من نه آنم که تراوش کند از من گله‌ای می‌دهد خون جگر رنگ به بیرون، چه کنم؟

دردها کم شود از گفتن و دردی که مراست از تهی کردن دل می‌شود افزون، چه کنم؟

بر فقیران پیشدستی کردن از انصاف نیست میوه چون در شهر شد بسیار، نوبر می‌کنم

از بس نشان دوری این ره شنیده‌ام انجام را تصور آغاز می‌کنم

ابرام در شکستن من اینقدر چرا؟ آخر نه من به بال تو پرواز می‌کنم؟

گوشه‌ای کو، که دل از فکر سفر جمع کنم پا به دامان صدف همچو گهر جمع کنم

من که نتوانم گلیم خود برآوردن ز آب دیگری را از رفیقان دستگیری چون کنم؟

دعوی گردن فرازی با اسیری چو کنم؟ در صف آزادمردان این دلیری چون کنم؟

روشندلی نمانده درین باغ و بوستان با خود مگر چو آب روان گفتگو کنم

چگونه پیش رخ نازک تو آه کنم؟ دلم نمی‌دهد این صفحه را سیاه کنم