من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت حافظ

ما چو ناییم و نوا در ما ز توست ما چو کوهیم و صدا در ما ز توست مولانا

من عاشقم و دلم بدو گشته تباه عاشق نبود ز عیب معشوق آگاه فرخی

ما ز یاران چشم یاری داشتیم خود غلط بود آنچه می پنداشتیم حافظ

ما ز بالاییم و بالا می رویم ما ز دریاییم و دریا می رویم مولوی

منم که شهره شهرم به عشق ورزیدن منم که دیده نیالوده ام به بد دیدن حافظ

موی سپید را فلکم آسان نداد این رشته را به نقد جوانی داده ام رهی معیری

می رسد روزی که شرط عاشقی دلدادگی ست آن زمان، هر دل فقط یک بار عاشق می شود خلیل ذکاوت

می رود عمر عزیز ما، دریغا چاره چیست دی برفت و میرود امروز و فردا، چاره چیست

می روی و گریه می آید مرا ساعتی بنشین که باران بگذرد امیر خسرو دهلوی