پیران که چنین مقام و حرمت دارند زان نیست که یک دو دم قدامت دارند این حرمت از آن است که آنها دو نفس در رفتن از این خرابه سبقت دارند

تا این خرد خام تو، معیار بود این ساختن و شکستت کار بود تنها نه سرت به پای من خورد به سنگ هر جا که روی تو سنگ و دیوار بود

هر ذره‌ی خاک من زبانی دارد از گردش دهر دوستانی دارد این کهنه ردای من نهان در هر چین تاج و کله جهان ستانی دارد

از ابر سیاه لعل و گهر می ریزد وز دیده ی من خون جگر می ریزد بی روی تو از هر مژه ام در گلشن دامن دامن لاله تر می ریزد

آن فر و شکوه کبریاییت چه شد؟ آن لاف خدیوی و خداییت چه شد؟ صد قرن بر افکار و عقول مردم فرماندهی و حکمرواییت چه شد؟

شهرت طلبی چند به هم ساخته اند چون گرگ گرسنه در جهان تاخته اند کردند به زیر پا هزاران سر و دست تا گردن شوم خود بر افراخته اند

یارب به کسانی که جگر سوخته اند یک عمر متاع درد اندوخته اند خاکم به هوای آن جوانمردان کن کز هر چه به جز تو دیده بردوخته اند

گر علت مرگ را دوا می کردند گر چاره ی این نوع دو پا می کردند می دیدی کاین جماعت تیره نهاد بر روی زمین چه فتنه ها می کردند

گر خاک در یار نفروختیم گذشت گر طعنه ی اغیار شنفتیم گذشت آن سوز که در سینه ی ما پنهان بود گفتیم گذشت، گر نگفتیم گذشت

آن نیمه‌ی نان که بینوایی یابد وان جامه که کودک گدایی یابد چون لذت فتحی ست که اقلیمی را لشکر شکنی جهانگشایی یابد