این سفره مولایی نیست
ساعتی قبل از حرکت بسوی منطقه ی عملیّاتی کربلای چهار متوجّه شدم یک نفر از بچه های کم سن و سال بسیجی گردان بنام شهید محمّد صفری وظیفه در حال گریه...
يکشنبه، 8 دی 1392
حتی یک سر سوزن
با وجودی که فرمانده بود و استفاده از ماشین برای امور شخصی اش حقّی مسلم بود ولی چنان بی ادعا و با قناعت می زیست که چنین استفاده ای را ناروا و...
يکشنبه، 8 دی 1392
پس چرا ماشین را پارک کردی؟
یک دست لباس برای کسی که دائماً به این طرف و آن طرف می رفت و به جاهای مختلف سر می زد خیلی کم بود، اما حاج حسن به همان یک دست لباس قانع بود. شب...
يکشنبه، 8 دی 1392
اهمیت بیت المال در سیره ی شهدا (1)
شهید نامجوی، یک دستگاه فولکس کهنه ی قدیمی آبی رنگ داشت. این فولکس به علت فرسودگی، مرتّب خراب می شد و او را می آزرد. یک روز از شهید نامجوی خواستم...
يکشنبه، 8 دی 1392
خاطراتی از رعایت بیت المال توسط شهدا
شهید نمکی حدود دو سال در آبادی «هونیه در» کامیاران معلم بود و از بس که به مردم روستا محبت می کرد، اهالی هم او را از دل و جان دوست داشتند. یک...
يکشنبه، 8 دی 1392
بیت المال و شهدا
برایم تعریف کرد؛ مأموریت رفته بوده «قم». سوارِ تاکسی می شود برود حرم؛ می بیند پول همراهش نیست. می گوید نگه دارید پول همراهم نیاوردم. راننده مردانگی...
شنبه، 7 دی 1392
شهدا و رعایت بیت المال (3)
می خواستم بروم جبهه. علی آقا اورکتی خرید و هنگام اعزام تنم کرد. شب عملیّات، مجروح شدم و اورکت هم پاره پاره شد. امدادگران آن را از تنم بیرون آوردند....
شنبه، 7 دی 1392
اورکت نو و کهنه!
پدرش گاه گاهی از روستا می آمد خانه ی ما خبرگیری. یک بار که عبدالحسین آمد مرخصی، اتفّاقاً او از گرد راه رسید. هنوز خستگی راه توی تنشان بود که...
شنبه، 7 دی 1392
شهدا و رعایت بیت المال (2)
لیموشیرین ها، مثل چراغ می درخشیدند و خوردن و یا نخوردنشان برای مدافعان شهرِ خالی از سکنه ی سرپل ذهاب معمّایی شده بود. چند تا از بچه ها فتوا داده...
شنبه، 7 دی 1392
شهدا و رعایت بیت المال (1)
مهدی به عذاب الهی و آتش جهنّم باور قلبی داشت، همین اعتقاد، او را از بیت المال آن قدر دور کرده بود که هیچگاه از آن استفاده ی شخصی نکرد.
شنبه، 7 دی 1392
با هیچ کس تعارف ندارم
آقا مهدی توی اهواز بود. من و برادر سفیدگری هم توی سنگر فرماندهی بودیم. قرار شد برویم از تدارکات یک مقدار خورد و خوراک بگیریم. معمولاً مهمان می...
شنبه، 7 دی 1392
داوطلب یورش
«یا ایها الذین آمنوا ان تَنصروا الله یَنصرکم و یثبّت اقدامکم» و «یا ایّها الذین آمنوا اطیعوا الله و اطیعوا الرّسول و اولی الامر منکم» شنیده می...
شنبه، 7 دی 1392
فردا شما دوباره می روید!
یکی دو شب قبل از شهادت جاوید، جواد نکویی که می دانست خودش زودتر از جاوید شهید می شود، رو کرد به جاوید، نگاه عمیق و پرمعنایش را ثابت نگه داشت...
شنبه، 7 دی 1392
عرفان اهل یقین (2)
حرف همیشگی شهید این بود که: «اگر خدا خواست و من به فیض شهادت نائل شدم، دوست دارم اول تمام گوشت های بدنم آب شود که من در آن دنیا خجالت زده نباشم....
شنبه، 7 دی 1392
عرفان اهل یقین (1)
می خواستم به مرخصی بیایم، که دیدم لباس درست و حسابی ندارم. سراغ دوستم «کاظم» رفتم و از او خواستم که لباسهایش را به من قرض بدهد تا به مرخصی رفته...
شنبه، 7 دی 1392
امتحان جانبازی
حاج کریم هندوانه آورد و خودش هم نشست. زمان یک مقدار به تعارفات گذشت. بعدش شروع کردیم به صحبت کردن. با هم خیلی خودمانی صحبت می کردیم.
پنجشنبه، 5 دی 1392
زلال عرفان (2)
... صبح که از خواب بیدار شد خطاب به مادرش گفت: «مادر دیشب امام (رحمه الله) را خواب دیدم. من باید به خرمشهر بروم.»
پنجشنبه، 5 دی 1392
زلال عرفان (3)
آخرین روزهای «پاییز» بود، که به مرخصی آمد؛ اما درست چهار روز از مرخصی اش گذشته بود که یک دفعه و بدون هیچ علت خاصی تصمیم گرفت به جبهه برگردد.
پنجشنبه، 5 دی 1392
نگهدار واقعی خداست
از آنجا که می دانستیم ایشان همیشه با لباس بسیجی به منطقه می آیند و نیز اطلاع یافته بودم که با وانتی از تبریز حرکت کرده است، با دژبانی لشگر تماس...
پنجشنبه، 5 دی 1392
اینجا محل دفن من است!
می خواستم به خط مقدم بروم. اما عباس آقا به علت کمی سن و کوچکی جثه ام مانع رفتن می شد. به فکر افتادم چه کار کنم و چه بگویم تا رضایت او را فراهم...
پنجشنبه، 5 دی 1392