مناجات نامه | خواجه عبدالله انصاری: شماره 21

الهی کار آن دارد که با تو کاری دارد، یار آن دارد که چون تو یاری دارد، او که در هر دو جهان ترا دارد هر گز کی تو را بگذارد.

مناجات نامه | خواجه عبدالله انصاری: شماره 22

الهی در سر گریسنی دارم دراز، ندانم از حسرت گریم یا از ناز، گریستن از حسرت بهر یتیم و گریستن شمع بهر ناز، از ناز گریستن چون بود این قصه ایست دراز.

مناجات نامه | خواجه عبدالله انصاری: شماره 23

الهی یک چند بیاد تو نازیدم، اینم بس که صحبت تو ارزیدم.

مناجات نامه | خواجه عبدالله انصاری: شماره 24

الهی نه جز از یاد تو دل است نه جز از یافت تو جان ف پس بیدل و بی جان کی توان ؟

مناجات نامه | خواجه عبدالله انصاری: شماره 25

الهی یاد تو در میان دل و زبان است و مهر تو میان سر و جان.

مناجات نامه | خواجه عبدالله انصاری: شماره 26

الهی شاد بدانیم که اول تو بودی و ما نبودیم، کار تو در گرفتی و ما نگرفتیم، قسمت خود نهادی و رسول خود فرستادی.

مناجات نامه | خواجه عبدالله انصاری: شماره 27

الهی هر چه بی طلب بما دادی بسزا واری ما تباه مکن ف و هر چه بجای ناکرد از نیکی بعیب ما از ما بریده مکن و هر چه سزای ما ساختی بنا بسزایی ما جدا...

مناجات نامه | خواجه عبدالله انصاری: شماره 28

الهی آنچه ما خود کشتیم به بر میار و آنچه تو ما را کشتی آفت ما از آن باز دار.

مناجات نامه | خواجه عبدالله انصاری: شماره 13

الهی تا بتو آشنا شدم از خلق جدا شدم و در هر جهان شیدا شدم نهان بودم پیدا شدم.

مناجات نامه | خواجه عبدالله انصاری: شماره 16

الهی تو دوستان را بدشمنان می نمایی، درویشان را غم و اندوه دهی، بیمار کنی و خود بیمارستان کنی، درمانده کنی و خود درمان کنی، از خاک آدم کنی و بادی...