کاش می دیدی به چشم عاشقان رخسار خویش تا دریغ از چشم خود می داشتی دیدار خویش صائب تبریزی

کاش می شد که پریشان تو باشم یا نباشم یا از آن تو باشم سلمان هراتی

کدام دانه فرو رفت در زمین که نرست چرا به دانه ی انسانیت این گمان باشد مولوی

کرد روزی که قضا شادی و غم را قسمت چشم خونبار من شد، لب خندان از تو حزین لاهیجانی

کردم سفر از کوی تو شاید روی از یاد فریاد که جز یاد توام همسفری نیست عبرت نائینی

کسی کز عشق خالی شد، فرسوده است گرش صد جان بود بی عشق مرده است نظامی

کربلا به خون خود تپیدن است جرعه جرعه مرگ را چشیدن است مرتضی امیری

قناعت کن اگر در آرزوی گنج قارونی گدای خویش باش ار طالب ملک سلیمانی پروین اعتصامی

قند آمیخته با گل نه علاج دل ماست بوسه ای چند بیامرز به دشنامی چند حافظ

قیمت دُر نه از صدف باشد تیر را قیمت از هدف باشد سنایی غزنوی