ميراث اسكندر

در قرن چهارم قبل از ميلاد جنگ بين يونان و ايران ادامه داشت. با وجود عدم موفقيت هاي داريوش و خشيارشا و با وجود لشكركشي هاي توأم با موفقيت يونانيان كه با انعقاد صلح گاليله پايان پذيرفت، ايرانيان در آغاز...
يکشنبه، 22 تير 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
ميراث اسكندر
 ميراث اسكندر

 

نويسنده: ميخائيل ميخائيلوويچ دياكونوف
مترجم: روحي ارباب



 

در قرن چهارم قبل از ميلاد جنگ بين يونان و ايران ادامه داشت. با وجود عدم موفقيت هاي داريوش و خشيارشا و با وجود لشكركشي هاي توأم با موفقيت يونانيان كه با انعقاد صلح گاليله پايان پذيرفت، ايرانيان در آغاز قرن چهارم قبل از ميلاد دوباره بر يونان مسلط شدند و صلح شاهي، كه در سال 386 قبل از ميلاد منعقد گرديده، گواه بر همين مطلب است. گرچه سرزمين يونان كاملاً در امن و امان بود، جزاير واقع در درياي اژه مورد تهديد نيروي دريايي ايران و فينيقي ها قرار مي گرفت و شهرهاي يوناني آسياي صغير كاملاً در تحت استيلاي ايرانيان قرار داشتند.
در يونان ندايي بلند بود مشعر بر اين كه هلنيان (1) در تحت لواي يك قدرت عظيم متحد و متفق شوند و خطيب و نويسنده ي مسائل اجتماعي و سياسي، آتني ايسوكراتس(2)، درباره ي لزوم الحاق آسياي صغير به وحدت هلنيان، آشكارا سخن مي گفت ولي براي نيل به اين مقصود مي بايستي قدرت و توانايي هخامنشيان درهم شكسته مي شد.
اواسط قرن چهارم قبل از ميلاد، دوران عظمت و ارتقاي سلطنت مقدوني است. فيليپ مقدوني پس از نبرد در خرني(3)، (338 قبل از ميلاد) موفق گرديد تمام يونان را متحد سازد و اين اتحاد را تحت عنوان اتحاد كرنيف (4) انجام داد. بديهي است كه پس از اين قضيه توجهش معطوف به شرق گرديد؛ يعني نقطه اي كه ايرانيان همواره در درياي اژه قدرت مقدونيه را مورد تهديد قرار داده بودند.
موضوع اعزام يك نفر فرمانده مجرب و كارآزموده به نام پارمنيون (5) در سال 336 قبل از ميلاد به آسياي صغير، بهترين دليل اين مدعاست كه فيليپ همواره نقشه ي جنگ با ايرانيان را در مغز خويش مي پرورانيد. ظاهراً به اين شخص مأموريت داده شده بود كه استحكامات جلو پل را در نقطه ي عبور از داردانل متصرف شود تا در آتيه وسايل انتقال نيروي اصلي يونانيان و مقدونيان به آسياي صغير تسهيل گردد.
ولي در همان سال 336 قبل از ميلاد فيليپ به دست توطئه كنندگان به قتل رسيد و البته اين نظر را كه پادشاه ايران اوآرس (وارشا) به خوبي از مخاطرات سلطنت مقدونيه، تحت رهبري پادشاهي فعال و لايق، مانند فيليپ واقف بوده و در اين توطئه شركت داشته، نمي توان بي پايه و اساس دانست.
اسكندر، پسر فيليپ، بيست سال داشت كه به تخت سلطنت مقدونيه نشست. وي شاگرد ارسطو و تحصيلات بسيار خوبي كرده و در محيط آداب و سنن نجباي مقدونيه پرورش يافته بود. در همان سنين جواني نشان داد كه عقل رسا و استعداد كافي براي احراز مقام فرماندهي را دارد. در شانزده سالگي، در غياب پدرش، كشور مقدونيه را اداره مي كرد و شورش فراكيان را فرونشانيد. در هجده سالگي در نبرد خرني فرماندهي جناح چپ مقدونيه را عهده دار بود.
پس از مرگ فيليپ اتحاديه كرنيف، كه به همت وي به وجود آمده بود، در معرض خطر انحلال قرار گرفت. اسكندر شهرها و حكومت هاي يونان را در تحت تسلط و انقياد خود درآورد و حمله عليه بربرها و تريبال ها و گوتي ها را (335 قبل از ميلاد)، كه از شمال مهاجم بودند، آغاز كرد. فقط پس از آن كه در اروپا عقب جبهه ي خود را مستحكم كرد، براي لشكركشي عليه ايران مهيا شد.
اسكندر پارمنيون را از آسياي صغير، به منظور استفاده از تجربيات وي در تهيه و تدارك لشكركشي، فراخواند. احضار وي در نظر فرماندهي ايران اين طور تلقي شد كه مقدونيان از نقشه ي تجاوز صرف نظر كرده اند. ايرانيان براي دفاع از سواحل آسياي صغير تدابير لازم را به كار نبستند و لاجرم موقعي كه، در بهار سال 334 قبل از ميلاد، قشون اسكندر در تحت فرماندهي پارمنيون از داردانل گذشت، ايرانيان از همان روزهاي اول نتوانستند در برابر او از خود مقاومت منظمي نشان دهند.
اسكندر پس از آن كه در ايليون پياده شد، استقلال اين شهر را اعلان كرد و آن را از پرداخت خراج به ايرانيان معاف داشت و سپس راه خود پيش گرفت و به قواي اصلي خود ملحق شد.
اسكندر چگونه قوايي در اختيار داشت؟
قشون اسكندر از لحاظ عده زياد نبود و از سي هزار پياده و پنج هزار سواره تشكيل شده بود. پياده ي سنگين اسلحه ي مقدوني دوازده هزار نفر بود كه از اين عده نه هزار نفر شش جناح را به وجود مي آوردند و سه هزار نفر آنها سه دسته ژيپاسپيست، پياده هاي مسلح به اسلحه ي ميان وزن، بودند (يكي از اين دسته ها به نام آگما، گارد مخصوص اسكندر بود). پياده هاي يونان به طور تخميني از دوازده هزار نفر تشكيل شده بود (از متحدين و مزدوران). ساير قسمت هاي پياده مركب بود از دسته هاي مسلح به اسلحه ي سبك. پر ارزش تر از همه ي آنها كمان داران كرت (6) بودند. سواره نظام از هشت دسته سنگين اسلحه گتايرها (ياران پادشاه، از نجباي مقدونيه) و دسته ي سواره نظام فسال (7) و ساير دسته هاي نسبتاً كوچك تشكيل مي گرديد. علاوه بر آن اسكندر يك صد و شصت فروند كشتي جنگي داشت.
به دنبال قشون، عراده ها حركت مي كرد. در قشون اسكندر عمليات محاصره بسيار خوب انجام مي شد و بنابراين در معيت عراده ها انواع ماشين هاي محاصره و دسته هاي مخصوصي، كه براي اين كار اختصاص داده بودند، حركت مي كردند.
ستاد فرماندهي ارتش عبارت بودند از يك عده نزديكان و دوستان مورد اعتماد پادشاه كه به فنون جنگي كاملاً آشنا بودند. در ميان اين عده افراد برجسته اي وجود داشتند كه بعدها در تاريخ آسيا نقش مهمي را ايفا كردند.
در اينجا بايد به وضع مرتب و منظم امور ستاد نيز اشاره شود. در اين لشكركشي، روزانه كليه ي وقايع به ثبت مي رسيد و همين يادداشت ها بعداً پايه و اساس شرح لشكركشي هاي اسكندر قرار گرفت. در قشون، مناصب مخصوصي وجود داشت از جمله عده اي موظف بودند در محل، تجسسات و اكتشافات لازم را به عمل آورند و عمليات نقشه برداري را انجام دهند. علاوه بر آن، مورخان و فيلسوفان و دانشمندان طبيعي نيز همراه اين اردو حركت مي كردند و خدمات و آثار آنها وسيله اي شد كه نظريات و تصورات يونانيان درباره ي اين جهان گسترش پيدا كرد.
حسن تهيه ي مقدمات لشكركشي گواهي مي دهد كه اسكندر نقشه هاي وسيع جنگي داشته است. گرچه پادشاه جوان مقدوني در اولين مرحله ي فعاليت خود شايد تصور اين كه بتواند حكومت ايران را در آن زمان مغلوب سازد و در دنيا تسلط پيدا كند، بعيد مي دانسته است. اسكندر در موقعي كه به جنوب آسيا حركت كرد، هدف هاي قابل وصول و حقيقي، كه براي تسلط مقدونيه ضرورت داشت، براي خود طرح كرد. وي تلاش مي كرد تا درياي اژه را از نيروي دريايي ايران پاك كند و پايگاه هاي آسياي صغير را از چنگ وي خارج سازد و شهرهاي يوناني آسياي صغير را از تحت استيلاي ايرانيان خارج نمايد و بدين ترتيب آنها را در تحت نفوذ خود درآورد.
در اولين نبردي كه درگرفت ضعف و ناتواني حكومت هخامنشيان و در مقابل امكان فتوحات بعدي براي اسكندر آشكار گرديد.
ارتش كثير داريوش سوم از عناصر و افراد مختلفي تشكيل شده بود كه از لحاظ نظامي ارزش آنان برابر نبود. انضباط فوق العاده ضعيف بود و آن اراده و ايماني كه ارتش قليل تعليم يافته و مجرب اسكندر براي وصول به فتح و پيروزي در دل داشتند، در ارتش داريوش وجود نداشت. از شرحي كه هرودوت درباره ي ارتش خشيارشا بيان داشته معلوم مي شود كه پايه و اساس اين ارتش را پياده نظام و افراد داوطلب ايلاتي تشكيل مي داده ولي سواره نظام اهميت فوق العاده اي داشته است. داريوش سوم براي اين كه با روش جنگي يونانيان، ارتش خود را هم آهنگ سازد سعي مي كرد كه يك پياده نظام منظم به وجود بياورد و او قبل از همه چيز به مزدوران يوناني، كه تعداد آنها چندان كم نبود، اتكا داشت و فرمانده بسيار لايقي به نام ممنون (8) آن سپاه را رهبري مي كرد.
آمار كلي ارتش داريوش معلوم نيست و فقط مي توان حدس زد كه عده ي افراد آن از سپاهيان اسكندر كمتر نبوده است.
وقتي كه ساتراپ هاي داريوش در آسياي صغير از نزديك شدن اسكندر مطلع شدند، خيلي دير به فكر تهيه ي مقدمات كار افتادند. ممنون چنين صلاح ديد كه ايرانيان عقب نشيني كنند و در راه خود همه چيز را نابود سازند و پادشاه مقدوني را به عمق كشور ايران بكشانند تا با نيروي عمده ي داريوش رو به رو شود. ولي ساتراپ ها به رهبري ساتراپ فريگياي هلسپنت موسوم به آرسيت كه ميل نداشت ساتراپي خويش را در معرض خرابي و ويراني قرار دهد، نقشه ي ممنون را نپذيرفت و تصميم گرفتند نبرد اصلي خود را در سواحل رودخانه ي گرانيكوس(9)، كه به درياي مرمره مي ريزد، آغاز نمايند.
نبرد در گرانيكوس به سهولت به نفع اسكندر پايان يافت و در اين باره مي توان از روي تلفات كمي كه به لشكريان او وارد آمد قضاوت كرد. در اين نبرد اسكندر، كه سرگرم حمله با سواره نظام خود بود، چيزي نمانده بود كه به هلاكت برسد ولي يكي از دوستان وي به نام كليت، فرمانده جوان را از اين معركه نجات داد.
اسكندر پادگان كوچكي مركب از يونانيان متحد براي حفظ ارتباط با قاره ي اروپا و تنگه ي داردانل در محل باقي گذاشت و خود با عمده ي قواي خويش به صوب جنوب و شهرهاي يوناني سواحل آسياي صغير ره سپار شد.
سياست اسكندر در مورد شهرهاي يونان مخالف و مباين با سياستي بود كه پادشاه فيليپ و حاكم اسكندر، آنتي پاتر، در يونان انجام مي داد؛ يعني در پليس هاي يونان عليه دموكراسي حكومت اليگارشي را به وجود آورده بودند. در آسياي صغير، كه پادشاه ايران در آنجا از اليگارشي پشتيباني مي كرد، اسكندر به عنوان حامي و حافظ دموكراسي قد علم كرد و با اين ترتيب عده ي كثيري از ساكنين شهرهاي يونان را به طرف خود جلب كرد و براي پادشاه ايران مشكلات زيادتري را ايجاد كرد. مخصوصاً كه فرماندهان نيروي دريايي ايران، كه لشكرگاه درياي اژه را محاصره كرده بودند، قسمت اعظمشان از اهالي شهرهاي آسياي صغير بودند. با تصرف ملطيه، اسكندر نيروي دريايي ايران را از لحاظ مهم ترين پايگاه محروم كرد و درواقع آن را بي خطر ساخت. تصرف هاليكارناس (10) كه پادگان تحت فرماندهي ممنون در آنجا در برابر اسكندر مقاومت شديدي به خرج داد، قدري مشكل تر بود، ولي اين آخرين تكيه گاه پادشاه ايران در آسياي صغير غربي نيز بالاخره به تصرف يونانيان درآمد و نيروي دريايي ايران عقب نشيني كرد و به همراه خود مدافع هاليكارناس، ممنون را هم همراه خود برد.
اسكندر مي توانست لشكركشي خود را به عمق آسياي صغير ادامه دهد. او درصدد نبود به طور قطع بر كشور استيلا يابد، بنابراين با قواي خود پيش مي رفت و در ضمن دسته هايي از قشون را به ياران و هم دستان خويش مي سپرد تا بتوانند عقب جبهه را از وجود دشمن پاك كنند. در زمستان سال هاي 333-334 قبل از ميلاد، لشكركشي خود را عليه قبايل كوهستاني آغاز كرد و به اين ترتيب از فرار اهالي كوه نشين به نقاط صعب العبور مانع شد و آنها را در دشت هايي كه خالي از برف بود نگاه داشت و يك چنين تاكتيك نظامي را بعداً نيز در ايران به كار بست.
در بهار آن سال به گوردي، پايتخت قديم فريگيا، رسيد و در آنجا پارمنيون با قسمتي از قشون و ارابه ها در انتظار وي بود. در اينجا اسكندر فرصتي به سپاهيان خود داد تا استراحت كنند و با قوايي، كه از مقدونيه رسيده بود، نيروي خويش را تقويت كرد.
در همين موقع ممنون به ياري نيروي دريايي ايران در درياي اژه فعاليت بزرگي آغاز كرد ولي موفق نشد تا يونان را عليه اسكندر برانگيزد يا خطوط ارتباطي او را فلج سازد. در همين سال ممنون بدرود حيات گفت و فرماندهي نيروي ايران در درياي اژه به دست برادرزاده ي وي فرناباذ افتاد. او به فعاليت و اقدامات عموي كاردان خود ادامه داد ولي داريوش، كه در اين موقع براي نبرد قطعي با اسكندر مشغول جمع آوري نيرو بود و مخصوصاً به پياده نظام احتياج وافر داشت، از جزاير درياي اژه سربازان مزدور يونان را فراخواند و چون اين سربازان بهترين افراد نيروي فرناباذ بودند، وي ديگر نتوانست به عمليات جنگي خويش ادامه دهد.
در تابستان سال 33 قبل از ميلاد اسكندر گوردي را ترك گفت و از طريق انكير به كيليكيا وارد شد. وي در پشت سر خود شهرهاي كيليكيا واقع در كنار دريا را مستحكم كرد و بيماران و مجروحين را در شهر ايسوس (11) باقي گذاشت و از طريق گردنه هاي جنوب، واقع در كرانه ي دريا، به استقبال قواي عمده ي ايران به سوريه شتافت. در همين حال داريوش، كه دير زماني بدون اخذ نتيجه انتظار اسكندر را مي كشيد، از طريق گردنه هاي شمال به استقبال وي ره سپار شد. داريوش كه به اين ترتيب از اسكندر جدا شد وارد ايسوس گرديد. در ايسوس با معلوليني كه اسكندر در پشت سر خود باقي گذاشته بود مواجه شد و آنها را از بين برد.
پادشاه مقدونيه، كه روابطش با پايگاه اصلي خود در يك كشور بيگانه و دشمن به كلي قطع شده و در عقب جبهه ي وي قواي اصلي دشمن رخنه كرده بود، در وضع بسيار دشواري قرار گرفت. فقط در اثر قاطعيت در اتخاذ تصميم و سرعت عمل ممكن بود كه اسكندر نجات پيدا كند و در يك چنين موقعيتي او توانست به نحو كامل استعداد و لياقت يك فرمانده را ظاهر سازد. اسكندر به ايسوس برگشت و به نبرد با ايرانيان پرداخت (اكتبر سال 333 قبل از ميلاد).
شماره ي ارتش داريوش به مراتب از سپاهيان اسكندر بيشتر بود؛ زيرا دسته هايي از لشكريان اسكندر براي نگاه داري ايالات فتح شده مي بايستي به عنوان پادگان در آن محل ها بمانند و از اين رو، تعداد ارتش اسكندر فوق العاده رو به تقليل نهاده بود. ضمناً تعداد ايرانيان به طوري كه خبر داده شده زياد نبوده است و در نبرد گرانيكوس ارتش متنوعي از ملل مختلف وجود داشت كه براي كارزار آماده نبودند و نظم و انضباط هم در بين آنها نبود.
وظيفه ي ايرانيان فقط محصور در اين بود كه راه را بر اسكندر مقدوني مسدود سازند؛ در حالي كه پادشاه مقدوني براي نجات خود و تعيين سرنوشت لشكركشي خود به خاور زمين، قصد داشت شكست قطعي بر ايرانيان وارد سازد.
در اثر حمله ي اسكندر به وسيله ي گتايرها، مركز پياده ي ايران يعني كارداك ها و كمان داران درهم كوبيده شد. داريوش به فكر اين كه همه چيز را از دست داده، پا به فرار گذاشت، گرچه فرمانده ارتش وي، نبرزن، جناح چپ مقدوني ها را، كه پارمنيون رهبري آن را عهده دار بود، مجبور به عقب نشيني كرد. موفقيت اسكندر در جناح راست و در قلب سپاه و فرار داريوش، پايان و سرنوشت نبرد را تعيين كرد. مقدوني ها چهارصد و پنجاه نفر تلفات دادند. تلفات افراد قشون ايران فوق العاده زياد بود، علاوه بر آن مادر و همسر و دو دختر داريوش و غنائم زيادي به دست اسكندر افتاد.
در نتيجه ي نبرد در ايسوس، آسياي صغير به كلي از دست ايرانيان خارج گرديد و در اينجا تحولي در جنگ پيدا شد. به طوري كه از قرائن مستفاد مي شود تا اين لحظه اسكندر فكر نمي كرد كه بتواند حكومت هخامنشيان را به طور كامل درهم بشكند و او فقط در تلاش حل مسائل و مشكلاتي بود كه براي موجوديت سلطنت مقدونيه ضروري تشخيص داده بود. يكي از آن مسائل عبارت بود از تبديل درياي اژه به درياي داخلي يونان و برطرف ساختن تهديد دائمي ايرانيان عليه يونانيان. جنگ پيش از حمله و هجوم در ايسوس با وجود جنبه ي تهاجمي اسكندر حالت دفاعي به خود گرفته بود و اغلب از اشراف و نجباي مقدوني هم آن را اين طور تلقي مي كردند. بعد از نبرد ايسوس براي اسكندر دو فكر پيدا شد كه آيا به فتوحات خود اكتفا كند و در استحكام مواضع و پايگاه هاي خود در آسياي صغير، كه هنوز به طور كامل در تحت استيلايش درنيامده بود، بپردازد يا لشكركشي خود را در عمق آسيا ادامه دهد و حكومت هخامنشيان را به كلي از پا درآورد. اسكندر راه اخير را برگزيد. شايد در آن زمان هنوز فكر استيلا و تسلط بر جهان را در مغز نمي پرورانيد و محرك اصلي وي در اين لشكركشي تأمين مالي بود.
در آغاز لشكركشي به شرق، وضع مالي اسكندر رقت آور بود. ميزان موجودي او در خزانه از 70 تالانت تجاوز نمي كرد؛ در حالي كه ديونش در حدود 1300 تالانت برآورد مي شد و مزدي كه ماهانه به نيروهاي زميني و دريايي مي پرداخت به 300 تالانت مي رسيد. جنگي كه مستلزم صرف هزينه هاي سنگين بود مي بايستي غنايم هنگفتي را دربرداشته باشد، در غير اين صورت براي او خسارات بزرگي را به بار مي آورد. حكومت ايران از لحاظ ثروت سرشار شهرت زيادي داشت و براي به دست آوردن آن مي بايستي حكومت هخامنشيان از بيخ و بن برمي افتاد. جنگي كه براي حفظ يونانيان در برابر ايرانيان آغاز شده بود به يك جنگ كشورگشايي و غارت تبديل شد. اسكندر كه تصميم داشت عمليات تهاجمي خود را دنبال كند، بلافاصله به تعقيب داريوش، كه به سمت مراكز مهم و حياتي كشور خود ره سپار بود، اقدام نكرد بلكه به صوب جنوب به سوريه و فينيقيه رفت و قصد وي آن بود كه پايگاه هاي نيروي دريايي ايران را، كه اساساً از كشتي هاي ملل دريانورد شرق درياي مديترانه تشكيل شده بود، ويران و متلاشي كند.
در ابتدا اسكندر با مقاومت شديد مواجه نشد و شهرهاي آرواد و مارات را بدون جنگ و ستيز متصرف گرديد و هم چنين پارمنيون، دمشق را كه در آنجا ارابه ها و خزانه ي ارتش داريوش را به دست آورد، متصرف شد و اين غنايم درواقع وضع مالي مقدوني ها را اصلاح كرد.
در مارات اسكندر نامه اي از داريوش دريافت كرد حاكي از اين كه خانواده اش را به او مسترد دارد و قراردادي مشعر بر اتحاد و مودت با وي منعقد نمايد. پادشاه مقدونيه در نامه ي جوابيه ي خود به خساراتي كه از طرف خشيارشا به يونان وارد شده بود و هم چنين نقشي كه ايرانيان در هلاكت پدرش، فيليپ، عهده دار بودند و اين كه داريوش پادشاه قانوني ايران محسوب نمي شود، اشاره كرد. جنگ عليه ايرانيان را اسكندر به عنوان انتقام در برابر كليه ي صدمات و لطماتي كه از طرف ايرانيان بر يونان وارد آمده بود، توجيه كرد و در پايان اعلام داشت كه وي اكنون پادشاه و فرمان رواي آسيا است و داريوش براي اين كه بتواند به آرزوي خود برسد، بايد مانند زيردستي، كه به بالادست رو مي آورد، به او مراجعه نمايد. لحن نامه و موضوع آن نوعي تهيه شده بود كه داريوش مجبور شود فكر صلح و آشتي را از سر دور كند و جنگ را ادامه دهد.
لشكركشي بعدي اسكندر به جنوب نيز توأم با موفقيت بود و شهرهاي بزرگي مانند بيبل و سيدون بدون مقاومت و نبرد تسليم شدند. اولين مشكل در موقع مذاكره با نمايندگان شهر فينيقي به نام تير رخ گشود؛ بدين معني كه اهالي تير به اميد اين كه شهرشان محكم است و در جزيره قرار گرفته، شرايطي را كه اسكندر پيشنهاد كرده بود نپذيرفتند و استنكاف كردند. بنابراين عمليات جنگي آغاز گرديد. محاصره ي شهر تير هفت ماه به طول انجاميد و در اين مدت اهالي آن مردانگي و تهور عجيبي از خود نشان دادند و اسكندر نيز استعداد خويش را به عنوان يك فرمانده و مدير نشان داد. عاقبت شهر تير در ژوئيه سال 332 قبل از ميلاد، سقوط كرد و اهالي در تحت اسارت و بردگي قشون متهاجم درآمدند.
هنگامي كه تير در محاصره بود، اسكندر نامه ي جديدي از داريوش دريافت كرد و در اين نامه پادشاه ايران حاضر شده بود مبلغ 10 هزار تالانت و تمام اراضي واقع در غرب فرات را به عنوان بازخريد خانواده ي خود به اسكندر تسليم كند، ولي اسكندر جواب رد داد.
پس از سقوط تير اسكندر به صوب جنوب ره سپار شد و متوجه كشور مصر گرديد و فقط در غزه (12) با يك مقاومت شديد مواجه شد ولي در نوامبر سال 332 قبل از ميلاد، وارد اراضي مصر گرديد.
به طوري كه در فوق ديديم مصر نظر به خصوصيات اقتصادي و سياسي خود هيچ وقت با حكومت هخامنشيان ارتباط اساسي نداشت و از همان زماني كه در دوره ي كبوجيه تسليم ايرانيان شد، مكرر عليه فاتحين خود قيام كرده بود. از اواخر قرن پنجم قبل از ميلاد مصر استقلال يافت و فقط ده سال قبل از وقايع مشروح فوق در سال 343 قبل از ميلاد ايرانيان دوباره موفق شدند كه به طور موقت كشور مصر را به تصرف خود درآورند. مصريان نسبت به كساني كه كشورشان را در تحت اسارت درآورده بودند، نفرت داشتند و اسكندر را منجي خود مي دانستند و در انتظار ورودش بودند. از اين رو حاكم ايراني در مصر به محض اين كه اسكندر به سرزمين آن كشور وارد شد، تسليم وي گرديد.
اسكندر وضع اداره ي كشور مصر را مرتب كرد و در ساحل دريا شهر جديدي به نام اسكندريه بنا كرد و اين شهر در برابر شهر تير، كه نافرماني كرده بود، طرح ريزي شد و بنا گرديد. مقدر چنين بود كه اين شهر در تاريخ مديترانه نقش مهمي را ايفا نمايد. سپس به ديدار معبد «آمون»، كه در واحه در عمق صحرا قرار داشت، ره سپار شد. موضوع ديدار اسكندر از آن معبد همراه با افسانه هاي زيادي است ولي تعيين صحت و سقم آن افسانه ها خالي از اشكال نمي باشد. فقط با اطمينان مي توان گفت كه اسكندر براي اين مسافرت خود اهميت سياسي فوق العاده قائل بود و به تأسي از رفتار فراعنه و فرمان روايان قانون كشور مصر اين عمل را انجام داد. امكان دارد در زماني كه اسكندر از معبد آمون ديدن كرد، اين فكر براي او ايجاد شد كه هرگاه در شرق در شرايط حكومت استبدادي پادشاه را مظهر قوه ي ماوراءالطبيعه بدانند اين امر از لحاظ سياسي امر صحيح و منطقي است و از اين رو با وجود مقاومت شديد يونانيان و مقدوني ها، كه از اطرافيان او بودند، اسكندر اين فكر را در كمال سرسختي در زندگاني خويش عملي ساخت.
اسكندر در مصر چندان اقامت نكرد. در بهار سال (331 قبل از ميلاد) وارد شهر تير شد و در آنجا يك رشته از اموري را كه جنبه ي اداري داشت انجام داد و به تهيه ي مقدمات لشكركشي پرداخت. سپس پارمنيون را جلوتر فرستاد و به او فرمان داد كه معبر فرات را در تاپساك متصرف شود و خودش به استقبال داريوش رفت.
ايرانيان كه دوبار براي توسل به مذاكرات صلح اقدام كرده و هر دو بار با عدم موفقيت رو به رو شده بودند، ناگزير بودن اين نبرد را درك مي كردند و با حدت و حرارت خود را آماده ي كارزار مي ساختند. اندكي تسليحات سواره نظام را بهبود بخشيدند و تيغه هايي بر محورهاي ارابه هاي جنگي بستند تا بدين وسيله به پياده ي دشمن آسيب سنگيني وارد سازند ولي ارتش ايران در برابر حملات سواره نظام سنگين اسلحه ي مقدوني به قلب قشون و تعرض پيادگان دشمن به جناحين، مقاومت نياورد.
اسكندر به پارمنيون ملحق شد و از فرات گذشت. جلوداران ارتش ايران به فرماندهي ساتراپ سابق كيليكيا، مازه، عقب نشيني كردند و يونانيان بدون هيچ گونه مانع و رادعي از طريق دجله گذشتند و به صوب جنوب به ده گائوگامله، كه طبق اطلاعات موجود، ارتش داريوش در آنجا متمركز بود، ره سپار گرديد.
نبرد در اول اكتبر سال 331 قبل از ميلاد به وقوع پيوست و اسكندر قبل از شروع جنگ به سربازان خود اجازه ي استراحت داد؛ ولي داريوش از آنجايي كه به نيروي خودش اطمينان نداشت از بيم يك حمله ي ناگهاني تمام شب قشون را در حال آماده باش نگه داشت و اين عمل در طرز عمليات جنگي و نتيجه ي آن بسيار مؤثر واقع شد.
اسكندر كه تفوق عدد قشون دشمن و وجود انواع نيروهاي جديد را از قبيل ارابه ها و فيل ها ديد، از همان بدو امر دست به يك رشته اقدامات و عمليات احتياطي زد، مخصوصاً مراقبت مي كرد كه مبادا جناح هاي وي موردمحاصره قرار گيرند؛ زيرا خط جبهه ي ايرانيان از خط مقدوني ها به مراتب طويل تر بود.
داريوش در آغاز، سواره نظام سك ها و سپس باكتريا را به حمله واداشت و سپس ارابه هاي جنگي را به اين كار گماشت ولي با اين عمل نتوانست به هيچ وجه موفقيت محسوسي كسب كند. آنگاه اسكندر با استفاده از اين كه خط جبهه ي ايرانيان در تلاش تصرف جناح رقيب گسترش يافته، شخصاً در رأس سربازان گتاير، كه تا آن زمان آنان را جزو ذخيره نگه داشته بود، به حمله پرداخت.
با وجود آن كه هنوز سرنوشت جنگ تعيين نشده بود و مازه در جناح چپ قشون ضربت هاي شديد بر قشون حريف، كه تحت سركردگي پارمنيون بود، وارد مي ساخت و سواره نظام لايق باكترياي ساتراپ بِس (13) كاملاً قدرت قشون را حفظ كرده بود، مع ذلك داريوش نظير نبرد در ايسوس عرصه ي كارزار را ترك گفت. بيهوده گارد سواره نظام ايران تلاش مي كرد كه با قطع جناح حريف اسراي جنگي را، كه جزو واحد ارابه هاي جنگي مقدوني بودند، نجات دهد و آنان را مسلح سازد و مازه بي جهت مي كوشيد كه موفقيتي را كه نصيبش گرديده بود، بسط دهد. نيروي ايرانيان در هم شكست و گتايرها، كه تحت رهبري و قيادت اسكندر براي نجات پارمنيون مي شتافتند، به قلع و قمع حريف پرداختند و عقب نشيني ايرانيان به فرار تبديل شد. فقط جزئي از قشون ايران مانند سواره نظام باكتريا و مزدوران يوناني، توانستند با نظم و انضباط از عرصه ي نبرد عقب نشيني كنند و دور شوند.
اسكندر تا شهر اَربل در آشور حريف را دنبال كرد. داريوش و ساتراپ هاي به نام بس، بارسائنت، ماتي برزن و نبرزن و عده ي ديگر به همراهي عده قليلي موفق شدند به پايتخت ماد، اكباتان، فرار كنند و مازه به بابل عقب نشيني كرد.
اكنون براي اسكندر راه ورود به كليه ي مراكز حياتي هخامنشيان مفتوح بود. وي به سمت بابل حركت كرد. مازه و بابلي ها به استقبالش شتافتند تا مقدمش را به عنوان يك نفر منجي گرامي دارند. اسكندر مازه را به عنوان ساتراپ بابل تعيين كرد و او اولين فرد ايراني است كه از طرف اسكندر به چنين مقامي منصوب مي شود. اسكندر از بابل به شوش رفت و از آنجا به پارس، موطن هخامنشيان و مركز سلطنت ايرانيان، ره سپار گرديد. ابتدا قبيله ي كوه نشين اوكسي ها را مغلوب خود ساخت و همان طور كه در سابق عليه قبايل كوه نشين آسياي صغير اقدام كرده بود به همان نحو عليه قبايل، لشكركشي زمستانيِ خود را آغاز كرد. سپس آريوبرزن را كه گردنه هاي سمت پرسيد را در تصرف داشت، شكست داد و بدون اندك زحمت هر دو پايتخت قديم ايرانيان، يعني پازارگاد و تخت جمشيد، را در دست گرفت و در آنجا ثروت بي شمار هخامنشيان، كه در گنجينه ي پادشاه نگاه داري مي شد، به تصرف او درآمد. به طوري كه گفته اند بهاي اين غنايم سواي ظروف طلا و نقره و جواهرات 180 هزار تالانت بوده. اسكندر قصر خشيارشا را طعمه ي حريق ساخت و اين حقيقت تاريخي را مي توان از روي حفاري هايي كه در تالار صد ستون انجام شده، تأييد كرد.
در بهار سال 330 قبل از ميلاد اسكندر در پرسپوليس از شكست اسپارت، كه به وسيله ي حاكم مقدونيه آنتي پاتر در مگالوپول وارد شده بود، خبردار شد. اين امر نشان مي داد كه نيروي حريف جدي و قوي فرمان رواي مقدونيه در يونان درهم شكسته شده و آنتي پاتر بر روي پاي خود ايستاده است. چنانچه اسكندر تا آن زمان در عقلايي بودن حمله ي خود به ايران ترديدي داشت، آن ترديد هم رفع شد و به طرف ماد رفت و اكباتان را به تصرف خودش درآورد. داريوش در موقع نزديك شدن سپاهيان مقدوني باملتزمين خود اكباتان را ترك گفت و به عمق ايران، يعني در خطوط راه هاي اصلي كه بابل و اكباتان را با ساتراپي هاي آسياي ميانه مرتبط مي داشت و از طريق راغا و دروازه هاي خزر به مرغيان منتهي مي گرديد، شتافت.
اسكندر به تعقيب داريوش پرداخت. اسكندر كه به همراهي دسته اي از سربازان برگزيده با سرعت هرچه تمام تر حركت مي كرد در نزديكي دامغان كنوني به داريوش رسيد. وقتي كه ساتراپ ها ديدند كه لشكريان حريف به آنها رسيد با خنجر داريوش را كشتند تا زنده به دست دشمن گرفتار نشود و خود آنها به فرارشان ادامه دادند. اسكندر براي دشمن مقتول احترامات شاهانه انجام داد و جسد او را براي تدفين به پرسپوليس فرستاد و ساتراپ هاي فراري را هم دنبال نكرد.
اسكندر بعد از مرگ داريوش خود را وارث قانوني هخامنشيان، «پادشاه آسيا» خواند. كليه ي قوايي كه عليه اسكندر وجود داشت در ايران شرقي و آسياي ميانه متمركز گرديده بود. اسكندر براي اين كه تسلط و نفوذ خود را در قلمرو حكومت هخامنشيان تثبيت نمايد، مي بايستي در مشرق صلح و آرامش را پايدار كند و در اينجا با مشكلات نظامي كه پيش بيني نكرده بود و با مخالفت شديد همراهان خود مواجه گرديد.
در آغاز كار، اسكندر قصد داشت عده اي از نجبا و بزرگان برجسته و ممتاز هخامنشي را به طرف خود جلب نمايد، و از اين رو آنها را به حكومت ساتراپي هاي شرقي برگزيد؛ ولي بعد از آن كه با چند خيانت و شورش مواجه گرديد، به مجازات و تنبيه آنان اقدام كرد. در موقع لشكركشي به آراخوسيا و درنگيان هنگامي كه در شهر فراد بود، خبر رسيد كه توطئه اي عليه وي ترتيب داده شده است و در آن توطئه يكي از سركردگان مهم، فرمانده گتايرها پسر پارمنيون موسوم به فيلوت، شركت داشت. به طوري كه معلوم است شركت كنندگان در اين توطئه از طبقه ي ممتاز نجباي مقدونيه بودند كه جنگ با ايران نظر آنها را كاملاً تأمين كرده بود و از ادامه ي جنگ در عمق قاره ي آسيا ناراضي بودند. مهم تر از همه اين كه نمايندگان گروه مخالف از تغيير وضع پادشاه مقدوني (كه در زمان خود در دربار او نجبا نقش مهمي را ايفا مي كردند) و تبديل او به يك پادشاه مستبد شرقي، وارث دولت هخامنشيان، سخت نگران و ناراحت بودند. اسكندر موقعي كه اين توطئه را از بين برد براي اولين بار نسبت به نزديكان و همراهان خود، كه درگذشته گناهان بزرگ و كوچك آنها را به آساني مورد عفو و اغماض قرار مي داد، روش بسيار شديدي اتخاذ كرد. فيلوت را در اختيار قشون گذاشت و آنها او را محكوم به مرگ كردند و رأي صادره بلافاصله اجرا شد.
اسكندر قدم فراتر گذاشت. فكر كرد كه سرچشمه ي نارضايتي هايي كه در بين هيئت فرماندهي قشون به وجود آمده همان سركرده ي محتاط قشون وي پارمنيون است كه در سابق در استخدام پدرش بود. پارمنيون در اولين مراحل لشكركشي شرق، معاون اول پادشاه بود ولي بعد از آن كه اسكندر نظرهاي سوق الجيشي و تاكتيكي سركرده ي قديمي را رد كرد و پس از آن كه در ايسوس و گائوگايل، پارمنيون، كه در هر دو نقطه سركردگي و رهبري جناح چپ را داشت، عملياتش چندان موفقيت آميز نبود، بين او و شخص پادشاه يك حالت سردي و بي مهري به وجود آمد. موقعي كه اسكندر از اكباتان در تعقيب داريوش به راه افتاد، پارمنيون را همراه خود نبرد و او را در ماد گذاشت و حفظ خطوط مواصلاتي قشون مقدوني را بدو سپرد. پيش آمدي كه براي فيلوت روي داد اسكندر را به اين فكر انداخت كه ممكن است از طرف پارمنيون اقدامات شديدي عليه او آغاز شود؛ بنابراين به وسيله ي شخص معتمدي براي معاونين پارمنيون فرمان فرستاد و از آ‌نها خواست كه قبل از وصول خبر قتل پسرش، او را اعدام كنند. سركردگان قشون فرمان وي را اطاعت كردند و پارمنيون كشته شد.
قساوت و قاطعيت رفتار اسكندر دليل بر اين است كه وي در شرق دچار وضع بسيار سخت و شديدي شد؛ زيرا عليه اشغالگران مقدوني يك جنگ ملي در شرف وقوع بود.
در ابتدا ساتراپ سابق باكتريا به نام بِس كه خود را به عنوان «اردشير چهارم» معرفي كرد و در پايتخت باكتريا- زري اسپ (باكتراخ) مستقر شده بود، به رهبري نهضتي قيام كرد. از جنوب و شمال، كليه ي كساني كه قصد داشتند عليه اسكندر مقاومت كنند به طرف ساتراپ باكتريا روي آوردند. پادشاه مقدونيه نمي توانست عليه بِس كاري انجام دهد؛ زيرا وضع آراخوسيا و آريا هم مغشوش بود. او شخصاً از طريق آراخوسيا گذشت و وظيفه ي استقرار آرامش را در كشور به پادگاني كه تحت رهبري منون بود، سپرد و بعد يك نفر قبرسي فعال به نام ستاسانور را به عنوان ساتراپ به آريا اعزام داشت و اين سمت را از ساتراپ ايراني، كه قبلاً مأمور آن نقطه شده بود، پس گرفت.
در اوايل بهار سال 329 قبل از ميلاد اسكندر با قواي اصلي خود از طريق كوه هاي آراخوسيا به كابل رفت و از آنجا از گردنه هاي هندوكش گذشت و به باكتريا حمله ور گرديد. بِس در برابر حمله ي وي تاب مقاومت نياورد و به سغديان عقب نشيني كرد و از طريق اُكس (جيحون) گذشت. اسكندر او را تعقيب كرد و در اينجا نهضت ضد مقدوني وارد مرحله ي جديدي شد. رهبر سغديان به نام سپيتامن(14) رهبري اين نهضت را در دست گرفت. بِس از صحنه ي نبرد بيرون رفت و چيزي نگذشت كه به دست بطلميوس لاگي، يكي از سركردگان اسكندر كه بعداً به پادشاهي مصر برگزيده شد، گرفتار گرديد. اسكندر به عنوان وارث حكومت هخامنشيان با بِس همان رفتاري را كرد كه پادشاهان ايران در مورد شورشيان روا مي داشتند. او را به اكباتان فرستاد و در آنجا او را به دار زدند، به اين ترتيب كه قبلاً بيني و گوش او را بريدند. اسكندر در اولين مراحل نبرد خود در آسيا هيچ گاه به اين گونه مجازات ها متوسل نمي شد.
انتقال رهبري اين مقاومت از بِس به سپيتامن دليل بر دموكراسي بودن اين نهضت است (طبق اطلاعاتي كه در اختيار ماست سپيتامن حاضر بود، بِس را داوطلبانه به مقدوني ها تسليم كند). بِس، كه ادعاي احراز مقام داريوش را داشت و در صورت موفقيت مي خواست سياست پادشاهان ايران را ادامه دهد، بعيد به نظر مي رسد كه قادر بوده باشد در بين ملل ايران شرقي مخصوصاً در ميان ملل آسياي ميانه، رهبر مشهوري شود. اين ايالات، كه با ايالات غربي حكومت ارتباط ضعيفي داشتند، هميشه از تسلط ايرانيان ناراضي بودند و براي هخامنشيان درگذشته ناراحتي ها و نگراني هاي زيادي به وجود آورده بودند. كيفيت گسترش نبرد و مقاومت شديد و اصول جنگ و گريزها، كه به وسيله ي سپيتامن به نحو وسيعي مورد استفاده قرار مي گرفت، گواهي مي دهد كه اسكندر در سغديان با مردمي رو به رو شد كه از ميهن خود با نهايت تهور و مردانگي دفاع مي كردند و نظير آنها را قشون مقدوني در نبرد ايسوس و گائو گايل نديده بودند. بيهوده محقق تاريخ هلنيان شرقي و. و. تارن، شخص سپيتامن را «بارُن» ناميده و سربازان وي را جزو مملوكين دانسته است. آخرين تحقيقات مورخين و باستان شناسان شوروي [سابق]، كه در مورد جامعه ي باستاني آسياي ميانه انجام پذيرفته، مؤكداً نشان مي دهد كه در اين زمان سروكار ما با قبايلي است كه در مدارج مختلف ترقي سير كرده و ساكنين قسمت سفلاي پولي تيمت (زرافشان) تازه پا به مرحله ي جامعه ي طبقاتي نهاده بودند. بنابراين قلاع و صخره هايي كه در مآخذ تاريخي ذكر مي شود و سغدي ها در آنجا با شدت و حرارت از خود دفاع مي كردند، به هيچ وجه جنبه ي قصور فئودال ها را نداشته بلكه عبارت از نقاط مسكوني بوده اند، به شكل قلاع مادها در قرون نهم- هفتم قبل از ميلاد، كه ده ها از اين آثار به وسيله ي س. پ. تولستوف و آ. اي. تره نوژكين در قسمت سفلاي جيحون و زرافشان (قشرهاي پايين تل برزو) كشف شده است.
اسكندر در سغديان مي جنگيد. وي مرقند (سمرقند) پايتخت سغديان را متصرف شد و در آنجا ساخلويي مستقر ساخت و به طرف فرغانه به صوب رودخانه ي ياكسارت (سيحون) كه اسكندر آن را تانائيس يعني دُن تصور كرده بود، ره سپار شد تا بدين نحو ارتباط سپيتامن را با سغدي ها و كوچ نشينان ماوراي ياكسارت قطع نمايد. وي ساخلوهاي خود را در طول رودخانه مستقر كرد و شهر اسكندريه ي اقصا را (در ناحيه ي لنين آباد كنوني) احداث كرد و با قساوت فوق العاده زيادي مقاومت اهالي محل را درهم شكست. در همين موقع به او خبر رسيد كه سپيتامن ساخلويي را كه در مرقند متمركز است در تحت محاصره ي خويش گرفته است. اسكندر براي نجات محاصره شدگان دسته ي معدودي قشون فرستاد و خودش از رودخانه ي ياكسارت گذشت و ضربت شديدي بر كوچ نشينان وارد آورد. در همين موقع سپيتامن با يك روش چابكانه ي تاكتيكي دسته قشون اسكندر را، كه به كمك ساخلوي مرقند مي شتافت، به بيابان كشانيد و آنها را از بين برد. اسكندر چون از اين موضوع خبردار شد در رأس يك دسته قشون برگزيده به مرقند رفت. سپيتامن با تاكتيك صحيح خود از معرض خطر نجات يافت و به بيابان شتافت. اسكندر به تعقيب او نپرداخت ولي جلگه ي پولي تيمت را، كه حاصل خيز و مملو از جمعيت بود، ويران كرد و 120 هزار نفر سغدي را كشت و عده ي زيادي را برده و اسير كرد. سپس به زري اسپ (باكتريا) به قشلاق رفت (زمستان سال 328/329 قبل از ميلاد).
اسكندر در باكترايا به يك رشته امور اداري پرداخت و به طوري كه روايت كرده اند فرسمن، حكم ران خوارزم، به حضور شاه رفت و به مقدوني ها پيشنهاد كرد تا اتحاديه اي منعقد نمايند و به او خبر داد كه در صورت نياز مي تواند راه درياي سياه را به آنان ارائه دهد. محققان كنوني اين حكايت را با شك و ترديد تلقي مي كنند و آن را مبتني بر سوء تفاهم و تصورات ناصحيح يوناني ها درباره ي جغرافياي آسياي ميانه مي دانند. درواقع اين حكايت اندكي رنگ افسانه دارد و با داستان مربوط به سواركاران زن، ممزوج و مخلوط شده است. فرسمن، حكم ران خوارزم، خودش را همسايه ي كلشيد مي دانسته و به اسكندر پيشنهاد كرده كه هيئتي به پُنت اعزام دارد. شايد در اينجا اشتباهي بين شخصيت هاي مختلف تاريخي رخ داده باشد؛ يعني بين كسي كه ديرتر (در قرن اول بعد از ميلاد) مي زيسته؛ يعني پادشاه ايبري، فرسمن و حكم ران خوارزم كه با او هم نام بوده است. گرچه در اين حكايت بخشي هم وجود دارد كه با عقل و منطق تطبيق مي كند و آن اين است كه حكم ران خوارزم به راه شمال، كه به درياي سياه منتهي مي شد، واقف بود و در نتيجه ي آخرين تحقيقاتي كه در خوارزم قديم به وسيله ي س. پ. تولستوف انجام شده وجود ارتباطات قديمي و عميق خوارزم با صحراهاي خزر و درياي سياه ثابت و مدلل شده است.
لشكركشي اسكندر در سال 328 قبل از ميلاد منحصر در نبرد با سپيتامن بود. اسكندر يك عده نقاط تدافعي در زواياي سرزمين سغديان برپا كرد و به سپاهيان خود فرمان داد كه جهات مختلف كشور را تحت مراقبت و محافظت خويش درآورند. سپيتامن به ماوراي اُكس (تركمنستان كنوني) نزد ماساگت ها رفت و آنها را به طرف خودش جلب كرد. با دسته هاي سوار ماساگت ها عليه سغديان حملاتي را آغاز كرد، ولي بالاخره به وسيله ي يكي از سركردگان اسكندر قوايش درهم شكست و دوباره به طرف ماساگت ها فرار كرد ولي به دست آنها كشته شد و سرش را براي اسكندر فرستادند.
كشته شدن سپيتامن دليل استيلا بر سغديان نبود؛ زيرا در ميان قبايل سغد و باكتريا رهبران ديگري به نام اكسيارت و خورين و غيره پيدا شدند كه در برابر قشون اسكندر مقاومت و سرسختي عجيبي از خود نمايان ساختند و سرانجام اسكندر در سال 327 قبل از ميلاد موفق شد قرارگاه سغديان، يعني آخرين نقطه ي استقرار افراد عليه نهضت مقدوني، را به تصرف خويش درآورد. به منظور آشتي و الفت با نجباي سغديان اسكندر دختر اكسيارت موسوم به رخسانه را به زني اختيار كرد. اسكندر قبلاً هم با بعضي از طبقات اهالي محل ارتباط داشته است؛ زيرا در آخرين لشكركشي وي عليه سپيتامن در بين لشكريان مقدوني دسته هايي نيز از افراد سواره نظام باكتريا و سغد وجود داشتند و آنها اولين افراد بيگانه قشون اسكندر را تشكيل مي دادند.
سال هاي 328- 327 قبل از ميلاد براي اسكندر از سال هاي بسيار سخت و دشوار بود. البته نه تنها از لحاظ مشكلاتي كه در سغد وجود داشت، بلكه بروز حوادث وحشتناك در اطراف و اكناف كشور نيز بر شدت و حدت اين مشكلات مي افزود. در سال 328 قبل از ميلاد در همان موقعي كه در سمرقند به سر مي برد در يكي از بزم ها با دوست خود، كه وي را در گرانيكوس از خطر مرگ نجات داده بود، نزاع كرد و آن دوست را كشت. نام وي كليت بود. البته نمي توان اين واقعه را تصادفي و اتفاقي تلقي كرد. محتملاً كليت هم از كساني بود كه مانند بسياري از اطرافيان پادشاه از سياست اسكندر و جنگ طولاني خسته كننده و بي معني وي ناراضي بود. در همين اوان اسكندر موضوع به خاك افتادن و سجده كردن را در هنگام شرف يابي افراد، مرسوم و متداول كرد و اين رسم در ميان مقدوني ها و يونانيان، كه در شرايط آزادتري پرورش يافته بودند، ايجاد نفرت و ناراحتي كرد. حتي وقايع نويس درباري، برادرزاده ي ارسطو موسوم به كاليسفن كه تا آن زمان مداح و حامي اسكندر بود و در توصيف و تشريح لشكركشي هايش از مدح و ستايش وي فروگذار نكرده و به جنبه ي خدايي شاه جوان اشاره مي كرد، از انجام اين رسم جديد امتناع ورزيد. چيزي نگذشت كه توطئه ي مستحفظين جوان شاه، كه عليه شخص اسكندر ترتيب داده شده بود، برملا شد. اين افراد از معروف ترين خانواده هاي مقدوني بودند و عنوان «فرزندان پادشاه» را داشتند. كاليسفن به اتهام شركت در اين توطئه دستگير شد و چيزي نگذشت كه در زندان بدرود حيات گفت.
اسكندر در چنين وضع دشوار، آخرين لشكركشي خود را عليه هند آغاز كرد. يك قسمت از اين لشكركشي هاي اسكندر را، كه به هيچ وجه ضرورت نداشت، اين طور مي توان توجيه كرد كه وي مي خواست كليه ي متصرفات داريوش را به همان ميزان و حجم خود متصرف شود و قسمت ديگر آن مربوط به ماجراجويي و تلاش عاشقانه و حريصانه ي وي براي وصول به «انتهاي زمين» تا «اقيانوس جهان» بود كه طبق تصورات آن زمان بلافاصله مي بايستي پس از هند آغاز شود.
اين لشكركشي در 327 قبل از ميلاد شروع شد و اسكندر با انواع مشكلات و موانع مواجه شد. ضمناً شكست بزرگي به پادشاه هند، پُر(15) وارد آورد و از طريق پنجاب به حمله ي خود به صوب شرق ادامه داد. در كنار رودخانه ي بياس (16) در سال 326 قبل از ميلاد بالاخره حادثه اي رخ داد كه از پيش انتظار آن را مي كشيدند؛ يعني سربازان خسته و آزرده از ادامه ي پيش رفت امتناع ورزيدند. هيچ گونه تهديد و پند و اندرز مؤثر واقع نشد و اسكندر به اجبار بازگشت و بدين ترتيب لشكركشي هند به پايان رسيد. ارتش او از طريق جلام و چناب و هند به سمت پايين سرازير شد. در راه با اهالي محل، مكرر تصادماتي روي داد و در موقع حمله به يكي از قلاع اسكندر، كه گويا براي تقويت روحيه ي سربازان دل آزرده در اين نبرد شركت جسته بود، به سختي جراحت ديد و چيزي نمانده بود كه هلاك شود.
كراتر در مرحله ي دوم لشكركشي به جانشيني پارمنيون، كه مورد بي مهري قرار گرفته و به قتل رسيده بود؛ قبل از همه به سمت مغرب ره سپار شد. قسمتي از قشون و ارابه ها و مجروحان و بيماران با او از طريق آراخوسيا و درنگيان حركت كردند. اسكندر به طرف جنوب تا پاتال حركت كرد. در آن نقطه نيروي دريايي وي مجهز و آماده بود و طبق عقيده ي اسكندر اين نيرو مي بايستي از مصب هند تا مصب فرات بگذرد ولي اين فكر مبتني بر حدسيات و نظريات بود؛ زيرا هيچ يك از اطرافيان اسكندر درباره ي وجود خليج فارس و ارتباط آن با اقيانوس هند به حقيقت چيزي نمي دانستند. رهبري نيروي دريايي به نئارخ، دريانورد كارآزموده، سپرده شده بود. در اكتبر سال 325 قبل از ميلاد نئارخ وارد اقيانوس شد و به مغرب ره سپار شد. اسكندر به همراه لشكريان برگزيده ي خويش راه بازگشت پيش گرفت و تقريباً در طول ساحل رودخانه، از طريق سيستان و بلوچستان و كرمان حركت مي كرد و به صوب پرسپوليس مي رفت.
اين راه بسيار صعب و دشوار بود. در بيابان هاي هدروسي و كرماني در زير آفتاب سوزان، اسكندر بيش از نيمي از قشون خود را از دست داد. افرادش از گرمي هوا و تشنگي و بيماري جان سپردند. وضع نئارخ هم از اين بهتر نبود. كشتي راني در طول سواحل غيرآشنا و نامأنوس، كه تجديد ذخائر خوراكي و آب و غيره در آن نقاط ميسر نبود و هم چنين عدم وجود كشتي هاي مناسب و بي اطلاعي از شرايط دريانوردي در اين آب ها، امور كشتيراني را بي اندازه صعب و دشوار مي كرد و از اين رو تهور و از خودگذشتگي و استقامت و پشت كار نئارخ و افراد او، كه اين مأموريت عظيم را با موفقيت انجام دادند، اسباب بسي تعجب است. در موقع كشتي راني در طول سواحل كرماني، نئارخ توانست تماس خود را با رسيدن اسكندر حفظ كند و سپس در موقع عبور از رودخانه ي پاسي تيگر در نزديكي شوش، اسكندر كليه ي نيروي درياي خود را، كه در قسمت علياي رودخانه به استقبال پادشاه در حركت بود، به رأي العين مشاهده كرد (آغاز سال 324 قبل از ميلاد).
لشكركشي شرق را، كه در حدود ده سال ادامه داشت، در همين جا مي توان خاتمه يافته تلقي كرد. بهار و تابستان سال 324 قبل از ميلاد را اسكندر در شوش گذرانيد. البته غيبت پادشاه در ايالات مركزي يك حكومت جديدالتأسيس به مدت پنج سال و اندي بي اثر نبود. ساتراپ هايي كه از طرف اسكندر منصوب شده بودند خود را مستقل و آزاد مي دانستند و اهالي را غارت مي كردند و حتي در دستگاه اداري مركز حكومت فساد و مطلق العناني رواج داشت. لشكركشي فاتحانه ي اسكندر ظاهراً پايان يافته بود و اكنون او خود را موظف مي دانست كه اين كشور پهناور ويران و ناپايدار را اداره كند.
حل چنين مشكلي براي وي فقط به وسيله ي اتحاد فاتحين و شكست خوردگان امكان پذير بود. خود پادشاه با استاتيرا، دختر داريوش، و پاروساتيس، دختر اردشير، ازدواج كرد و به عناوين مختلف ازدواج هاي مختلط را تشويق مي كرد. به طوري كه گفته اند در يك روز هشتاد نفر يوناني و مقدوني از نزديكان و محارم پادشاه با زنان و دختران بومي ازدواج كردند. در همين روز شخص پادشاه هداياي عروسي را بين ده هزار سربازي كه با دختران ايراني عقد زوجيت منعقد كرده بودند، تقسيم كرد. علاوه بر آن اسكندر عده اي از جوانان ايراني را در قشون خود استخدام كرد و به روش مقدوني تعليمات و فنون جنگي به آنها آموخت.
عكس العمل و اقدامات پادشاه اين بود كه در تابستان سال 324 قبل از ميلاد در اپيس واقع در دجله، در ميان لشكرياني كه به فرماندهي خود او در آنجا مجتمع بودند، شورشي برپا شد. علت اين شورش فرماني بود كه اسكندر صادر كرد و اجازه داد تا سربازان كارآزموده به ميهن خويش بازگردند. فرمان مزبور از طرف سربازان چنين تلقي شد كه پادشاه مي خواهد آنان را از سر خود باز كند و قشون بومي را به جاي آنها بگمارد. اين ظن وقتي قوت گرفت كه اسكندر بزرگان و اشراف ايراني را جزو نگهبانان خود برگزيد. اختلاف مذكور به هر نحوي بود خاتمه پذيرفت؛ ولي بروز و ظهور آن معرف و مبين روحيه و افكار مقدوني ها در سال هاي اخير سلطنت اسكندر است.
اسكندر از جهتي تلاش مي كرد تا عده ي معيني از افراد جامعه ي ايراني را به طرف خود جلب و جذب نمايد و اختلاط و امتزاج يونانيان را با ايرانيان تشويق و ترغيب مي كرد و از جهتي ديگر با ايرانيان ساتراپ، كه در غياب وي استقلال و خودمختاري خارج از حد براي خود قائل شده بودند، در نهايت سختي و قساوت رفتار مي كرد. در سال 324 قبل از ميلاد در تمام ايالات مهم، مقدوني ها به عنوان ساتراپ تعيين و اعزام شدند. اين قضيه دوگانگي سياست اسكندر را در آسيا به خوبي معلوم و مشخص مي دارد و اين روش و رفتار وي در حوادثي كه پس از مرگش به وقوع پيوست كاملاً انعكاس يافت.
اواخر تابستان و اوايل پاييز سال 324 قبل از ميلاد را اسكندر در اكباتان به سر برد و در همين موقع از شهرهاي يوناني خواست تا براي او جنبه ي خدايي قائل شوند و اين قضيه نيز در رفتار سپاهيان بي تأثير نبود. گرچه صدور چنين فرماني از طرف اسكندر در دوائر ضد مقدوني يونان عكس العمل هايي به وجود آورد، صدور فرمان ديگر اثراتش شديدتر بود. فرمان مزبور مشعر بر اين بود كه مهاجرين سياسي بايد مسترد شوند. يونانيان فرمان مزبور را مخالف و مباين با قانون اساسي مي دانستند؛ زيرا به اسكندر، كه رهبر جنگي و نظامي اتحاد كرنيف بود، اساساً حق دخالت در امور شهرهاي داخلي يونان داده نشده بود و گرچه در آغاز سال 323 قبل از ميلاد نمايندگان شهرهاي يونان به بابل، كه اسكندر آنجا را پايتخت خود قرار داده بود، وارد شدند تا تاج هاي طلايي بر سر پادشاه بنهند و او را به عنوان مظهر خدا بدانند، فرمان استرداد مهاجرين با مقاومت و عكس العمل شديد شهرهاي يونان مواجه گرديد.
در زمستان سال 324-323 قبل از ميلاد اسكندر عليه قبيله ي كوه نشين كاسيت، كه امنيت راه هاي بين النهرين به ايران را مورد تهديد قرار داده بودند، لشكركشي كرد، سپس در اطراف عربستان از طريق دريا به تهيه و تدارك يك لشكركشي پرداخت تا روابط محكم و متيني بين مصر و بابل اتخاذ نمايد. هم چنين استعمار خليج فارس نيز جزو نقشه ي او بود؛ ولي دست تقدير از تحقق اين نقشه ها جلوگيري كرد. در آغاز ژوئن 323 قبل از ميلاد اسكندر بيمار شد و در 13 ژوئن در حالي كه سي و سه سال از سنين عمرش بيش نگذشته بود درگذشت.
اسكندر مقدوني در ظرف مدت ده سال سلطنت خود كشور عظيمي تأسيس كرد كه از مصر تا سواحل هند و از درياي سياه در شمال تا خليج فارس در جنوب، گسترش داشت. بديهي است شخصيت اسكندر مقدوني و موفقيت هاي بزرگ او توجه مورخان را درگذشته و عصر حاضر به خود جلب كرده است. براي تعيين ارزش اقدامات اسكندر، هم تاريخ نويسان متقدم و هم متأخر به عوامل شخصي و خصوصي بيش از همه توجه كرده اند.
در قديم الايام موفقيت ها و فتوحات اسكندر را صرفاً مبتني بر نبوغ جنگي وي و ياري و همراهي سرنوشت مي دانستند و انحلال حكومت اسكندر را هم در دوران جانشينان وي معلول عوامل شخصي يعني طرز زندگاني بي بند و بار شاه جوان، كه در قشون و اطرافيان وي اثر نامطلوبي داشت و منجر به مرگ ناگهاني وي شد و عوامل ديگر، مي پنداشتند.
كتب و آثار زيادي كه در عصر ما درباره ي اسكندر طبع و نشر شده تا اندازه اي همين نقيصه را دارد. يكي از نقايص تحقيقات جديدي كه درباره ي اسكندر معمول گرديده، با وجود آن كه قسمت هاي مثبت و مفيدي هم دارد، همان روش نوين ساختن حقايق تاريخي و تشابه آن با وقايع و حوادث زمان معاصر مي باشد.
به طوري كه معلوم است حكومت جهاني اسكندر مقدوني پس از مرگ وي، به كلي متلاشي شد و به نواحي بزرگي تجزيه گرديد؛ به طوري كه هريك از آنها شهرهاي پليس نبودند بلكه مانند مصر يك حكومت بزرگ به شمار مي آمدند يا مانند سلوكي ها اتحاد وسيعي را تشكيل مي دادند و آنچه حائز اهميت است اين است كه اين حكومت ها براي يك مدت طولاني به موجوديت خود ادامه دادند. مثلاً سلوكي ها بيش از همه از لحاظ وسعت كشور و تنوع مليت ها و اختلاف سطح اجتماعي و اقتصادي مشابه حكومت اسكندر بودند، در حدود دو قرن حكومت كردند و اين امر نشان مي دهد كه تأسيس اين گونه دولت را صرفاً نبايد معلول عوامل شخصي و موفقيت هاي تصادفي فلان سر كرده و فرمانده و حتي رهبري نظير شخص برجسته و ممتاز مانند اسكندر مقدوني دانست.
عامل تهاجم پيروزمندانه ي اسكندر مقدوني را در مشرق زمين و هم چنين پيدايش دولت هاي تحت نفوذ يونانيان را بايد در پيشرفت هاي تاريخي خود يونان و هم چنين كشورهاي شرق باستان جست و جو كرد. در اواسط قرن چهارم قبل از ميلاد (قدري جلوتر از لشكركشي اسكندر) در يونان قديم يك برنامه ي سياسي متضمن اتحاد يونان باستان در تحت يك حكومت مقتدر و قوي، رو به توسعه نهاد و بر طرف داران آن افزود. هم چنين اين برنامه شامل تصرفات ارضي وسيعي خارج از حدود از جمله آسياي صغير بود. برنامه ي مذكور تغييرات مهم اقتصادي و سياسي را، كه در دوره ي پيشرفت شهرها و دولت هاي يونان به وجود آمده بود، منعكس مي كرد. اين تغييرات و تحولات در اواسط قرن چهارم قبل از ميلاد، بي اندازه محسوس بود. در شهرهاي پليس يونان از لحاظ ثروت و دارايي تغييراتي حاصل شد كه در اثر آن كشاورزان متوسط الحال و بي بضاعت، كه تكيه گاه دموكراسي پليس يونان بودند، به تدريج از بين رفتند. هرگاه در سال 431 قبل ازميلاد در آتن بيست و پنج هزار مردم شهرنشين بودند كه دارايي آنها بالغ بر دو هزار درهم بود پس از گذشت يك صد سال، عده ي اين افراد به نه هزار نفر رسيد. مشابه همين احوال و اوضاع در ساير پليس هاي يونان نيز مشهود بود (در اسپارت در ظرف مدت صد سال، تعداد اين افراد از هشت هزار به هزار رسيد) در نتيجه، بازار داخلي شهرها محدود شد. افرادي كه بنيه ي ماليشان ضعيف شده بود، به عنوان سربازان مزدور آماده ي استخدام بودند. قرن چهارم قبل از ميلاد دوره ي رونق و شكوه مزدوري بود. توسعه و پيش رفت محصولات محلي در مستعمرات يونان از ميزان عرضه ي كالاهاي وارداتي آن كشور كاست و شهرهاي يونان نه تنها در برابر محدوديت هاي بازار داخلي خود قرار گرفتند؛ بلكه در بازار خارج هم، كه براي آنها اهميت حياتي داشت، با همين وضع رو به رو شدند. بر سر نفوذ در بازارها بين پليس هاي يونان تصادمات و مبارزاتي به وقوع مي پيوست و همين امر به نوبه ي خود نظم زندگاني عادي شهرها را برهم زد. يگانه راه نجات از وضع موجود متضمن تأمين منافع حاصل از تجارت، تشكيل يك اتحاديه ي عظيم دولتي بود كه وضع افراد شهرنشين را در جامعه تثبيت و تضمين مي كرد. اعتلاي مقدونيه در زمان فيليپ و اتحاد شهرها، حكومت هاي يونان تحت عنوان «اتحاديه ي كرنيف» و لشكركشي اسكندر به ايران، از جانب اكثريت افراد شهرنشين يونان به عنوان يك برنامه ي سياسي آزادي بخش، مورد قبول واقع شد و حمايت گرديد. لشكركشي هاي اسكندر در شرق و جريان پيش رفت هاي بعدي كشورهاي شرق نزديك نشان داد كه اسكندر در شرق هم براي تحقق نيات و مقاصد خويش پايگاه هايي دارد.
كشورهاي مترقي و پيش رفته ي مشرق زمين از سالكيان پيش مي كوشيدند تا تحت لواي يك امپراتوري نظامي متحد شوند. وجود چنين كوششي معلول عدم تعادل بين ايالات جداگانه است؛ به طوري كه ايالات مترقي و توسعه يافته از قبيل بابل و بين النهرين و تا اندازه اي سوريه به مواد خام و كارگر نيازمند بودند. در حالي كه ايالاتي كه قدرت تأمين حوايج آنها را داشتند، مخصوصاً نواحي جنگلي و كوهستاني كه هنوز به طريقه ي باستاني مي زيستند، به هيچ وجه احتياج به مبادله با كشورهاي مزبور از طرف كشورهاي قوي تحت تصرف درمي آمدند و به پرداخت خراج موظف مي گشتند. تأسيس اتحاديه ي آسياي غربي به وسيله ي اسكندر موجب شد كه كشورهاي مزبور سازمان هايي بدهند كه با وجود اتحاد نظامي، استقلال آنها نيز تأمين شود و اين سازمان ها همان پليس يونان بود.
شهرهاي خودمختار و مذهبي پيشتر نيز در آسياي غربي وجود داشت؛ ولي چون در شرايط و مقتضيات تاريخي مختلفي به وجود آمده بودند، بنابراين طرز سازمان و ميزان اختياراتشان با يكديگر متمايز بود. آنها از يكديگر مجزا بودند و جدارهاي مليت و عقايد مذهبي، آنها را از يكديگر جدا مي كرد.
حكومت پادشاهي به دو نحو با آنها رفتار مي كرد. گاهي در امور داخلي آنها مداخله مي كرد و اختياراتشان را سلب مي كرد، و زماني به حمايت و پشتيباني آنها مي پرداخت. در ايران، ساختمان شهر رايج و متداول نبود. معابد و شهرهاي موجود حقوق و اختيارات خود را حفظ كرده بودند ولي شهرهاي خودمختار تازه در حكومت ايران تأسيس نمي گرديد. براي اين كه در آسياي غربي محصولات نه تنها در حدود اقتصاد مربوط به پادشاه گسترش و توسعه يابد بلكه اقتصاد نجبا و اشراف نيز رو به توسعه گذارد، بنابراين تغيير وضع موجود ضروري به نظر مي رسيد و براي اين منظور مي بايستي بدون دخالت نفوذ و قدرت پادشاه محصولات صنعتي و غيره پيش رفت نمايد و اين امكان را فقط پليس يونان به وجود آورد.
خودمختاري شهر يا معبد (17) يعني «تشكيل حكومت در حكومت» هميشه يك پايه و اساس ايدئولوژي داشته و در قالب ايدئولوژي معيني ريخته شده است. مثلاً اساس ايدئولوژي جامعه ي معبدي و شهري اورشليم دين يهود بوده كه گروه مؤمنان را از جهان خارج جدا مي ساخته است. شهرهاي بابل، صُوَر منسوخ دين و فرهنگ قديم بابل را حفظ كرده بودند (حتي خط و زبان) و آنها را از ساكنين اطراف مجزا مي داشتند. همان نقش را دين مصري در معابد ممتاز عهده دار بود. اين مطلب وقتي روشن شد كه عقايد و فرهنگ جديد يونان بر جهان اطراف خود استيلا يافت و شهرها و معابد ممتاز مانند جزايري از جهان شرق باستان در وسط جهان يونان جديد قرار گرفتند. طبيعي است كه پليس يونان براي ادامه ي حيات و موجوديت خود عقايد و فرهنگ يونان را پايدار مي ساخت؛ بنابراين به همراه پليس يونان تمدن يونان نيز نفوذ مي كرد و چنانچه در مشرق اين تمدن نتوانست ريشه هاي عميقي داشته باشد علتش اين بود كه محاط به شهرهاي ممتاز بود.
شهرسازي وسيعي را كه به وسيله ي اسكندر و جانشينان او در كشورهاي آسيا صورت گرفت، نمي توان فقط معلول روش استعمارطلبي يونان دانست؛ زيرا اهالي تمام يونان هم براي اسكان در اين شهرها كافي نبودند، بلكه بايد گفت كه تمدن يونان به تدريج در بين مردم نفوذ مي كرد و علاوه بر افراد نظامي اشراف و نجباي ايران، كه غيرمستقيم جزو ارتش يونان درآمده بودند و عده ي زيادي از اهالي و ساكنين كه به دنبال ارابه ها و باروبنه به راه مي افتادند، از قبيل بازرگانان و خدمه، در تحت نفوذ تمدن يونان درآمده و با اهالي شهرهاي ويران شده ناگزير به شهرهاي جديد منتقل مي شدند. حتي گاهي اوقات قسمتي از شهرنشينان شهرهاي تجاري قديم را به شهرهاي جديد گسيل داشته و آنها را در آنجا سكونت مي دادند.
در هر حال آسياي غربي پيش از فتوحات اسكندر به چنان مرحله اي از پيش رفت و ترقي رسيد كه به يك سازمان جديد سياسي احتياج پيدا كرد و شرايط و مقتضيات تاريخي چنين ايجاب مي كرد كه مروج و ناشر اين نوع سياست، همان فاتحين يعني يوناني ها- مقدوني ها باشند؛ بنابراين فرهنگ و تمدن يونان در جامعه ي مشرق زمين نفوذ و رسوخ كرد.
علاوه بر آنچه ذكر شد اين قضايا دو جنبه داشت: اول آنكه جهان شرق بدون اين كه قبلاً براي خود سازماني بدهد يك اتحاديه ي نظامي- اداري تأسيس كرده بود كه مي بايستي آن سازمان با سازمان پليس يونان تكميل شود، و دوم آنكه جهان يونان يك پليس مترقي مبتني بر اصول بردگي ايجاد كرده بود كه در شرايط و اصول گذشته دچار بحران شديد شده و احتياج به يك اتحاد نظامي داشت و فتوحات اسكندر مقدوني آن را به وجود آورد و تأمين كرد.
در نتيجه، يك سازمان جديد سياسي، كه به توسعه و ترقي بعدي غرب و شرق كمك مي كرد، ايجاد شد و همان حوادث تاريخي را به وجود آورد كه باني و موجد تمدن يونان گرديد؛ يعني عناصر فرهنگ و تمدن يونان و شرق.
اسكندر دست به اقداماتي زد كه در وحدت قسمت هاي كوچك حكومت وي مؤثر واقع شد. ولي اقدامات و تدابير وي در ايجاد يك ملت واحد «ايراني و يوناني»، كه اسكندر آرزوي آن را داشت، به نتيجه نرسيد. حتي تماميت و استقلال كشوري كه اسكندر باني و مؤسس آن بود تضمين و تأمين نگرديد و در شرق، صُوَر و اشكال سياسي جديدي پيدا شد و تمدن و فرهنگ يونان با اختلاط و امتزاج با عناصر محلي رو به توسعه و رشد و نما گذاشت. در اثر لشكركشي هاي اسكندر، كه به مقياس وسيعي موجبات پيش رفت روابط و مناسبات اقتصادي و سياسي ميان شرق و غرب فراهم گرديد، يك تمدن يوناني به وجود آمد و در شرق مديترانه و آسياي مقدم رو به توسعه نهاد. گرچه نفوذ يونان در ايران ضعيف تر بود، فتوحات اسكندر در تمدن و تاريخ اين كشور چندين قرن اثر گذاشت.
اولين قدم اسكندر كه در تحكيم مباني حكومت مركزي بسيار مؤثر بود، همانا تقسيم و تفكيك قدرت بين ساتراپي هاست. وي در اوايل سلطنت خويش در ايران افراد ايراني را به عنوان ساتراپ برگزيد، ولي حقوق مالي و قدرت نظامي را از آنان سلب كرد. با ساتراپ يك فرد نظامي نيز تعيين شد (بايد گفت كه اين طرز قدري ديرتر و به تدريج جامه ي عمل پوشيد). علاوه بر آن، جمع آوري و اخذ ماليات و انجام كليه ي امور مالي در تحت اختيار يك مأمور اداري، كه تابع ساتراپ نبود و در تحت نظارت و رياست خزانه داري كه فقط در برابر شخص پادشاه مسئوليت داشت، اداره مي شد. سمت مذكور در دوران اسكندر به گارپال تفويض شده بود، ولي او نتوانست اعتماد و ثقه ي پادشاه را حفظ كند؛ به طوري كه وقتي كه خبردار شد اسكندر از لشكركشي مشرق باز مي گردد، قسمت اعظم وجوه خزانه را برداشت و به مغرب فرار كرد.
ساتراپ ها، كه اختيار ضرب مسكوكات در دوره ي هخامنشيان به آنها داده شده بود، از اين حق محروم و ممنوع شدند. ضرب مسكوك در دست حكومت مركزي يعني شخص پادشاه متمركز شد. فقط بابل و بعضي از شهرهاي فينيقي و كيليكيا، كه اهميت فوق العاده داشتند، مستقلاً به ضرب مسكوكات ادامه مي دادند. پادشاه نه تنها ضرب مسكوكات را در دست گرفت (در مشرق هميشه ضرب مسكوكات دليل بر وجود استقلال سياسي بود) بلكه يك اصلاح اساسي پولي نيز به وجود آورد؛ بدين معني كه سيستم پشتوانه ي نقره را پذيرفت و بدين ترتيب سيستم پولي يونان را به سيستم پولي هخامنشيان منضم كرد. سيستم واحد پولي در تسهيل عمليات بازرگان و داد و ستدها مؤثر واقع شد. سيستم درهم نقره، كه اسكندر موجد آن بود، در مشرق زمين پذيرفته شد و با بعضي تغييرات قرن هاي متمادي در ايران متداول بود.
اقدامات مالي مذكور اولاً، در امر اتحاد حكومت تأثير كرد و در ثاني، موجبات تحكيم مناسبات اقتصادي و در نتيجه روابط سياسي و فرهنگي بين نواحي و قسمت هاي مختلف كشور پهناور اسكندر را فراهم آورد.
از آنجا كه اسكندر گنجينه هاي پرارزش و عظيم هخامنشيان را، كه در خزانه هاي پادشاهي به عنوان سرمايه راكد مانده بود، به كار انداخت از اين رو ميزان محصولات نيز رو به افزايش نهاد.
يكي از اقدامات مهم و اساسي اسكندر در كشورهاي تحت استيلا و تسلط خود همان موضوع شهرسازي است. به طوري كه روايت كرده اند او هفتاد شهر ساخته ولي احتمال مي رود كه اين رقم قدري مبالغه آميز باشد. البته كليه ي شهرهايي كه به وسيله ي اسكندر بنا شده به معناي حقيقي شهر نبود، بلكه قسمت اعظم آنها دژهاي نظامي به سبك مقدوني بود كه در اراضي پادشاه ساخته شده و در اواخر ايام اختيارات و حقوق پليسي به آنها اعطا شده بود. بعضي اوقات هم يك شهر قديمي در زمان وي گسترش و توسعه يافته است و اختيارات پليسي به آن تفويض گرديده است. در هر حال در دوران سلطنت مقدوني در مشرق، مراكز جديد شهري به وجود آمدند كه از اسكندريه در مصر شروع و در اوپيان در ساحل شرق هند خاتمه مي پذيرد. در ايران و آسياي ميانه چند شهر به نام اسكندريه معروف است؛ اسكندريه در شوش، در تلاقي دجله و اُبُلّه، اسكندريه در كرماني، اسكندريه در آراخوسيا (قندهار كنوني) اسكندريه در آريا (هرات كنوني) اسكندريه در مرغيان (مرو) اسكندريه ي اقصا (تقريباً خجند كنوني) و غيره.
شهرهاي جديد در جاده هاي مهم و سوق الجيشي احداث مي شد و حلقه ي اتصال و ارتباط بين ساتراپي ها بود.
اين شهرها از لحاظ سياسي تابع و مطيع حكام ظاهراً ساتراپ هايي بودند كه از طرف اسكندر منصوب مي شدند. سياست شهرسازي اسكندر مبتني بر مقاصد جنگي وي بود نه اقتصادي و دولتي؛ ولي اهميت اين سياست به تدريج از حدود نيات اسكندر تجاوز كرد و در يك مقياس نافذتر و منظم تري به وسيله ي قائم مقام هاي اسكندر و وارثان حكومت وي تكيه گاه نيرومندي براي آنها شد.
بايد خاطرنشان ساخت كه هزاران بازرگان و صنعتگر يوناني به اميد جلب منافع بيشتر در كشورهاي مشرق زمين به دنبال قشون اسكندر به راه افتادند. اغلب آنها در شهرهاي جديد رحل اقامت افكندند و دست به فعاليت زده، تجربيات پرارزش خودشان را به كار انداختند، و روابط و مناسبات گذشته ي آنها با مراكز بازرگاني يونان موجب توسعه و گسترش ميزان مبادله ي كالا بين مشرق زمين و يونان گرديد. كشفيات جغرافيايي كه در موقع لشكركشي صورت مي گرفت و هم چنين بهبود طرق بازرگاني، در اسكندر محسوس نبود، ولي بعداً ثمرات و نتايج زيادي از آن عايد شد، موضوع نفوذ زبان يونان و هنر و دانش آن كشور در مشرق زمين بود كه در ايجاد و تأسيس يك تمدن مختلط و ممزوج نقش مهمي را ايفا كرد.

دولت اسكندر در زمان مرگ او در چه حالي بود؟

به طوري كه در فوق ديديم دولت اسكندر از ايالات مختلفي تشكيل شده بود كه با وجود فعاليت و اقدامات وي ارتباطشان با يكديگر ضعيف بود.
قبل از همه چيز اين حكومت در مقدونيه، يعني هسته ي سلطنت مقدوني كه در تحت قيادت آنتي پاتر در تمام اين ساليان وضع سابق زندگانيش را حفظ كرده بود، تشكيل مي شد و سپس پليس هاي يونان قسمت اروپايي كه وابسته و تابع مقدونيه بودند و آرزوي نيل به استقلال كامل مي كردند، از اركان اين حكومت به شمار مي آمدند. نظر استقلال طلبي اين پليس ها زحمات و گرفتاري هاي زيادي براي آنتي پاتر فراهم كرد.
آسياي صغير به چند منطقه تقسيم شد. پليس هاي سواحل غربي يونان مجذوب اروپا بودند و با وجود آنكه ساليان دراز ايرانيان در آنجا حكومت و قدرت داشتند با برادران اروپايي خود تفاوتي نداشتند. شهرهاي سواحل جنوبي و قبل از همه كيليكيا در امور اقتصادي كشور نقش مهمي را ايفا مي كردند، ولي از لحاظ اجتماعي و سياسي وضع خاصي داشتند و بيشتر شبيه به شهرهاي فينيقي بودند. نواحي مركزي و شمال شرق، كه قبايل مختلف كوه نشين در آنجا سكونت داشتند و درواقع تحت تسلط و استيلاي اسكندر درنيامده بودند و ارامنه و ملل و اقوام ساكن در ماوراي قفقاز و سواحل خزر، نيز همين وضع و موقعيت را داشتند. بعضي از آنان فقط اسماً حكومت اسكندر را پذيرفتند و برخي ديگر اصولاً مستقل باقي ماندند.
مصر كه با حكومت هخامنشيان چندان ارتباطي نداشت در زمان اسكندر نيز استقلال خود را تقريباً حفظ كرد. با وجود سوءاستفاده ها و استبداد شخصي كلئومنس(18)، كه از طرف پادشاه كشور مصر را اداره مي كرد، اسكندر نسبت به سلب اختيارات كشور مزبور دست به اقداماتي نزد؛ در صورتي كه در مورد ساير نقاط اين كار را انجام داده بود. ظاهراً امكاناتي براي تحقق اين عمل وجود نداشت.
فينيقيه و سوريه با وجود مقاومت شديد شهر تير، كه محتملاً از بيم رقابت بازرگانان و دريانوردان در درياي مديترانه ايجاد و منتهي به ويراني اين شهر گرديده بود، مانند دوره ي هخامنشيان نقش واسطه و دلال را بين شرق و غرب ايفا مي كردند و به همين علت هم با حكومت مقدونيه از در صلح و آشتي وارد شده بودند. بعدها هم با ايران يك حكومت تشكيل دادند.(گرچه بعدها مصر تلاش مي كرد كه براي تأمين فرمان روايي خود در مديترانه ي شرقي اين دو كشور را در تحت تسلط خود داشته باشد و به طوري كه ذيلاً مي بينيم گاهي هم توفيق حاصل مي كرد).
به عقيده ي اسكندر بين النهرين مي بايستي مركز دولت جديد و بابل پايتخت آن گردد. در اين مورد وي ذي حق بود. البته بين النهرين مركز قديم تمدن شرق و نزديك، كه به وسيله ي راه هاي كاروان رو با ايران و قفقاز و مديترانه و از طريق دريا با خليج فارس و عربستان و اقيانوس هند مرتبط بود، مركز طبيعي اقتصادي و سياسي حكومت هخامنشيان و حكومت هايي كه بعداً در شرق نزديك تا قرون وسطا به وجود آمد، به شمار مي آمد.
در سمت مشرق، اراضي وسيع فلات ايران گسترش يافته بود كه قبايل مختلف در آنجا سكونت داشتند و اغلب آنها از لحاظ مدارج اجتماعي و مدني مراحل اوليه را مي پيمودند. به طوري كه وقايع بعدي نشان مي دهد اين اقوام و قبايل را، كه در شرق ايران و آسياي ميانه اقامت داشتند، نمي توان جزو قبايل مطيع به حساب آورد.
عده ي كمي از افراد ارتش، كه اغلب آنها يوناني بودند نه مقدوني، وقتي به سرزمين قبايل بربر آمدند، احساس عدم اطمينان كردند و غالباً مي كوشيدند كه اين نقاط نامأنوس را، كه نسبت به آنان مهر و الفتي ندارند، ترك كنند و كليه ي شورش ها و طغيان هايي كه بعد از مرگ اسكندر به وقوع پيوست مؤيد و مصدق همين مطلب است.
ايالات شرقي حكومت، شامل ايران و جزيي از آسياي ميانه و هند (موسوم به «ساتراپي هاي عليا») محتملاً از چهارده ساتراپي تشكيل مي شد كه عبارت بودند از: پرسيد، پارتاكن، كرماني، ماد، تاپوري (و سرزمين هاي ماردها)، پارت ها با هيركاني، باكتريا، آريا با درنگيان، هيدروسي با سرزمين اوريت ها، آراخوسيا و سرزمين هاي پاروپانيساد و هندوستان در اين طرف هند و ايالات هند سفلا.
همين وجود ايالات پهناور، كه از لحاظ ساكنين آنها و ميزان پيشرفت هاي اجتماعي و ارتباط و مناسبات اقتصادي با يكديگر اختلافات فاحشي دارند، نشان مي دهد كه نگاه داري و حفاظت آنها در تحت قدرت يك حكومت متحد چه قدر وظيفه ي دشواري بوده است. مخصوصاً ميل و آرزوي اسكندر مبتني بر ايجاد يك ملت واحد به وسيله ي اختلاط و امتزاج قبايل متعدد و مليت هاي متنوع با عده ي معدود و قليل عناصر يوناني، درواقع اساس و پايه اي نداشته است.
اسكندر در حين مرگ خود وارثي براي جانشيني تعيين نكرد و گمان نمي رود اگر اين كار را هم كرده بود وارث مزبور به هر وضع و صورتي كه بود، مي توانست چنين ميراث عظيمي را حفظ كند.
اداره ي مقدونيه به وسيله ي شخص آنتي پاتر صورت مي گرفت و يكي از فرماندهان ارشد سواره نظام به نام پرديكاس هم در بابل حكومت مي كرد. در نتيجه ي تصميم سازش كارانه ي قشون دو پادشاه، يكي فيليپ آريدي، پسر ضعيف العقل فيليپ مقدوني، و ديگري نوزاد اسكندر و رُخسانه (دختر اُكسيارت) در تحت اختيار و تسلط آنتي پاتر درآمدند. فرمانده ي قسمت اعظم قشون و اداره ي امور خزانه به عهده ي پرديكاس بود. كراتِر نزديك ترين معاون نظامي اسكندر، كه مشتركاً با پرديكاس مي بايستي امور نيابت سلطنت را عهده دار شوند، با همكاران و هم قطاران خود به يونان رفت؛ زيرا آنتي پاتر در آنجا در جنگ موسوم به «لامي» كه عليه شهرهاي شورشي يونان آغاز شده بود، دچار شكست گرديده بود.
براساس تصميم همكاران نزديك اسكندر، كه در بابل اتخاذ شده بود، ساتراپي ها دوباره تقسيم و تعيين گرديد. بسياري از ساتراپ ها (پيفون در ماد و بطلميوس در مصر) در مغز، نقشه هاي تجزيه طلبانه مي پرورانيدند.
پرديكاس، كه ظاهراً مي كوشيد تماميت ارضي كشور را حفظ كند، تلاش مي كرد تا با قساوت و خشونت اقدامات و عمليات ساتراپ هاي مختلفي را كه قصد استقلال داشتند، خنثي كند. پرديكاس در موقع لشكركشي عليه عمليات تجزيه خواهانه ي ساتراپ ها (آنتي پاتر، آنتيگونوس، بطلميوس) در سال 321 قبل از ميلاد به دست سربازان خويش كشته شد.
پس از قتل پرديكاس، در جلسه اي كه در تري پاراديس (سوريه) منعقد شد، آنتي پاتر به عنوان فرمان رواي كل انتخاب گرديد و ساتراپي ها دوباره تقسيم و تعيين شد. آنتيگونوس ساتراپ فريگيا، به سمت فرمانده كل قواي آسيا و پيفون به سمت فرماندهي در ساتراپي هاي عليا و سلوكوس، كه يكي از بهترين فرماندهان قشون اسكندر بود، به عنوان ساتراپ بابل تعيين شدند. هم چنين ساير ساتراپي هاي شرقي نيز مانند پارت، آريا، باكتريا نيز تعيين گرديدند. از كشور ماد كشور ماد صغير، كه پدر زن پرديكاس موسوم به آتروپات فرمانرواي مستقل آن ناحيه تعيين شده بود، به كلي تفكيك و مجزا گرديد. آتروپات در اواخر سلطنت هخامنشيان هم ساتراپ ماد بود. اين كشور در تصرف آتروپات و فرزندانش باقي ماند (بعدها اين كشور به نام آتروپاتن، آتورپاتكان يعني همين آذربايجان كنوني ناميده شد).
اِومن از اهل كاردي، منشي سابق اسكندر و هم چنين برادر پرديكاس به نام آلكت، كه جبهه ي مخالف عليه آنتي پاتر برگزيدند، در اين انتصابات و تقسيمات از دايره بيرون ماندند.
بعد از جلسه ي منعقد شده در تري پاراديس، آنتي پاتر به اروپا بازگشت و هر دو پادشاه را نيز به همراه خويش برد و بدين ترتيب از حل و فصل امور آسيايي كناره گرفت و در بهار سال 319 قبل از ميلاد هم دار فاني را وداع گفت. آنتي پاتر، كه ارشدترين معاونين و همكاران اسكندر به شمار مي آمد و در بين قشون مقدوني احترام و موقعيتي داشت، ظاهراً به نحوي از انحا توانسته بود وحدت حكومت يونان را حفظ كند و مقدونيه ي باستان در زمان فرمانروايي وي نقش اولويت و تفوق را داشت.
پس از مرگ آنتي پاتر نيروهايي كه از مركز فرار مي كردند ظاهر و نمايان شدند؛ به طوري كه هيچ يك از معاونان و همكاران سابق اسكندر به اين فكر و نيت نبود كه دولت اسكندر را به همان وسعت و وضع سابق خود حفظ كند و پايدار سازد، بلكه هريك از صاحبان مناصب مي كوشيد تا لقمه ي چرب تر و بزرگ تري نصيبش شود و تصرفات خويش را از بركت اشغال همسايگان خود گسترش دهد.
در اينجا به مبارزات شديدي كه در يونان و مقدونيه و آسياي صغير و سوريه درگرفته نمي توان به طور مبسوط و مشروح اشاره كرد. ايالاتي را كه در شرق فرات واقع شده با توجه به امور مربوط و متعلق به آسياي صغير و سوريه فقط از نظر ارتباطي كه با ايران و بين النهرين دارند مورد مطالعه و بررسي قرار مي دهيم.
در سال 318 قبل از ميلاد بين پيفون، ساتراپ ماد كه قصد داشت تمام ايران را در تحت تسلط و نفوذ خود درآورد، و اتحاديه ي ساير ساتراپ هاي شرقي، كه از استقلال خود دفاع مي كردند، يك نبرد شديدي درگرفت. پيفون به جايگاه خود در ماد بازگشت و براي دريافت كمك و مساعدت به سلوكوس ساتراپ بابل متوسل شد.
در همين موقع در مشرق، اِومن كه از طرف هر دو پادشاه اقدامات مي نمود و تحت نظر پلي پرخون، كه در مقدونيه قائم مقام آنتي پاتر بود، انجام وظيفه مي كرد، قدعلم نمود. سلوكوس و پيفون عليه اِومن قيام كردند و آنتيگونوس را، كه يكي از مهم ترين مدعيان حكومت در آسيا به شمار مي رفت و از دشمنان سرسخت اِومن بود، به ياري خود طلبيدند. آنتيگونوس قرار بود بابل را تصرف كرده و بعد به شوش عقب نشيني كند و سپس در آنجا به ساير ساتراپ هاي ايران ملحق گردد. آنتيگونوس به شوش حمله ور شد ولي مواجه با عدم موفقيت گرديد و به اجبار عقب نشست.
در پاييز سال 317 قبل از ميلاد در پاره تاكن واقع در نزديكي اصفهان كنوني، نبرد سختي درگرفت و دوباره آنتيگونوس مجبور شد عرصه ي كارزار را رها كند. در زمستان همان سال براي بار سوم آنتيگونوس در سرزمين ايران با اِومن جنگيد ولي اين بار اِومن شكست خورد ولي پيروزي آنتيگونوس هم قطعي نبود. علت عدم پيروزي اِومن خيانت و بي وفايي «سپرهاي سيمين» بود. سپرهاي سيمين آن عده از سپاهيان برگزيده و زبده ي مقدوني بودند كه طبق تصميم پلي پرخون در سال 319 قبل از ميلاد به انضمام خزانه اي كه در تحت حفاظت و مراقبت آنها قرار داشت به اِومن واگذار شده بودند.
سپرهاي سيمين فرمان ده خود اِومن را به آنتيگونوس تسليم كردند و او هم وي را اعدام كرد.
آنتيگونوس در نتيجه ي اين پيروزي يكي از مقتدرترين افراد آسيا شد. وي به سال 316 قبل از ميلاد در ساتراپي هاي شرقي دست به اقداماتي زد و افراد نالايق را از كار بركنار كرد و پيفون را، كه در برابر وي قصد مقاومت داشت، به قتل رسانيد. سلوكوس كه دوباره در بابل اقامت گزيده بود به مصر نزد بطلميوس فرار كرد؛ زيرا بيم داشت كه به سرنوشت پيفون گرفتار شود.
ساتراپ ها از قدرت و نفوذ آنتيگونوس بيمناك شدند و ائتلافي عليه وي تشكيل دادند. در اين ائتلاف نه تنها ساتراپ هاي شرقي شركت جستند بلكه بطلميوس و كاساندر هم، كه در يونان و مقدوني حكومت مي كردند ولي سي ماخ كه در آسياي صغير اقامت كرده بود، وارد اين اتحاد شدند.
آنتيگونوس نبرد اصلي خود را در مديترانه ي شرقي عليه كاساندر و بطلميوس آغاز كرد و چون هيچ يك از طرفين قادر نشدند بر ديگري تفوق و غلبه پيدا كنند بنابراين نبرد مزبور در سال 311 قبل از ميلاد با انعقاد قرارداد صلح پايان يافت. طبق قرارداد منعقد شده كاساندر متصرفات اروپايي را (به استثناي فراكياكه به لي سي ماخ رسيد) مالك شد و بطلميوس به سمت مالك و ارباب مصر و آنتيگونوس به عنوان مالك آسيا باقي ماندند.
سلوكوس بدون آن كه در انعقاد اين قرارداد شركت كند مستقيماً منتفع شد؛ بدين معني كه از مشكلاتي كه براي آنتيگونوس در غرب و شكستي كه بطلميوس به پسر آنتيگونوس، موسوم به دمتريوس پوليوركتس وارد، ساخته بود استفاده كرد و در سال 312 قبل از ميلاد به متصرفات سابق خود در بابل برگشت و در آنجا مستقر گرديد.
از اين زمان به بعد بين النهرين، كه كشور تحت نفوذ و استيلاي سلوكوس بود، مابين آسياي صغير و كشور ايران قرار گرفت. آنتيگونوس در اثر منازعات شديدي كه بين او و رقيبانش در فاصله هاي كوتاه تا سال 301 قبل از ميلاد ادامه داشت، يعني تا زماني كه از نبرد ايپس شكست خورد و كشته شد، نتوانست امور ساتراپ هايي را كه در ماوراي فرات قرار داشتند، سرپرستي و اداره نمايد. در ايران قدرت واقعي روز به روز به دست سلوكي ها مي افتاد و از اين رو اهميت و موقعيت بين النهرين در تعيين سرنوشت ايران بار ديگر ثابت و مدلل گرديد. با آن كه جنگ به منظور تصرف آسياي صغير و مديترانه ي شرقي بعد از نبرد ايپس بيست سال ديگر هم به طول انجاميد ولي مي توان گفت كه دولت سلوكيان از آغاز سال 312 قبل از ميلاد به وجود آمد.

پي نوشت ها :

1.Hellènes
2.Isocrates
3.Kheronei
4.Kornif
5.Parmenion
6.Crete جزيره.
7.Fsal
8.Memnon
9.Granicues
10.Halicarnassus
11.Issus
12.Gaza
13.Bess
14.Spitamen
15.Por
16.Bias
17.منظور، شهرهاي مذهبي است كه پرستشگاهي داشتند و چون از اين راه قدرتي به هم زده بودند خودمختاري يافتند.
18.Cleomenes

منبع مقاله :
دياكونوف، ميخائيل ميخائيلوويچ (1382)، تاريخ ايران باستان، ترجمه: روحي ارباب، تهران: شركت انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ ششم



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط