فروپاشي شاهنشاهي ساساني

در سال 579 بعد از ميلاد پسر خسرو اول به نام هرمزد چهارم جانشين وي شد. در دوران زمام داري هرمزد چهارم مبارزات و مناقشات بين هيئت حاكمه به مرحله ي نهايي خود رسيد. هرمزد سياست پدربزرگ و پدر خويش را دنبال...
يکشنبه، 22 تير 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
فروپاشي شاهنشاهي ساساني
 فروپاشي شاهنشاهي ساساني

 

نويسنده: ميخائيل ميخائيلوويچ دياكونوف
مترجم: روحي ارباب



 

در سال 579 بعد از ميلاد پسر خسرو اول به نام هرمزد چهارم جانشين وي شد. در دوران زمام داري هرمزد چهارم مبارزات و مناقشات بين هيئت حاكمه به مرحله ي نهايي خود رسيد. هرمزد سياست پدربزرگ و پدر خويش را دنبال كرد. قباد توانسته بود در نزاع با اشراف و نجبا از قدرت مردم استفاده نمايد و خسرو نيز به نوبه ي خود از ترس مزدكيان اشراف را مطيع و منقاد خود ساخت ولي هرمزد در وضع سخت تري قرار گرفت؛ زيرا به كسي متكي نبود. اشراف كه نهضت مزدك را مخذول و منكوب دانسته و مردم را ساكت و آرام ديده بودند دوباره قد علم كردند. هرمزد مانند يزدگرداول كه روزي به اهالي مسيحي كشور متوسل شد، خواست روش وي را تكرار كند ولي ادامه ي جنگ با روم شرقي علي رغم مذاكرات بين طرفين مانع اين كار شد. در تواريخ راجع به تضييقاتي كه از طرف هرمزد چهارم عليه اشراف و روحانيون زردشتي صورت گرفت شواهدي ذكر شده است. دسته هاي مختلفي از اشراف عليه پادشاه توطئه هايي ترتيب دادند. در اواخر سال هاي 590 بعد از ميلاد از جانب اشراف به رهبري يكي از فرماندهان بسيار لايق هرمزد چهارم به نام بهرام چوبين، كه از دودمان مهران بود، اغتشاش بسيار بزرگي ايجاد شد. در افسانه ها گفته شده كه بهرام در مشرق با موفقيت كامل به نفع ساسانيان جنگيد و كوچ نشينان را بيرون راند و حتي توانست ترك ها را نيز مغلوب سازد ولي موقعي كه فرمان دهي عالي قشوني را، كه عليه روم شرقي مي جنگيدند، به عهده گرفت با يك رشته شكست ها رو به رو گرديد. آنگاه هرمزد چهارم كه ظاهراً به علل و جهاتي از فرمان ده مذكور اعتمادش سلب شده بود وي را از شغلش بركنار كرد و يك دوك نخ ريسي و لباس زنانه به عنوان سخريه و اين كه اين لباس براي وي شايسته تر از لباس نظام است برايش فرستاد. عمل هرمزد چهارم موجب بروز اغتشاش شد. بهرام با هواخواهان و همراهان خويش ره سپار پايتخت گرديد. مقارن همان احوال در پايتخت كشور گروه ديگري از اشراف به رهبري و سركردگي دو برادر به نام هاي ويندويه و ويستاهم، كه از دودمان اسپهپات بودند، مصمم شدند كه بدون انتظار ورود بهرام مستقلاً دست به اقداماتي بزنند. رهبران و سرجنبانان اين دسته هرمزد را دستگير كرده و كورش كردند و سپس وي را كشتند. بعد از اين واقعه پسر هرمزد چهارم به نام خسرو كه بعداً عنوان و لقب «پرويز» گرفت به پادشاهي برگزيده شد و پرويز در لغت به معناي «پيروز» است. هواخواهان اين دو برادر چنين گمان مي كردند كه هرگاه فرزند جوان پادشاه به تخت سلطنت بنشيند كاملاً قدرت و نفوذ را در دست خواهد گرفت. بهرام چون از ماجراي پايتخت خبردار شد نقشه هاي پنهاني خويش را دنبال كرد و به راه خود ادامه داد. پادشاه جديد، كه به اطرافيان و قشون خويش اعتمادي نداشت، تيسفون را ترك كرد و به روم شرقي نزد امپراتور ماوريكيوس فرار كرد. بهرام چوبين بدون برخورد با مقاومت وارد پايتخت شد و خود را پادشاه خواند. در دوران تاريخ ساسانيان چنين سابقه اي كه نماينده ي يك دودمان غيرسلطنتي حتي دودمان اشراف و نجبا مقام سلطنت را غصب نمايد و بر مسند پادشاهي نشيند، سابقه نداشته است و يقيناً تجزيه طلبان افراطي هم، چنين پيش آمدي را به هيچ وجه منتظر نبودند. بسياري از او روگردان شدند؛ زيرا اولاً مايل و راغب نبودند از كسي اطاعت كنند كه هم رديف خود آنها بوده و هر نماينده ي برجسته اي از اشراف و نجبا وقتي چنين اوضاع و احوال را ديد فكر كرد كه خود او مقامش از بهرام چوبين كمتر و پايين تر نيست. از طرفي احترام به سلسله ي ساساني (گرچه نه نسبت به همه ي آنها) به قدري شديد بود و مقام و حيثيت سلطنت آن قدر شامخ و ارجمند تلقي مي شد كه رفتار بهرام يك نوع توهين و هتك حرمت به مقدسان ايران شناخته شد.
هم زمان وقوع حوادث مذكور خسروپرويز، كه در دربار ماوريكيوس به سر مي برد، درباره ي حمايت از اقدامات مسلحانه ي خود عليه اوضاع موجود با وي وارد مذاكره شد و ماوريكيوس با ميل و اشتياق به پيشنهاد خسرو تن در داد مشروط بر اين كه از لحاظ اراضي نسبت به وي گذشت هايي صورت گيرد. خسرو به ماوريكيوس وعده داد كه تمام ارمنستان و گرجستان به استثناي متصرفاتي كه در اين كشورها به مرزبان ايراني تعلق دارد و مقدار زيادي از اراضي بين النهرين با شهرهاي دارا و ميافارقين را به خسرو پرويز واگذار نمايد.
بهرام در مقابل نيروي روم شرقي و ارمنستان و نيروهاي ايران، كه نسبت به او وفادار مانده بودند، تاب مقاومت نياورد و در شهر گانزاك واقع در آذربايجان غربي (آتروپاتن) قوايش درهم شكسته شد و به طرف مشرق فرار كرد. طبق روايتي كه در دست است به ترك ها پناهنده شد و در آنجا ديري نگذشت كه به قتل رسيد. بدين نحو جاه طلبي و خودخواهي او پايان پذيرفت. درباره ي اغتشاش و قيام بهرام چوبين حكايت و داستان هاي زيادي به وجود آمده كه به دست ما نرسيده ولي مبنا و اساس تاريخ مؤلفان عرب و ايراني در قرون وسطا است؛ مخصوصاً فصولي كه در شاهنامه ي فردوسي شاعر بزرگ حماسه سراي ايران درباره ي بهرام چوبين ذكر شده بهترين مؤيد و شاهد اين مطلب است. قيام بهرام چوبين در اين دوره يكي از خصوصيات دوره ي مذكور بود. نزاع بين اشراف و پادشاه بيش از دويست سال ادامه داست، ولي براي اولين دفعه نماينده ي اشراف با سپاه زياد برخاست و پايتخت را متصرف شد. از همه مهم تر آن كه براي اولين بار كسي كه از دودمان سلطنت نبود خود را به عنوان پادشاه ايران معرفي كرد. تمام اين حوادث گواه بر اين است كه بحران دستگاه دولت ساسانيان، كه در اثر سياست قباد و خسرو انوشيروان موقتاً ضعيف شده بود، به مرحله ي شديدي رسيد. به دنبال قيام بهرام عده ي ديگري نيز به وي تأسي و اقتدا كردند.
خسرو دوم بر تخت سلطنت پدر مستقر شد و به زودي با روم شرقي قرارداد صلح به امضا رسيد. آن مقدار از اراضي كه خسرو وعده داده بود به روم شرقي منتقل شد. كشور ايران نه تنها از لحاظ سياست خارجي دچار سستي گرديد بلكه در داخل كشور نيز وقايعي در شرف وقوع بود كه براي تاج و تخت سلسله ي ساساني خطر داشت. خسرو پرويز خط مشي سياست خود را نمي دانست. اطراف وي را مسيحيان گرفته بودند. يكي از زنان وي دختر امپراتور روم شرقي ماري بود و زن ديگرش شيرين از اهل سوريه يا از اهل ارمنستان. شيرين بعداً از قهرمانان اغلب از داستان هاي قرون وسطاي آسيا قرار گرفت. پزشك درباري گاوريل و يازدن شامي كه منصب واستريوشان سالاري را به عهده داشت از نزديكان و مقربان پادشاه بودند و احراز چنين مقامي از موارد نادر است؛ زيرا اگر مسيحيان درگذشته مناصب و مقاماتي داشتند هميشه اين مقامات در درجات پايين بود. خسرو پرويز از روحانيان زردشتي و اشراف عالي مقام نيز پشتيباني مي كرد؛ مخصوصاً از عده اي كه وسايل رسيدن او را به سلطنت فراهم كردند. خسرو ظاهراً به اشراف و نجبا اعتمادي نداشت؛ زيرا پس از مدتي فرماني صادر كرد تا يكي از برادران اسپهپات موسوم به ويندويه را به قتل رسانند. برادر ديگر ويندويه، ويستاهم به شمال ايران فرار كرد و خود را پادشاه خواند و ده سال تمام عليه قشون خسرو دوم مقاومت به خرج داد و بالاخره به دست يك نفر كشته شد. در روايت آورده اند كه در هلاكت وي زنش گورديه، خواهر بهرام چوبين كه بعداً به عقد خسرو پرويز درآمد، دست داشته است.
پادشاه كه احساس مي كرد زمينه چندان مساعد نيست و وضع متزلزل است كوشيد تا هرچه بيشتر پول و ثروت بيندوزد و در برابر نيل به اين مقصد از هيچ اقدامي فروگذار نكرد؛ به طوري كه بقاياي مالياتي را به اجاره واگذار كرد و آنچه به دستش رسيد از اهالي پول وصول كرد و براي اين كه مقام و منزلت و عظمت خارجي حكومت خويش را حفظ كند براي دربار و سفراي خود پول هاي زيادي خرج كرد چنانچه ثروت و شكوه دربار خسرو دوم در ميان ملل مشرق زمين ضرب المثل شده بود. در تاريخ از گنجينه هاي بي شمار خسرو و عجايب دربار او افسانه ها و حكايات زيادي نقل كرده اند.
موفقيت كوتاه ولي خيره كننده ي ايران در جنگ تازه اي كه با روم شرقي درگرفت در تقويت و تحكيم شكوه و جلال خارجي و وضع مساعد موهوم آن دوره، كه در پشت آن مناقشات و اختلافات داخلي جريان داشت، بي اثر نبود.
در سال 602 بعد از ميلاد ماوريكيوس كشته شد و قاتل وي فوكاس به مقام امپراتوري رسيد و همين امر موجب مداخله ايرانيان را در امور روم شرقي فراهم ساخت. خسرو پرويز به عنوان منتقم نيكوكار خود ماوريكيوس قيام كرد و در سال 610 بعد از ميلاد هراكليوس به جاي فوكا به مقام امپراتوري برگزيده شد. وقوع جنگ هاي پي در پي چنان روم شرقي را دچار ضعف و سستي كرد كه با زحمت در برابر ايرانيان مقاومت مي كرد. فرمان ده قواي خسرو، موسوم به شاهين، در سال 605 بعد از ميلاد به ارمنستان وارد شد و ايبري بدون مبادرت به جنگ و خونريزي تسليم ايرانيان گرديد. سپس ايرانيان تمام بين النهرين و قسمتي از ارمنستان را، كه متعلق به روم شرقي بود، متصرف شدند و از طريق آسياي صغير به طرف قسطنطنيه رفتند. شاهين شهر خالكدون را، كه در ساحل آسيايي بوسفور قرار داشت، متصرف شد و به دروازه هاي پايتخت امپراتوري روم شرقي وارد گرديد؛ ولي از آنجايي كه ايرانيان وسايل كافي براي عبور از بوسفور را نداشتند به اين جهت از محاصره ي قسطنطنيه صرف نظر كردند ولي بعدها دوباره به بوسفور نزديك شدند.
در همان زمان فرمان ده ديگر ايران به نام شهر فراز به سوريه و فلسطين حمله ور شد و شهرهاي غني و ثروتمندي را يكي بعد از ديگري متصرف گرديد و در سال 614 بعد از ميلاد اورشليم را نيز به تصرف درآورد. در آنجا يكي از اشياي مقدس و متبرك مسيحيان، يعني قطعه اي از صليب حضرت مسيح، به دست ايرانيان افتاد. بعد از چندي براي اولين بار ارتش ساسانيان وارد افريقا شد و مصر را تصرف كرد (سال 618 ميلادي).
بيزانس در وضع سنگين و خطرناكي قرار گرفت و هرج و مرج عجيبي به كشور مزبور روي آورد. از شمال غرب بربرها و از سمت شرق ساسانيان كشور مزبور را مورد هجوم و تجاوز قرار دادند. به علاوه اهالي شهرستان هاي مشرق و جنوب از فرمان روايي بيزانس به ستوه آمده و در برابر هجوم ايرانيان مقاومت شايسته اي از خود به خرج نمي دادند.
امپراتور هراكليوس از خسروپرويز درخواست انعقاد صلح كرد. ولي خسرو با توجه به موفقيت هايي كه نصيب او شده بود و به منظور اين كه خواهد توانست در اثر غلبه و استيلاي نهايي خود بر بيزانس وضع متزلزل كشور خويش را سروسامان دهد و مقام و منزلت قدرت و نفوذ خود را تأمين و تجديد نمايد، از قبول اين پيشنهاد خودداري كرد. هراكليوس و طبقه ي حاكمه ي بيزانس به اين فكر افتادند كه آخرين تلاش خود را معمول دارند و خود و امپراتوري بيزانس را نجات بخشند. پس در سال 622 بعد از ميلاد به يك لشكركشي نهايي عليه ايرانيان دست زد و در سال هاي 623-624 بعد از ميلاد در آسياي صغير و ماوراي قفقاز موفقيت هايي نصيب امپراتور گرديد. ولي خسرو پرويز در برابر آنها به يك حمله ي متقابل شديدي دست زد و قشون وي در سال 625 بعد از ميلاد دوباره از آسياي صغير گذشتند و به ساحل آسيايي بوسفور رسيدند. در اين موقع طبق قرار قبلي با ايرانيان مقرر بود خان آوار با قشون خود وارد ساحل اروپايي بوسفور شود و خود را به قسطنطنيه برساند. ولي امپراتور روم شرقي توفيق يافت كه هم ايرانيان و هم آوارها را مغلوب نمايد و حمله و تجاوز آنان را درهم شكند. قشون ايران به سوريه عقب نشيني كرد و هراكليوس در سال 626 بعد از ميلاد لشكركشي دوم خود را عليه ايران آغاز كرد. اين بار خسرو پرويز به حمايت و پشتيباني خزرها اميدوار شد كه طبق دعوت وي در همان سال 626 بعد از ميلاد از طريق گذرگاه دربند وارد ماوراي قفقاز شدند و به ويران كردن آن سرزمين دست زدند. هراكليوس در سال 627 بعد از ميلاد از طرف ايبري به صوب ايران حركت كرد و يك بار ديگر به خسرو پرويز پيشنهاد صلح داد ولي خسرو اين دفعه نيز نپذيرفت. هراكليوس قشون ايران را درهم شكست و پايتخت گانزاك پايتخت آتروپاتن را متصرف شد و يكي از معابد مهم زردشتي، معبد آذرگشسب، را هم ويران كرد. خسرو پرويز در حال عقب نشيني فقط فرصت كرد آتش مقدس آن معبد را به همراه ببرد. سپس رومي ها اقامتگاه خسرو، قصر دستكرت را، متصرف شدند و آن را ويران كردند و به صوب تيسفون پيش رفتند. با آن كه در اين جنگ ايران شكست خورده بود ولي با وصف اين، خسرو هنوز هم تن به صلح نمي داد.
خسرو در تمام اين دوران با وجود موفقيت هايي كه نصيبش شده بود خود را در وضع بسيار نامطمئني مي ديد و ناپايداري و عدم ثبات و اختلال امور كشور خويش را كاملاً درك مي كرد، به بهترين فرماندهان قشون خود شاهين و شهر فراز اعتماد نداشت و با حيله و خدعه مردان شاه، پاتكوسپان جنوب، را كشت. در اواخر دوره ي سلطنت خود مسيحياني را كه در ابتداي پادشاهي به آنان متكي بود و مورداعتمادش بودند، مورد تعقيب قرار داد. مردم كه در اثر پرداخت ماليات ها و عمل سختي جنگ اعم از جنگ هاي توأم با پيروزي يا شكست، رنج مي بردند پادشاه را پشتيباني نكردند.
هنگامي كه قشون روم شرقي به نزديكي هاي تيسفون رسيد خسرو در بستر بيماري بود و تصميم گرفت تاج و تخت سلطنت را به پسرش مردان شاه، كه مادرش شيرين بود، تفويض نمايد. اشراف مخالفت كردند و پادشاه به زندان افتاد. قباد دوم شيرويه پسر پادشاه و ملكه ي بيزانس ماري به پادشاهي انتخاب شد. به خسرو اتهاماتي وارد آوردند كه او سعي داشت خود را تبرئه نمايد ولي اتهامات مزبور بهانه اي بيش نبود. خسرو با اطلاع و رضايت قبلي پسرش قباد، در زندان كشته شد (سال 628). قباد براي اين كه تاج و تخت سلطنت را بلامنازع در اختيار داشته باشد تمام برادران خود را كشت و به طوري كه گفته اند تعداد آنها هفده نفر بوده است.
هراكليوس وقتي دانست خسرو بدرود زندگاني گفته از تصرف تيسفون منصرف شد و برگشت. ديري نپاييد كه قرارداد صلحي با روم شرقي منعقد شد.

سقوط حكومت ساسانيان

پس از مرگ خسرو دوم بي نظمي عجيبي سراسر كشور را فراگرفت و فساد دستگاه هاي دولت و موبدان و تفرقه و تشتت بين اشراف در اين زمان به حد اعلاي خود رسيد و كشور رو به ضعف و سستي نهاد. در اثر عدم مراقبت مأمورين نسبت به امور آبياري و وجود سيل هاي شديد، بندي كه در روي دجله احداث شده بود، ويران گرديد و نواحي جنوبي بين النهرين را آب فراگرفت. بيماري هاي مسري در تمام كشور شايع شد و قباد دوم نيز شش ماه پس از مرگ پدر در زندان بدرود زندگاني گفت و ظاهراً به دست ملكه شيرين مسموم گرديد. بسياري از ايالات از حكومت ساسانيان جدا شدند و استقلال كامل يافتند. در همه جا مدعياني براي تاج و تخت سلطنت پيدا شدند و در ظرف يك سال چندين شاهنشاه عوض شدند. پسر كوچك قباد دوم به نام اردشير سوم و فرمان ده ارتش خسرو دوم شهرفراز و دو دختر خسرو به نام هاي پوران و آزرميدخت و عده اي ديگر از شاهزادگان به تخت پادشاهي نشستند. بالاخره در سال 632 بعد از ميلاد وضع تغيير كرد؛ بدين معني كه اشراف و نجبا متحد شدند كه يزدگرد پسر پادشاه را، كه در پايتخت قديم ساسانيان استخر اقامت داشت و دور از توفان ها و كشمكش هاي سياسي به سر مي برد، به سلطنت برگزينند. يزدگرد سوم با سكون و ‌آرامش سه چهار سال در تحت قيمومت عده اي از نجيب زادگان، كه رستم فرمانده ارتش در رأس آنها قرار داشت، سلطنت كرد ولي در اين موقع ضربت بسيار شديدي بر پيكر دولت ساسانيان وارد شد يعني در همين سال حملات اعراب [مسلمان] آغاز گرديد. اعراب باديه نشين كه [هم] مملو و سرشار از روح ايمان بودند و [هم] مترصد به دست آوردن غنايم، از عربستان فقير خارج شدند. آنان كه تا حدود سال سي ام قرن هفتم بعد از ميلاد مطلقاً سروساماني نداشتند در تحت سرپرستي يك رهبر با استعداد و لايق به نام عمر با يك نظم و انضباط كامل ضربات بسيار سختي بر همسايگان بزرگ خود وارد ساختند. اين حمله نخست عليه بيزانس بود ولي چيزي نگذشت كه كشور ايران نيز در معرض اين هجوم قرار گرفت. در سال 636 بعد از ميلاد اعراب [مسلمان] به فرماندهي سعد بن وقاص به سرزمين ايران روي آوردند. سلطنت ساسانيان كه همانند مجسمه اي بر روي پايه هاي گلي استوار بود در برابر حمله و هجوم آنان نتوانست تاب مقاومت بياورد و حكومتي كه در اثر بروز اختلافات و مناقشات داخلي و عدم موفقيت در جنگ با بيزانس و شيوع بيماري از پا درآمده بود قادر نشد تا نيروي دفاعي خويش را در برابر هجوم اعراب [مسلمان] تجهيز كند. نبرد نهايي و قطعي در ناحيه ي قادسيه، در نزديكي شهر حيره واقع در مغرب فرات، به وقوع پيوست. سپاهيان زياد ايران كه به نحو شايسته اي اداره نمي شد و به تدريج چابكي و جلادت خود را از دست داده بود در اثر حمله ي اعراب درهم شكسته شد و رستم فرمان ده كل قواي ساسانيان نيز به قتل رسيد. در سال 637 وه اردشير (سلوكيه قديم) در ساحل راست دجله واقع در مقابل تيسفون به تصرف اعراب [مسلمان] درآمد. چيزي نگذشت كه تيسفون نيز سقوط كرد و يزدگرد سوم با شتاب به طرف مشرق عقب نشيني كرد و تمام گنجينه هاي گران بهاي ثروت سرشار ساساني به دست [سپاه اسلامي] اعراب افتاد. در اثر اين عقب نشيني تاج خسرو دوم و لباس هاي پادشاهان ساساني موسوم به «بهار خسرو» كه بسيار نفيس و گران بها بود، به غنيمت رفت و عمر فرمان داد تا قالي مذكور را به قطعاتي تقسيم و بين جنگ آوران اسلام پخش كردند و تاج خسرو نيز در خانه ي كعبه، مكان مقدس مسلمانان، قرار داده شد.
يزدگرد از امپراتور چين استمداد كرد ولي فايده نداشت؛ زيرا چيني ها خيلي دور بودند و اعراب نيز با شدت هرچه تمام تر به صوب مشرق مي شتافتند. در سال 642 بعد از ميلاد در نزديكي نهاوند نبرد دوم آغاز شد و در آنجا سرنوشت قطعي ساسانيان تعيين گرديد. پس از اين نبرد ديگر يزدگرد ارتشي در اختيار نداشت. وي با عده ي زيادي از درباريان و خدمه و نوازندگان و رقاصه ها و كنيزان خود بدون افراد نظامي، به صوب مشرق ره سپار شد و در هيچ جا پناهگاهي براي خود نمي يافت. تا اين كه بالاخره خودش را به مرو رسانيد و مرو منتهي اليه شمال شرقي متصرفات سابق او بود.
حكم ران مرو، ماهويه، ميل نداشت مهمان نامطلوب و ناخوانده را بپذيرد مخصوصاً كه اعراب [مسلمان] به نزديكي مرو رسيده بودند و ماهويه براي حفظ جان و دارايي خويش مي خواست با آنها از در صلح و سازش درآيد. پس به فكر افتاد كه يزدگرد را به قتل رساند. در تواريخ مذكور است كه يزدگرد از اين ماجرا خبردار شد و شبانه از مرو فرار كرد و چون در راه خسته شد براي استراحت وارد آسيابي گرديد. آسيابان كه شيفته ي لباس زيبا و گران بهاي شخص ناآشنا گرديده بود او را شبانه كشت و آنچه به همراه داشت ضبط كرد و جسدش را به رودخانه افكند (سال 651 بعد از ميلاد). جسد پادشاه مقتول را جريان آب تا ترعه ي رازك با خود برد ولي در آنجا به ريشه ي درختي گير كرد و در همان جا ماند. اسقف مسيحيان مرو، كه از آن نقطه مي گذشت، جسد يزدگرد را شناخت و به خاكش سپرد. بدين ترتيب آخرين پادشاه يك سلسله ي مقتدر و نيرومند ايران كه مدت 425 سال در اين كشور فرمان روايي مي كرد با گم نامي و وضع بسيار دل خراشي دار فاني را وداع گفت.
فتح ايران به دست اعراب [مسلمان] پايان پذيرفت. فقط نقاط كوهستاني واقع در جنوب درياي خزر چند ده سال مقاومت كردند؛ ولي در سمت شرق در جلو اعراب اراضي وسيع زيادي واقع در آسياي ميانه گسترش يافته بود.

آسياي ميانه قبل از فتوحات اعراب

در سال هاي 60 قرن ششم بعد از ميلاد حكومت هفتاليان در اثر ضربت هاي وارده از طرف ترك ها سقوط كرد. خسرو اول، انوشيروان، از بروز جنگ بين هفتاليان و ترك ها استفاده كرد و زمين هايي را كه در غرب و جنوب رود جيحون قرار داشت و هفتاليان در جنگ با فيروز آنها را به تصرف خود درآورده بودند، بازگردانيد. هفتاليان كه به دست ايرانيان سركوب شده و ترك ها نيز آنان را رانده بودند جزو حكومت قبايل مختلف بيابان گرد ترك ها درآمدند. بربرهاي نواحي آسياي ميانه و شهرها-دولت ها نيز جزو اين حكومت وارد شدند. بازرگانان سغدي از اين موقعيت، يعني از اين كه سغد جزو قلمرو خاقان ترك شده بود، استفاده كردند؛ زيرا ارتباط آنها با چين آسان تر و نزديك تر شد و تمام تجارت بين غرب و شرق به دست سغديان افتاد. ساسانيان كه بعد از پيروزي ترك ها بر هفتاليان نسبت به ترك ها رويه ي خصومت آميزي اتخاذ كرده بودند از عبور و مرور كاروان ها از طريق كشور خويش ممانعت كردند و از اين رو موقعي كه ترك ها يك هيئت ديپلماسي به منظور انعقاد پيمان نظامي با بيزانس عليه ايران و ايجاد روابط تجاري با آن از طريق شمال دورادور متصرفات ساسانيان به روم شرقي اعزام داشتند در رأس اين هيئت يك نفر سغدي قرار گرفته بود. امپراتوري روم شرقي به وسيله ي زمارك به هيئت سياسي ترك ها جوابي دادند (سال 568 بعد از ميلاد). از اين زمان بين خاقان ترك و امپراتور روم شرقي روابط و مناسبات سياسي برقرار گرديد و اين مناسبات در جنگ بيزانس با ايران نتايج بسيار مهمي دربردارد.
در سال هاي 80 قرن ششم بعد از ميلاد اغتشاشات بزرگي عليه اشراف كوچ نشين و اشراف نواحي زراعي كه با آنها ارتباط داشتند، روي داد. اين اغتشاشات در اثر بروز جنگ ترك ها با چين (581-583بعد از ميلاد) كه براي ترك ها مقرون با موفقيت نبود، بروز كرد و بدواً در صحاري آسياي مركزي شروع و بعداً به آسياي ميانه منتقل شد. در آنجا شورشيان به شهر پيگند، واقع در ناحيه ي بخارا، هجوم آوردند. حاكم خاقان ترك در آسياي ميانه توانست اين اغتشاش را به ياري و همراهي قشون چين آرام كند (در حدود سال 586 بعد از ميلاد).
نيروي خاقان در اثر جنگ چين و هم چنين بي نظمي ها و اغتشاشات داخلي رو به ضعف نهاد و در همان زمان (سال 588 بعد از ميلاد) در تحت رهبري بهرام چوبين از سمت مغرب ايرانيان ضربت شديدي به ترك ها وارد آوردند و ايرانيان آنان را شكست دادند. در اثر آن شكست حكومت خاقان به دو قسمت منقسم شد كه هريك از آن تحت اداره و سرپرستي خاقاني درآمد: خاقان قسمت شرقي و خاقان قسمت غربي.
جزو قسمت خاقان نشين غربي اراضي وسيع هفترود، واحه هاي تركستان چين و آسياي ميانه و صحاري ملحق به خزر و اورال درآمد. اميران هفتاليان آمودريا (جيحون) و حتي خزرهاي اروپاي شرقي و قفقاز حكومت عاليه ي حكم رانان ترك را در قسمت مغرب كه به نام «يابغو» ناميده مي شدند، [به رسميت] شناختند.
در موقع جنگ خسرو پرويز با هراكليوس ترك هاي مغرب با امپراتوري بيزانس عليه خسرو پرويز مي جنگيدند و به طوري كه مي دانيم خزرها در اثر حمله و تجاوز به ماوراي قفقاز در سال هاي 626-627 بعد از ميلاد به هراكليوس مساعدت شايان كردند و طبق منابع چيني، ترك ها در مشرق همواره مزاحم ايرانيان مي شدند و اراضي زيادي را در خراسان از آنها به چنگ آوردند.
چيزي نگذشت كه پس از سقوط حكومت ساسانيان ترك هاي مغرب از چيني ها شكست خوردند و آنان ترك هاي مشرق را در سال سي ام قرن هفتم نيز مطيع خود ساخته بودند.
در سال 60 قرن هفتم بعد از ميلاد، چيني ها مي كوشيدند تا در آسياي ميانه همان تقسيمات اداري متداول در كشور خود را اجرا كنند ولي قدرت آنها در اين نواحي صرفاً جنبه صوري داشت.
در اواخر قرن هفتم در نواحي كشاورزي آسياي ميانه مقدار زيادي متصرفات كوچك وجود داشت كه در واقع كاملاً مستقل بودند. نويسنده ي عرب، ابن خرداد به، فهرستي از اين قبيل متصرفات و عناوين حكم رانان آنها را ذكر كرده است. علاوه بر اين شهرها- دولت هاي كوچك در آسياي ميانه قبايل ترك متفرق هم وجود داشتند. اين تجزيه و تفرقه ي قوا و خصومت دائمي بين حكم رانان شهرها موجب شد كه عرب ها توانستند در آسياي ميانه نفوذ كرده و فتوحات خود را از سال 70 قرن هفتم آغاز كنند.
منبع مقاله :
دياكونوف، ميخائيل ميخائيلوويچ (1382)، تاريخ ايران باستان، ترجمه: روحي ارباب، تهران: شركت انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ ششم



 

 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط