال ها با يكديگر پيوند سلسله اي داشتند؛ بدين معني كه هرچند بار يك مرتبه آنها را از فرمان روايي در يك نقطه كم اهميت به نقطه ي مهم تري انتقال مي دادند و فقط در صورتي كه سوكال چنين مدارجي را طي مي كرد، مي توانست به مقام «سوكال ماخي» نائل شود. وضع اين نقل و انتقالات هنوز به طور كافي روشن نشده است. از خصوصيات اين حكومت آن است كه غالباً پسران سلطان به مقام سلطنت نمي رسيدند، بلكه اين مقام پسران خواهر تفويض مي شد و اين امر در هزاره ي اول قبل از ميلاد در عيلام نيز ديده شده است.
از هزاره ي دوم قبل از ميلاد، مقدار زيادي اسناد و مدارك اداري به زبان اكدي از شوش به دست ما رسيده است. ولي با وجود آن كه آثار مخصوصي مربوط به حقوق عيلام در دست است با وجود اين، تاريخ اجتماعي عيلام باستان هنوز موردمطالعه ي دقيق واقع نشده است.
در قرن نوزدهم قبل از ميلاد، كوتورماپوك آدداي يا موتبال (كه از ايالات مرزي عيلام به شمار مي رفت) توانست پسران خود را (بدواً وارادسين و سپس ريم سين اول) به تخت يكي از مهم ترين سلطنت هاي دجله و فرات يعني لارسا بنشاند. پس از فتح لارسا به وسيله ي پادشاه بابل، حمورابي، (1792-1750 قبل از ميلاد) عيلام در تحت سلطه و نفوذ بابل درآمد.
فتح بابل به وسيله ي كاسيت ها (در قرن هجدهم، شانزدهم تا قرون سيزدهم، دوازدهم قبل از ميلاد) در وضع عيلام نيز تأثير كرد. از قرن هفدهم تا سيزدهم قبل از ميلاد درباره ي تاريخ سياسي عيلام اطلاعات ناچيزي در دست داريم.
نيرومندي مجدد عيلام با سقوط سلسله ي كاسيت در بابل و تقويت آشور ارتباط داشت. سلاطين شوتروك ناخونته و پسرانش كوتيرناخونته (II؟) و شيلخاك اينشوشي ناك حكومت نيرومندي تأسيس كردند. آنها به يك رشته اقدامات ساختماني دست زدند و به بابل و آشور حمله ور شدند و در غرب ايران و كوه هاي زاگرس سرزمين وسيعي را فتح كردند و غنايم بسياري از جمله آثار تاريخي فراوان (مانند ستوني كه بر روي آن قوانين حمورابي نقش شده بود) و كتيبه هاي سلاطين بابل و مجسمه هاي خدايان و غيره را با خود به شوش بردند.
سلطنت عيلام در زمان شيلخاك اينشوشي ناك (در حدود سال هاي 1165-1150 قبل از ميلاد) به اوج قدرت و ترقي رسيد. اين پادشاه نفوذ خود را در جنوب شرقي تاليان، واقع در خليج فارس، و در شمال شرق احتمالاً تا ايران مركزي و در شمال تا نوزو (نزديك كركوك كنوني) و شهرهاي جنوبي آشور و در غرب تا فرات بسط و توسعه داد. در دوران فرمان روايي پسرش، خوتلوتوش اينشوشي ناك، عيلام در برابر سلطان بابل نبوكُد نصر اول (1146-1123قبل از ميلاد)، كه در اثر حمايت و پشتيباني فرمان روايان محلي كاسيتي موفق شد دشت دياله را به تصرف درآورد، شكست فاحشي خورد و سلطنت عيلام منقرض گرديد.
علاوه بر تمدن عيلام، اولين تمدني كه در فلات ايران از لحاظ باستان شناسي مورد تأييد قرار گرفته و آن را مي توان به يك ملت مخصوصي منتسب داشت، تمدن عصر مفرغ است كه در لرستان كشف گرديده است. اقدامات مهم و جدي كه اخيراً در مورد حل اين مسئله معمول گرديده شايد امكان دهد كه ارتباط بين آثار لرستان با كاسي ها تعيين گردد. كاسي ها (به زبان اكدي كاششي ها) يك ملت كوه نشين بودند كه در محل لرستان كنوني و در قرون هجدهم- شانزدهم قبل از ميلاد مي زيسته اند. آنان ديرزماني در تحت اطاعت و قيادت بابل به سر مي برده اند. كاسي ها از لحاظ زبان به گروه هندواروپايي انتساب دارند (گرچه خداياني را مي پرستيدند كه طبق نظر بعضي از محققان ريشه ي هندواروپايي دارد)، بلكه ملتي هستند كه با عيلامي ها خويشاوندي دارند.
مفرغ لرستان، كه به همين اسم تسميه شده از قبيل شمشيرها و زينت آلات و دهنه ي اسب با نقش هاي زيباي حيوانات، گاهي با نوشته هاي ميخي كه به طور دقيق و صحيح تاريخ گذاري شده منقوش و محكوك است. تمدن لرستان با پيدايش آهن، كه مبين انتقال به يك مرحله ي جديد عالي تر از مراحل پيش رفت جامعه است، شهرت و اهميت به سزايي دارد.
از اواسط هزاره ي دوم قبل از ميلاد در زبان آسياي مقدم عناصر هندواروپايي به طور آشكار ديده مي شود. براي حل مسائل غامض نژادي ملل ايران زمين، بايد نسبت به موضوع هندواروپايي توجه بيشتري داشت.
در ميان كاسي ها به نام هاي خداياني برمي خوريم كه جنبه ي هندواروپايي دارد. گرچه اين نوع تعبير خالي از اشكال هم نيست. در قرون شانزدهم و پانزدهم قبل از ميلاد در بين النهرين كشوري به نام كشور ميتاني (25) وجود داشت. پادشاهان اين سرزمين اسامي هندواروپايي داشتند. در پيمان هاي سلاطين ختيان (هتيان) و ميتاني، نام هاي هندواروپايي (اگر دقيق تر بگوييم نام هاي هند يا هند و ايراني) خدايان ايندره، وارونه، ميترا، نستيه (26) ياد مي شود. در لوحه اي كه جنبه ي تمدن سبك ميتاني دارد (در بغاز كوي در آسياي صغير پيدا شده) و موضوع تكثير نسل اسب در آن مطرح شده اصطلاحاتي به چشم مي خورد كه از هند و ايراني سرچشمه مي گيرد. اين دلايل اندك، براي محققان پايه و اساسي شد كه بتوانند نظريات و حدسيات خود را درباره ي پيدايش قبايل هند و اروپايي در آسياي مقدم در نيمه ي هزاره دوم قبل از ميلاد مسيح بيان كنند.
در زمان حاضر نظرهاي مختلفي راجع به پيدايش نژاد هند و اروپايي وجود دارد. معمولاً اين طور حدس مي زنند كه قديمي ترين قبايلي كه به زبان هاي هندواروپايي سخن مي گفتند بدواً در جنوب شرقي اروپا و بعداً در طي هزاره ي سوم و دوم قبل از ميلاد در جهات مختلف از جمله در مشرق تا آسياي وسطا گسترش يافتند. قبايلي كه به زبان هاي هندواروپايي سخن مي گفتند به تدريج با ساكنان محلي اختلاط و آميزش كرده از طريق قفقاز يا آسياي ميانه به جنوب غربي آسيا وارد شدند. مراحل نقل و انتقال قبايل زبان هاي هندواروپايي به ايران و هندوستان ظاهراً بدين نحو بوده است: قبايل هندي در نيمه ي هزاره دوم (شايد متوالياً اين عمل صورت گرفته) قبايل ايران غربي در حدود هزار سال قبل از ميلاد يا زودتر و چند قبيله ي ايران شرقي، كه آخرين قبيله ي آنها قبيله ي ساكس است، در قرن دوم قبل از ميلاد كوچ كرده اند. زبان هاي همه ي اين قبايل نزديك به هم بوده و تحت عنوان قبايل هندوايراني يا آريايي متحد شده اند (طبق عنواني كه اين قبايل خود را «آريا» ناميده اند. ذيلاً به اصطلاح «آريايي ها» مراجعه شود). صرفاً با توجه به جريان نقل و انتقالات گروه هاي نژادي مختلف، ‌توضيح و تعيين پيچيدگي و اشكال تغييرات اجتماعي و مدني كار بسيار دشواري است و نمي توان كاملاً‌ ثابت و مدلل داشت كه مهاجرت قبايل به طور دسته جمعي و در زمان هاي محدودي صورت پذيرفته است.
قبايل مختلفي كه از لحاظ نژاد با يكديگر اختلاف داشته و به تدريج تماس هاي تاريخي گوناگوني با يكديگر پيدا كرده اند از لحاظ آشنايي و تكلم به زبان هاي گروه معين، مدارج سخت و دشواري را پيموده اند. در آغاز قرن بيستم زبان شناس بزرگ فرانسوي، آنتوان مه يه، ما را از آميختن مفهوم خويشاوندي زبان و نژاد به يكديگر برحذر كرده است. ا. هرتسفلد مكرر در آثار خود به اين نكته اشاره كرده است كه: «قرابت زبان به هيچ وجه دليل بر قرابت نژادي نيست». و صريحاً درباره ي پاره اي از معماهاي لاينحلي كه در اثر مشاهده ي بقاياي استخوان ساكنان قديم فلات ايران براي يك نفر دانشمند پيدا مي شود سخن رانده است.
ساكنان ايران قديم و ايران كنوني از لحاظ نژاد، نمايندگان نژادهاي مديترانه و آرمنوئيد يا ‌آسيروئيد و انواع نژادهاي ميانه هستند كه در نتيجه ي امتزاج و اختلاط آنها به وجود آمده اند. از لحاظ زبان بايد گفت كه از اواسط هزاره ي دوم تا آغاز قرن نهم قبل از ميلاد اطلاعات و مدارك كافي دائر بر اين كه در ايران قبايلي وجود داشته اند كه به زبان هاي هندواروپايي تكلم كرده باشند در دسترس ما نيست. فقط از آغاز زماني كه نام مادها و ايراني ها در تواريخ قرن نهم آشوري ها ذكر شده و از تاريخ پيدايش مادها در عرصه ي تاريخ ما مي توانيم درباره ي آريايي هايي كه در كشور هم نام خود زندگي مي كنند سخن به ميان آوريم. (Ērān از كلمه باستاني Aryānam- كشور آريايي ها).
طرف داران تفوق نژادي اين اصطلاح را به غلط تفسير كرده، لغت آريايي را براي تعميم يك نظر موهوم تحت عنوان «بالاترين نژاد» مورداستفاده قرار دادند. ولي دانشمندان واقعي، هنوز قبل از آغاز جنگ دوم جهاني نسبت به سوءاستفاده از عنوان مزبور به منظور فوق، جداً اعتراض كردند. چنانچه در سال 1939 اِ. هرتسفلد و آ. كيس اين طور نوشتند: «... مدارك و اطلاعاتي كه در دسترس ماست ارتباط آريايي ها را با «نژاد شمالي اروپا» تأييد نمي نمايد... تقريباً از نهصدسال قبل از ميلاد به لهجه ي آريايي در ايران سخن مي گفته اند. » نظر مورخان شوروي [سابق] در مورد هندواروپايي ها چيست؟ دانشمندان شوروي [سابق] نقل و انتقالات اقوام را، كه گاهي بي اندازه زياد است، انكار نمي كنند ولي معتقدند كه اين انتقالات در تشكيل ملل قاطعيت ندارند. زبان هاي هندوايراني يا آريايي، كه از گروه زبان هاي هندواروپايي مي باشند. اصولاً در جنوب قسمت اروپايي اتحاد جماهير شوروي [سابق] و آسياي وسطا به وجود آمده است. يك عده از دانشمندان شوروي [سابق] قبايلي را كه در جنوب قسمت اروپايي كشور شوروي [سابق] و سيبري جنوبي و قزاقستان زيست مي نمايند جزو مللي مي دانند كه به زبان هاي ايراني سخن مي گفته اند. به تدريج در ظرف صدها سال، گويندگان به زبان ايراني در ايران داخل شدند و اتحادي از قبايل محلي و تازه وارد تشكيل گرديد. در اين اتحاديه ها، علل گوناگون تاريخي موجب شده كه يك زبان بر زبان هاي ديگر تفوق يافته است. زبان قبايل ايراني در سرزمين وسيعي، كه به وسيله ي قبايل مهاجر نشر و توسعه يافت، از هر زباني شايسته تر بود و به طوري كه اطلاعات مربوط به مردم شناسي و باستان شناسي نشان مي دهد در تركيب نژادي اهالي اين سرزمين، از بين رفتن دسته جمعي ساكنان ايران و تغييرات جهشي صورت نپذيرفته است.
همان طور كه پس از گذشت صدها سال، آسياي ميانه جايگاه سلسله و اقتدار زبان هاي گروه ترك بوده است و از آن نقطه، گويندگان به اين زبان به اطراف و اكناف متفرق شده و مخصوصاً به جنوب انتقال يافته اند، به همان نحو نيز در هزاره ي دوم قبل از ميلاد زبان هاي هندوايراني در آنجا به وجود آمده و به كندي و به تدريج به جنوب شرق و جنوب غرب انتشار يافته است. گاهي با ادواري مواجه مي شويم كه به طور موقت سرعتي در پيش رفت آنها حاصل مي گردد. چنانچه در «دوره ي رونق كامل تاريخ» اين امر در نقل و انتقالات ساك ها ديده مي شود.

پي نوشت ها :

1. Atropatene
2. Susiane
3. Perside
4. Drangiana
5. (Gedrosia) Gédrosie
6. M. Oppenheim
7. Jemdet Nasr
8. D. D. Boukinich
9. A. A. Maroushenko
10. V. G. Grigorief
11. C. P. Tolstov
12. A. I. Terenojkin
13. B. A. Kouftin
14. M. E. Masson
15. A. Y. Yakoubovsky
16. B. A. Litvinsky
17. G. Ghoulamov
18. Lullubi
19. Guti
20. Hurrians
21. Subarians
22. Inshushinak
23. Ur
24. Kutir-Nahhunté
25. Mitanni
26. Nasatia

منبع مقاله :
دياكونوف، ميخائيل ميخائيلوويچ (1382)، تاريخ ايران باستان، ترجمه: روحي ارباب، تهران: شركت انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ ششم



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.