نويسنده: ميخائيل ميخائيلوويچ دياكونوف
مترجم: روحي ارباب
مترجم: روحي ارباب
سطح ترقي و تمدن طوايف و قبايلي كه در تحت اطاعت و تبعيت هخامنشيان درآمده بودند، فوق العاده متفاوت بود. وجه اشتراك آنها فقط اين بود كه همگي در قرن آهن مي زيستند و آهن در زندگاني قبايل دوردست حكومت ايران و هم چنين در مصر، كه قرن آهن در نتيجه ي يك رشته علل و عوامل با مقايسه ي ساير كشورهاي هم جوار فقط در قرن هفتم- ششم قبل از ميلاد آغاز شد، رسوخ يافت.
كشاورزي، كه پايه و اساس زندگاني جامعه ي آن زمان به شمار مي رفت، در دوران سلطنت هخامنشيان اهميت فوق العاده داشت و پرواضح است كه ايرانيان براي اين كار اهميت و موقعيت فوق العاده قائل بودند. نويسنده ي يوناني، گزنفون، در يكي از آثار خود مي نويسد كه در دوره ي هخامنشيان مأمورين مخصوصي وجود داشته كه ناظر در امور كشاورزي و متصدي وصول ماليات ها بودند. وي مي نويسد: «او (يعني پادشاه) در قسمتي از كشور به سير و سياحت مي پردازد و در قسمت ديگر افراد مطمئن را اعزام مي دارد و چنانچه ببيند كه حكم رانان زمين را مسكون و مزروع ساخته و آن را با درختان و ميوه هاي لازم و فراوان آراسته اند، در اين صورت ايالاتي را به آنها ملحق مي سازد و مناصب و هدايايي به آنها اعطا مي كند». سپس گزنفون حكايت مي كند كه كورش صغير در رديف ساير تمرينات نظامي به امور كشاورزي نيز اشتغال داشت و با اين رفتار خود مي خواست اهميت اين كار را از لحاظ دولت خاطرنشان سازد.
طرز اداره و فن كشاورزي در بعضي از ايالات، اصولاً با وضعي كه در ادوار گذشته موجود بود، تفاوتي نداشت و تقريباً در همه جا پايه و اساس كشاورزي آبياري دستي بود و هيئت حاكمه تلاش مي كرد هميشه سيستم آبياري را در اختيار خود داشته باشد. تصور مي رود كه در بابل مستأجرين ماليات ها از طرف حكومت حقي هم براي آب اخذ مي كردند و بدين ترتيب يك منبع اضافي درآمد به دست مي آوردند (آب را به ساكنين به بهاي زيادي اجاره مي دادند). در ايالات قديم آسيا هم در رديف كار زارعين از دست رنج برده ها نيز استفاده مي نمودند. در اين گونه موارد معمولاً به برده ها اجازه داده مي شد كه در كار زراعت يا صنعت مستقلاً كار كنند ولي از مازاد محصولات خود سهم بزرگي را براي ارباب خود تخصيص دهند. در ايالات عقب مانده ي ايران اصولاً كشاورزان آزاد به امر كشاورزي اشتغال داشتند.
در اثر فتوحات پادشاهان آشور و بابل و ماد و سپس خود هخامنشيان، قسمت اعظم اراضي (به استثناي اراضي شهرهاي ممتاز و معابد و قبايل نيمه مستقل و امكاناً زمين هاي ساتراپ ها و مأمورين بزرگ) به مالكيت پادشاه درآمد؛ به طوري كه كشاورزان مستقيماً در اراضي پادشاهان استقرار مي يافتند و بديهي است اين امر از لحاظ خزانه هم سهل تر بود.
در يك رشته از ايالات، مخصوصاً در نواحي بياباني ايران مركزي و شرقي و هم چنين در آسياي ميانه كه كوچ نشينان و نيمه كوچ نشينان در آنجا سكونت داشتند، دام داري رواج داشت. اسب هاي نسا كه در ماد پرورش مي يافتند، شهرت به سزايي داشتند.
از روي آثار تمدن مادي و نقوش و تصاويري كه در كاخ هاي پادشاهان هخامنشي ديده مي شود و به شهادت تاريخ و ادبيات، صنعت و هنر در زمان حكومت هخامنشيان توسعه ي زيادي داشته، و از خصوصيات آن دوره اين كه در ساتراپ هاي جداگانه صنعت هاي مختلفي وجود داشته و هر ايالتي به وجود صنعت مخصوص پيش رفته اي ممتاز و انگشت نما بوده است. ساكنين شهرهايي كه در آنجا صنايع تمركز داشته، عبارتند از: ساكنين بابل (در درجه ي اول خود شهر بابل و بعضي از مراكز و شهرهاي مذهبي) و سوريه و فلسطين و فينيقيه و آسياي صغير (در درجه اول شهرهاي يوناني كرانه هاي اژه). كليه ي اين شهرها در عين حال مراكز تجارت نيز به شمار مي رفتند. اغلب آنها استقلال داشتند. در بابل تجار و رباخواران متنفذي وجود داشتند از قبيل: برادران اگيبي و پسران موراشو و غيره. در ايران و آسياي صغير ظاهراً فقط شهرهاي شاه نشين و قصبات، كه غالباً قسمتي از آنها با برج و بارو مستحكم بود و بعضاً ساخلويي هم در آنجاها استقرار پيدا مي كرد، شهرت و معروفيت داشتند.
اسناد مالي كه در شوش و تخت جمشيد كشف شده، نشان مي دهد كه عده ي زيادي از صنعتگران، همان خدمه ي پادشاه و محتملاً برده ها بودند.
در شوش، در كاخ داريوش اول، يك كتيبه ي جالب، كه جنبه ي ساختماني دارد، كشف شد كه درباره ي مصالح و مواد ساختمان و صنعتگراني كه در ساختمان كاخ پادشاه كار كرده و شركت جسته اند بحث مي كند و مي گويد: «... زمين در چنان عمقي حفر شد كه به صخره رسيدم و چون حفره آماده شد در قسمتي از حفره تا چهل آرنج و در قسمتي تا بيست آرنج سنگ ريزه در عمق ريخته شد. در روي اين سنگ ريزه ها كاخ بنا شد و حفر زمين در عمق و ريختن سنگ ريزه و آماده شدن خشت خام، به وسليه ي ملت بابل صورت گرفت. چوبي كه «سدر» ناميده مي شود، كوهي هست در لبنان به اين اسم، از آنجا اين چوب را آوردند. ملت آشور آن را تا بابل حمل كرد. كاريان اهل ايونيه از بابل آن را به شوش آوردند. چوب ياك را از گندار و كرماني وارد كردند. طلا را از ليدي و باكتريا آوردند و آن را در اينجا ساختند. سنگ كاپائوتاك (سنگ ارمني يا سنگ بخارايي) و سينكابرو (عقيق جگري) كه در اينجا مورد استفاده قرار گرفت از سغديان آورده شده بود. سنگ آخشاينا (فيروزه؟) از خوارزم آورده شده بود. نقره و چوب سياه از مصر و تزيينات ديوارها از يونان قديم و عاجي كه مورد استفاده قرار مي گرفت از حبشه و هندوستان و آراخوسيا وارد مي شد. ستون هاي سنگي كه در اينجا مورد استفاده واقع شد از شهري به نام آبي رادوش، واقع در شوش، حمل مي شد. سنگ تراشاني كه در روي سنگ ها كار مي كردند اهل ايونيه يا اهل ليدي بودند. استادان زرگر يا اهل ماد بودند يا اهل مصر. كارگراني كه در كارهاي مربوط به چوب كار مي كردند يا اهل ليدي يا اهل مصر بودند و كساني كه آجر مي پختند از اهل بابل. افرادي كه ديوارهاي بنا را تزيين مي كردند از اهل ماد يا مصر بودند».
مواد و مصالح ساختماني گوناگوني، كه در صورت مذكور قيد شده گويا به عمد از ايالات مختلف و حكومت هاي متعدد وارد مي شد (عاج از سودان واقع در جنوب غربي حكومت هخامنشيان و از هند واقع در انتهاي جنوب شرقي) و علتش اين بود كه همه ي كشورها در خدمت گزاري به پيشگاه پادشاه ايران سهيم و شريك باشند.
صنعتگران و هنرمندان، نمايندگان مترقي ترين و متمدن ترين اقوام حكومت هخامنشيان به شمار مي آمدند و از مصري ها، بابلي ها، يوناني ها، ليدي ها، و مادها تشكيل مي شدند. نه تنها مواد و مصالح ساختمان را از نقاط دوردست وارد مي كردند، بلكه قطعات ساختمان را نيز از قبيل ستون ها و غيره، كه از لحاظ حجم بزرگ بودند، همراه مي آوردند. اين قطعات به وسيله ي يوناني ها تهيه مي شد. يوناني ها نه تنها صنعتگران خوبي بودند بلكه در رديف ملت هاي آسياي صغير مانند كاريان و ليدي ها در امر حمل و نقل و ارسال بار از طريق دريا هم (از بابل به شوش و از آسياي صغير غربي به شوش) تخصص داشتند.
به طوري كه مشاهده كرديم در دوره ي هخامنشيان تجارت اهميت به سزايي داشت. جنبه ي محلي تجارت عبارت بود از مبادله ي كالا بين مردم ده نشين و كوچ نشين و ضمناً بين ايالات مختلف مترقي حكومت و كشورهاي همسايه نيز تجارت اشياي زينتي و هم چنين منسوجات و بعضي از فراورده هاي كشاورزي از قبيل غلات و خرما و غيره نيز توسعه داشت. اين تجارت در شاهراه هاي بزرگي، كه در جهات مختلف كشور با يكديگر تقاطع داشتند، انجام مي شد. راه اصلي از ليدي (ساردس) آغاز مي شد و آسياي صغير را قطع مي كرد و در فرات از رودخانه مي گذشت و سپس به بابل منتهي مي شد. از بابل چند راه به عمق كشور امتداد داشت: يكي به شوش و بعداً به مقر اقامت پادشاه به پازارگاد و تخت جمشيد ادامه مي يافت و ديگري از بين النهرين شروع و به اكباتان، پايتخت ماد، و سپس به راغا و ساتراپ هاي شرقي حكومت منتهي مي گرديد. از جنوب به شمال آسيا راهي مي گذشت كه از شهرهاي تجاري سوريه و فينيقيه عبور مي نمود. در نزديكي پترا (1) اين راه با راه ديگري تلاقي مي كرد، كه از غرب به شرق مي گذشت، و به درياي سياه و كشورهاي ماوراي قفقاز منتهي مي گرديد. كانالي كه در زمان داريوش اول از رود نيل به درياي احمر حفر شد از لحاظ تجارت بين غرب و شرق حكومت اهميت زيادي داشت. به طوري كه مي دانيم سيستم پولي واحدي، كه به وسيله ي داريوش ايجاد گرديد، براي امور تجاري اهميت فوق العاده داشت ولي نبايد اين نكته را فراموش كرد كه در بعضي از ايالات از جمله در مصر، كه پيوسته با امپراتوري هخامنشيان مرتبط نبود و هم چنين در تمام نواحي شرقي حكومت هخامنشيان، اين سيستم به كندي پذيرفته شد. اصولاً مبادله ي كالا، با تمام اهميتي كه داشت، قسمتي از اقتصاد كشور را تشكيل مي داد و اغلب از امور اقتصادي در همه جا همان جنبه ي طبيعي خودش را حفظ كرده بود.
سازمان اجتماعي حكومت ايران بدين نحو بود: پادشاه و اعضاي خاندان سلطنتي و سران بزرگ دستگاه هاي اداري در تمام كشور كارگراني داشتند كه به اصطلاح ايراني آنها را «مانيا» يا «گردا» (به عيلامي كورتاش) مي ناميدند. اين گرداها را نشان گذاري مي كردند و در امور ساختماني و كشاورزي و صنعت از وجود آنها استفاده مي نمودند. اين افراد معمولاً از اسراي جنگي بودند. بعضي از محققين معتقدند كه فقيرترين طبقات كشاورز ايران نيز از آغاز قرن پنجم قبل از ميلاد جزو گرداها درآمده اند. گرداها كه به امور كشاورزي اشتغال داشتند غالباً در روستاها اقامت مي گزيدند، مثلاً در ايران روستاهايي از اسراي يوناني متعلق به پليس هاي (2) متعدد وجود داشتند. گردا از خزانه ي پادشاهي جيره ي روزانه ي خود را دريافت نمي داشت بلكه نقره و جنس، كه به صورت گوسفند و شراب و غيره بود، مي گرفت. بعضي از اين اجناس را مستقيماً مورد استفاده ي شخصي قرار مي دادند و بعضي را به منظور تبديل به آذوقه و لباس و ساير اشياي موردنياز.
بعضي از نجباي ايراني مخصوصاً در ايالات شرقي هنوز از لحاظ اقتصادي پيرو اصول قديم بودند. توده ي اهالي ايران را سربازان آزاد تشكيل مي دادند كه مولد خير و بركت بودند (Kära- مردم-ارتشيان). نجباي قبيله و هم چنين نجباي موظف، از جمله رؤسا و اميران ارتش و سران دستگاه هاي اداري، جزو گروه آزادها به شمار مي رفتند.
در ايالات مترقي و توسعه يافته ي آسياي مقدم، نظامات و مقرراتي وجود داشت كه مشابه زمان آشوري ها در قرون هشتم- هفتم قبل از ميلاد بود. قسمت اصلي اراضي كشور، به استثناي املاك برده نشين پادشاه و نجباي بزرگ ايران، به وسيله ي كشاورزاني اداره مي شد كه در روي زمين پادشاه زندگي مي كردند و حق نداشتند آن را ترك كنند و انواع ماليات ها و عوارض و خراج ها نيز مي پرداختند. قسمتي از اراضي كشور به معابد و شهرها اختصاص داشت و در اين نقاط كانون هاي قوي از بردگان به وجود آمده بود.
هخامنشيان براي اداره ي كشور پهناور خويش، قوانين مخصوصي وضع كرده بودند. ظاهراً يك سيستم دستگاه اداري غامض و پيچيده اي به وجود آورده بودند كه در موقع توصيف سلطنت داريوش به نحو اختصار بدان اشاره شد. اين سيستم، كه از كشورهاي متمدن شرق قديم (مخصوصاً از آشوري ها) اقتباس شده بود، در زمان هخامنشيان تحت مطالعه قرار گرفت و تكميل شد. به شهادت گزنفون، در ساتراپي هاي تحت نظارت عاليه ي ساتراپ، از يك طرف قدرت نظامي به رياست دژبان ساخلوي محلي وجود داشت و از طرف ديگر مأموريني كه عهده دار انجام امور مالياتي ساكنين محلي بودند. يك عده بر ساكنين و كاركنان رياست دارند و خود آنها هم ماليات جمع مي كنند. عده ي ديگر فرمانده ساخلوهاي مسلح هستند. چنانچه فرمانده به نحو كافي از كشور دفاع نكند، رئيس بر ساكنين محل و مدير امور كشاورزي گزارش مي دهد كه در اثر عدم وجود امنيت امكان كاركردن نيست و هرگاه دژبان، امنيت و آسايش را تأمين كند ولي اراضي در تحت كشت، كه در اختيار متصدي امور كشاورزي است، چندان آباد و مسكون نباشد، در اين صورت دژبان اين موضوع را گزارش مي دهد. حكومت مركزي با اين سيستم نظارت و تفتيش دو جانبه سعي مي كرد ايالات جداگانه را، كه در نقاط دور كشور متفرق بودند، در اختيار داشته و عوايدي را كه از آن ايالات به دست مي آمد حفظ كند. ساخلوهاي نظامي در كشورهاي فتح شده پايگاه اصلي قدرت حكومت بودند. ساخلو از افراد مختلفي تشكيل شده بود ولي اهالي آن ايالتي كه ساخلو در آنجا تشكيل شده بود در آن ساخلو شركت نداشتند. در رأس اين ساخلوها غالباً افراد ايراني قرار مي گرفتند. اسناد معتبر و صحيحي مبين وجود چنين پادگاني، كه در يكي از استان هاي دوردست در جزيره ي الفانتين (3) در منتهااليه جنوب مصر قرار داشته، به دست ما رسيده است.
اقدامات و تحولات اجتماعي، كه از خصوصيات اتحاديه هاي نظامي و اداري آسياي مقدم در آغاز هزاره ي اول قبل از ميلاد به شمار مي آيد، در حكومت ايران توسعه ي عظيمي پيدا كرد؛ زيرا خود حكومت ايران سرزمين بسيار پهناوري را دربرداشت. حكومت ايران در اثر اين كه با جوامع مترقي در درياي مديترانه در درجه ي اول با يونان مناسبات متقابل داشت، وضعش از لحاظ اجتماعي دشوارتر مي شد. گاهي اوقات حتي پليس هاي بسيار پيش رفته و مترقي يونان در آسياي صغير از قبيل ملطيه (4)، ساموس، افسوس (5) و غيره جزو حكومت ايران بودند. علاوه بر آن بعضي از سرزمين هاي قبيله نشين (در ايران و آسياي ميانه) از لحاظ پيش رفت اجتماعي خود با نواحي پيش رفته ي آسياي مقدم و آسياي صغير وجه مشترك كمتري داشتند. ضمناً هسته ي اصلي دستگاه اداري و سازمان مركزي، كليه پادگان ها و اصولاً ارتش، از خود ايرانيان تشكيل شده بود. در چنين موقعيتي ايرانيان علاقه مند بودند كه از منابع كشورهاي مطيع خود استفاده كنند.
قدرت حكومت ايران متمركز در ارتش بود كه از كليه ي افراد ملت به وجود آمده بود. ثروتي كه به تدريج به اين كشور روي مي آورد سبب شد كه در بين مردم تدريجاً طبقاتي پيدا شود. به مرور زمان نسبت بين سواره نظام، كه از اشراف و نجبا انتخاب مي شدند و پياده كه غالباً از افراد عادي و آزاد استخدام مي گرديدند، تغيير كرد؛ به طوري كه اگر در حدود قرون ششم و پنجم قبل از ميلاد تعداد پياده نظام نود درصد قشون ايران را تشكيل مي داد در قرن چهارم قبل از ميلاد تعداد پياده نظام هفتاد و پنج تا هشتاد درصد ارتش بود. ارتش ايران غالباً از ملت هاي شكست خورده تشكيل مي شد. از زمان داريوش اول غالباً گارد پادشاهي و هيئت فرماندهي از افراد ايراني بودند؛ ولي به تدريج مزدوران، بخصوص يونانيان، اهميت خاصي پيدا كردند.
در حكومت آشور قسمت عمده ي ماليات ها از فراورده ها اخذ مي شد. مالياتي كه به شكل طلا و نقره جزيي از آن به خزانه ي پادشاه پرداخت مي شد و قسمتي از آن بين نمايندگان و مأموران پادشاه تقسيم مي گرديد با آن كه پرداخت آن براي اهالي سخت و دشوار بود، ولي فقط ماليات فرعي به شمار مي رفت. در حكومت ايران بعضي از ساتراپي ها موظف بودند ماليات خودشان را به صورت نقره تقديم خزانه ي پادشاه كنند. براي تمام كشور يك واحد پولي اجباري (سكه ي دريك طلا) و هم چنين سكه هاي نقره اي و مسي ديگري براي ساتراپي ها و شهرهاي خودمختار ديگر وجود داشت. اين موضوع در پيش رفت روابط و مبادلات كالايي و پولي شهرها اثر زيادي داشت.
براي مراكز شهرها وجود يك امپراتوري نظامي هم مزايا و هم مشكلاتي دربرداشت. مزاياي مزبور عبارت از اين بود كه قدرت پادشاهي شامل نيروي نظامي بود و اين نيرو، امنيت و آزادي را در بهره برداري از منابع ثروت و سرزمين هاي وسيع تأمين مي كرد و جنگ را از حدود پادشاهي به نقاط ديگر انتقال مي داد. نگراني و ناراحتي آن از اين جهت بود كه در امور برده دخالت مي كرد و سعي داشت كه از شهرهاي ثروتمند به وسيله ي اخذ ماليات ها و به دست آوردن غنايم، ثروت بيشتري كسب كند (مثلاً خشيارشا مقداري طلا و مجسمه هاي طلا از معابد بابل به غنيمت با خود برد).
مالكين برده در شهرها در حفظ و نگاه داري اتحاديه ي نظامي و اداري ايران علاقه مند نبودند و هم چنين بعضي از كشورهاي دوردست نيز با داشتن منافع اقتصادي مخصوص به خود توجهي به اين موضوع نداشتند. از جمله مصر به هيچ وجه به آسياي مقدم احتياجي نداشت؛ زيرا هم گندم داشت و هم مواد خام و هم فراورده هاي صنعتي. آسياي صغير غربي از لحاظ اقتصادي به يونان بيش از بابل يا ايران احتياج داشت و آسياي ميانه با در دست داشتن منابع طبيعي از دير زمان احتياجي به وجود امپراتوري ايران در خود احساس نمي كرد. بيش از همه، شهرهاي فينيقيه به وجود يك چنين امپراتوري نيازمند بودند.
هريك از ايالات حكومت ايران يك واحد مستقل اقتصادي محدودي را تشكيل مي داد. پيش رفت روابط و مناسبات كالا و پول در امر استقرار يك اقتصاد واحد حكومت، مؤثر واقع نشد؛ زيرا به طور عمده تجارت محصور بود در آلات و ادوات زينت و مقدار كمي از وسايل زندگاني.
سازمان اجتماعي و پيش رفت آن در ايالات مختلف طرز خاصي داشت و با آن كه به وجوه مشتركي اشاره شد، مع ذلك در هريك از ساتراپي ها به طور جداگانه خصوصياتي هم وجود داشت.
به طوري كه ديديم ايالات حكومت ايران را مي توان به دو گروه منقسم كرد: يك گروه شامل نقاط وسيعي از ايران و هم چنين آسياي ميانه و ايالات الحاق شده بدان (كه هنوز اصول بردگي در آنجا چندان رواجي نداشت و طبق نظامات و مقررات قديم رفتار مي شد) كه ما از وضع اين ايالات چندان اطلاعي نداريم و ظاهراً مترقي ترين آنها باكتريا بود.
گروه ديگر ساتراپي هاي آسياي مقدم حكومت هخامنشيان، كه از لحاظ اقتصاد مهم تر و پيشرفته بودند و با فعاليت بازرگاني و مبادله و داد و ستد كالاهاي تجاري درآمد كلي و اساسي پادشاهان ايران را تأمين مي كردند و قلب كشور محسوب مي شدند. مالياتي كه پادشاهان ايران از ساتراپي هاي آسياي صغير و ماوراء النهر (سوريه و فينيقيه و فلسطين و بين النهرين شمالي) و ارمنستان و عيلام و ليدي به عنوان ماليات دريافت مي داشتند دو يا سه برابر بيش از كليه ي ساير قسمت هاي كشور بود.
مصر نيز به اين ايالات ملحق بود و از كليه ي كشورهاي مترقي با حكومت ايران كمتر ارتباط داشت و فقط در پاره اي از دوران قرن ششم و چهارم در تحت استيلاي ايران قرار داشت.
در دوره ي هخامنشيان مناسبات و روابط اجتماعي در بابل، كه يكي از ايالات مهم پيش رفته ي حكومت ايران به شمار مي رفت، از لحاظ كلي با مناسبات موجود در پادشاهي بابل جديد در قرن ششم قبل از ميلاد چندان تفاوتي نداشت.
بابل و ساير شهرهاي مستقل اين كشور در دوران هخامنشيان نيز مركزيت مهم صنعتي و تجاري خود را حفظ كردند. رفاه و آسايش آنها در اين بود كه تجارت و محصولات ساخت بابل از قبيل منسوجات و قالي و مصنوعات ديگر رونق و رواج زيادي داشت.
اراضي بابل يا در اختيار مالكين خصوصي بود يا در مالكيت دولت قرار داشت. در اراضي پادشاه، سهامي از اراضي تعيين مي شد كه صاحبان آن موظف بودند سربازاني را در اختيار دولت بگذارند («زمين تير و كمان»). به وسيله ي پرداخت پول معافيت از خدمت سربازي امكان پذير بود. اراضي متعلق به ساكنان شهرهاي ممتاز و نمايندگان ادارات پادشاهي جزو املاك خصوصي محسوب مي شدند. وضع كشاورزان عادي، خارج از حدود شهر، چندان براي ما روشن نيست.
مالياتي كه از طرف ايرانيان اخذ مي شد سنگين بود. ساتراپي بابل سالانه مبلغي در حدود يك هزار تالانت (تقريباً سي تن) نقره به خزانه مي پرداخت؛ ولي ساكنين شهرهاي ممتاز محتملاً، همان طور كه قبل از استيلاي ايرانيان هم متداول بود، ماليات هاي دولتي را نمي پرداختند. هرگاه اين ماليات ها به وسيله ي مستأجرين ماليات دريافت مي گرديد، بديهي است ميزان آن افزايش مي يافت؛ زيرا مستأجر قسمتي از وصولي ها را براي خود حفظ مي كرد. از زمان خشيارشاي اول، ايرانيان معابد بابل را گنجينه هايي تلقي مي كردند كه از اين گنجينه ها مي توانند عوايد خود را آزادانه تأمين و تكميل كنند. پر معلوم است كه حكومت ايران در بابل چندان پايه ي محكمي نداشت و ايرانيان پيوسته مجبور بودند شورش هايي را كه در آنجا به وقوع مي پيوست سركوب كنند. تصور وجود سلطنت بابل به تدريج از اذهان زايل مي شد.
وضع آن ساتراپي را كه منابع تاريخ ماوراءالنهر (به آرامي: ابرناهارا) آشور مي نامند (در ايران باستان: آتورا) و مشتمل است بر بين النهرين شمالي و سوريه و فينيقيه و فلسطين، از خيلي جهات نظير وضع بابل بود. در فينيقيه يك رشته شهرهاي تجاري مستقل وجود داشت. اين شهرهاي ثروتمند تجاري به اسامي تير، سيدون، آرواد و غيره از يك طرف از لحاظ اقتصادي با كشورهاي درياي مديترانه و از طرف ديگر با آسياي مقدم مرتبط بودند و ضمناً بين اين ايالات سمت وساطت را نيز به عهده داشتند. وجود حكومت ايران، ورود مستمر كالاهاي آسيا را جهت تجارت (كه ورود برده را نيز مي توان نام برد) و هم چنين حمايت سياسي آن دولت را در برابر بازرگانان يوناني و دريانوردان، جهت آنان تأمين و تضمين مي كرد. فينيقي ها كساني بودند كه امور بحري هخامنشيان و اعزام قشون آنها را از طريق دريا به شرق مديترانه انجام مي دادند و از همين جهت بود كه فينيفي ها از هخامنشيان پشتيباني مي كردند. شهرهاي فينيقي استقلال وسيعي داشتند. مانند گذشته در نحوه ي اداره ي شهرهاي خود اختيارات داشتند و مسكوكات نقره اي مخصوص به خود ضرب مي كردند ولي ضمناً همان علل و جهاتي كه در ساير مراكز تجاري و صنعتي براي استقبال از يك استقلال بيشتري وجود داشت، بدون شك در فينيقيه هم موجود بود. در همين موقع ايرانيان مصمم شدند در ماوراءالنهر يك شهر ممتاز معبدي و مذهبي ديگري به نام «اورشليم» در فلسطين (واقع در راه هاي تجاري و نظامي مصر كه پيوسته نافرماني مي كرد) احداث كنند. كورش در قرن ششم قبل از ميلاد اجازه داد كه نسبت به تجديد بناي اين شهر اقدام شود و از ماليات هاي عمومي و ساير عوارض معاف گردد. براي تحقق اين نظر به اسراي يهودي، كه در آغاز قرن ششم قبل از ميلاد به بابل انتقال يافته بودند، اجازه داده شد كه به ميهن خويش بازگردند. در اينجا قبايل برگزيده ي يهود مي بايستي شهري مشابه شهرهاي مذهبي بابل تأسيس كنند. اصول مذهب مخصوص خداي محل (يهوه) نظير شهرهاي بابل، اهالي اورشليم را از لحاظ عقيده از ساير ساكنيني كه عقايد آنها نوع ديگري بود، جدا مي ساخت و در قرون پنجم و چهارم قبل از ميلاد اين تفكيك و جدايي در اثر تدوين اصول عقايد يهود تشديد و تقويت شد. منهيات مختلف ديني، مؤانست و مجالست يهوديان را با ساير ملل و اقوام دشوار ساخت.
در طي قرون پنجم و چهارم قبل از ميلاد دولت هخامنشيان به تدريج رو به ضعف و سستي نهاد. قبل از همه چيز از نيروي نظامي او، كه در تشييد و تحكيم اين گونه امپراتوري ها بسيار مؤثر و نافذ است، كاسته شد.
علت ضعف و سستي قشون ايران در دوره ي هخامنشيان، نتيجه ي ويراني وضع سازمان ها و سستي افرادي است كه پايه و اساس اين قشون به شمار مي رفتند. ساير ملت ها هم، كه به خدمت سربازي اعزام شده بودند، به هيچ وجه در غلبه و استيلاي دولت علاقه مند و ذي نفع نبودند. طبق گفته ي يوناني ها اين افراد گاهي به اجبار به عرصه ي كارزار مي رفتند.
در اين اوضاع و احوال ايرانيان نظرشان بيشتر معطوف به سپاهيان ورزيده ي مزدور يوناني شد ولي از جهتي اين سپاهيان مورد ثقه و اعتماد نبودند؛ زيرا آنان مي خواستند براي اربابي بجنگند كه ثروتمندتر و سخي تر است. بدين ترتيب يك عده از مهم ترين ايالات ايران در حفظ و نگاه داري حكومت ايران نفعي نداشتند و ضمناً در داخل دولت نيز قوايي وجود داشت كه در ايجاد اتحاديه اي نظير همان اتحاديه اي كه اسكندر مقدوني بعداً به وجود آورد علاقه مند و ذي نفع بودند. اين قوا، وابسته به كشورهاي مترقي و توسعه يافته ي شرق نظير بابل و اصولاً بين النهرين و تا اندازه اي سوريه بودند. در اينجا عواملي وجود داشت كه ايجاد اتحاديه هاي نظامي و اداري را ايجاب مي كرد و اين عوامل عبارت از تأمين احتياجات كشورهاي مزبور از لحاظ مواد خام و نفرات بود. براي انجام اين منظور، الحاق نقاط دوردست، كه جز از لحاظ مبادله ي اشياي لوكس و زينت آلات با ايالات كشورهاي مترقي نياز ديگري نداشتند، ضرورت پيدا مي كرد. به علاوه تأسيس اتحاديه ي آسياي غربي به وسيله ي يونان- مقدونيه، كشورهاي مزبور را ترغيب مي كرد كه با ايجاد اتحاديه ي نظامي و اداري در اين كشورها حداكثر استقلال و خودمختاري آنان را تأمين نمايد. اين تشكيلات همان تشكيلات پليس يونان بود.
در هزاره ي اول قبل از ميلاد تعداد شهرهاي مستقل در كشورهاي مترقي آسيا قليل بود ولي در دستگاه هاي اداري پادشاهي ايران، وجود چنين تشكيلات خودمختار را در داخل دولت موجب ضعف و سستي دولت مي دانستند. در اينجا به عنوان مثال مي توان اورشليم را ذكر كرد. اجازه ي ساختن شهر و ممنوعيت ها لاينقطع در تغيير و تبديل بود و يك صد و پنجاه سال گذشت تا آن كه بالاخره اورشليم صورت واقعي يك شهر مذهبي به خود گرفت.
پي نوشت ها :
1.Pétra
2.شهرهاي يونان كه به وضع خاصي اداره مي شدند.
3.Eléphantine
4.Malatya
5.Ephesus
دياكونوف، ميخائيل ميخائيلوويچ (1382)، تاريخ ايران باستان، ترجمه: روحي ارباب، تهران: شركت انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ ششم