دامن خیمه به بالا بزن...
گرچه تا غارت این باغ نمانده است بسی بوی گل می‌رسد از خیمه خاموش کسی چه شکوهی است در این خیمه که صد قافله دل می‌نوازند به امید رسیدن جرسی
شنبه، 27 آذر 1395
داغ بی کسی
زمین تشنه و تن پوش تیره و تنها تو هزار قافله...در اوج بی‌‎ کسی‌ها تو پرنده... سنگ... دختان به سینه می‌کوبند دوباره دسته‌ای از کوچه رد شد اما...
شنبه، 27 آذر 1395
داغ آلاله
آن روز که دشمن آب را بر او بست از غصه دلِ فرشته‌ها سخت شکست عباس کنارِ علقمه مشک به دوش با زمزمه‌ی آب به دریا پیوست
شنبه، 27 آذر 1395
دار
دنیا، به دور شهر تو دیوار بسته است هر جمعه راه سمت تو انگار بسته است کی عید می‌سرد که تکانی دهم به خویش؟ هر گوشه از اتاق دلم تار بسته است
شنبه، 27 آذر 1395
خیمۀ غم
مثل ابر سپیدی رسیدم، شد سراسیمه با دیدن من آسمان سرخ شد تا سکینه، آمد و دید گلگون تن من چشم من بسته و زخم ها باز، کم نگاهم کن ای دختر ناز! دیگر...
شنبه، 27 آذر 1395
خيمه‌هاي سوخته
ماند خاکستر بجا از خيمه‌هاي سوخته سبز شد بانگ عزا از خيمه‌هاي سوخته مي‌رود تا آسمان همراه بانگ يا حسين شعله شور و نوا از خيمه‌هاي سوخته
شنبه، 27 آذر 1395
خیمه و دشت
خیمه در دست باد می ‌چرخید دشت آرام نی لبک می‌زد دو کبوتر برای یک پرواز دلشان عاشقانه لک می‌زد
شنبه، 27 آذر 1395
خیمه‌های حسین
جهان برید سیه جامه در عزای حسین (ع) که سوخت شعله بیداد خیمه‌های حسین (ع) ز آه پرده گیان حریم عرش خدای زمانه خیمه برافراشت در عزای حسین (ع)
شنبه، 27 آذر 1395
خیمه عطشان
باز هم در نظرم عرصه جولان پیداست جوشش آب روان، خیمه عطشان پیداست خون مظلوم کسی در شفق آن سوی روز سیب سرخی ست که در پرتو ایمان پیداست
شنبه، 27 آذر 1395
خیمه درآتش
آنجا که هیچ قطره آبی نمانده بود زخمی ‌ترین کبوتر بی لانه، پر گشود دیگر کسی نبود که دردی دوا کند حتی خبر ز ساقی لب تشنگان نبود
شنبه، 27 آذر 1395
خونچه‌ها بر سر نی، دایره در دایره دف!
خونچه‌ها بر سر نی، دایره در دایره دف! و صدا توی صدا، دایره: سر! دایره: دف! و صدا خنجر داوود که بر نیزه بلند اشک زد دایره‌ای دایره تر، دایره دف!
شنبه، 27 آذر 1395
خون سپیدار
آشفته و بی قرار می‌آمد می‌آمد و بوی یار می‌آمد می‌آمد و دشت بی قرارش بود مبهوت نگاه بردبارش بود مردی که زمین به سایه‌اش محتاج
شنبه، 27 آذر 1395
خون آفتاب
میان این قبیله‌های شعله پوش سوار دشت عشق می‌کند خروش و چشم‌ها درانتظار مانده است به راه آن دلاور علم به دوش
شنبه، 27 آذر 1395
خورشید ولایت
مپندارید... عاشورا فقط یک روز در تاریخ امت بود که می‌گوید؟ حسین آن تکسوار عرصه توفان خون یک فرد تنها بود؟ و تاریخ سلحشوری
شنبه، 27 آذر 1395
خورشید داغ
لب تشنه است بچه و چشم «رباب»، تر اما دلش از این همه پر التهاب‌ تر لب تشنه است بچه و بیدار می‌شود چشمان کوفیان دغل غرق خواب تر! خورشید داغ در...
جمعه، 26 آذر 1395
خواب خوب
لای لای ای درد دل‌هایت به جانم لای لای ای کم بهار پر خزانم لای لای ای شب کنار گاهوارت آب و آتش آب و نانم آب و نانم راست می‌گفتی که حتی آسمان...
جمعه، 26 آذر 1395
خم چارم
گاه می‌شد از لبم طوفان شروع گاه می‌بردم به گلبرگی کوع گاه می‎رفتم دو گام از خود برون گاه می‌کردم به اصل خود رجوع مست بودم، مست از آن دستی که...
جمعه، 26 آذر 1395
خط خاطره و خون
نپرس حال دل داغدار و چشم ترم را شکسته صاعقه تازیانه بال و پرم را اگر فرات به دجله بریزد و بخروشد، نمی‌نشاند یک ذره آتش جگرم را ...غروب بود که...
جمعه، 26 آذر 1395
خدا کبوتر شد
دو قطعه عکس و مدادی کنار بستر ماه شبیه شکل نجیبی به روی دفتر ماه مداد رفت توی قلب مرد و صیحه کشید چه ابتدای غریبی! خدا، پرنده، شهید دوباره صحنه‌ی...
جمعه، 26 آذر 1395
خبر داغ
صدای زنگ شترهای کاروان در راه طنین داغ خبرهای ناگهان در راه صدا رسیده به جایی که شور و هلهله نیست شکوه جذبه چشمی میان قافله نیست
جمعه، 26 آذر 1395