بر شمع نرفت از گذر آتش دل دوش

بر شمع نرفت از گذر آتش دل دوش آن دود که از سوز جگر بر سر ما رفت

دور از رخ تو دم به دم از گوشه چشمم

دور از رخ تو دم به دم از گوشه چشمم سیلاب سرشک آمد و طوفان بلا رفت

از سخن چینان ملالت ها پدید آمد ولی

از سخن چینان ملالت ها پدید آمد ولی گر میان همنشینان ناسزایی رفت رفت

همچو حافظ همه شب ناله و زاری کردیم

همچو حافظ همه شب ناله و زاری کردیم کای دریغا به وداعش نرسیدیم و برفت

زین آتش نهفته که در سینه من است

زین آتش نهفته که در سینه من است خورشید شعله ایست که در آسمان گرفت

حسنت به اتفاق ملاحت جهان گرفت

حسنت به اتفاق ملاحت جهان گرفت آری به اتفاق جهان می توان گرفت

خاک ره آن یار سفرکرده بیارید

خاک ره آن یار سفرکرده بیارید تا چشم جهان بین کنمش جای اقامت

یا رب سببی ساز که یارم به سلامت

یا رب سببی ساز که یارم به سلامت بازآید و برهاندم از بند ملامت

مزن ز چون و چرا دم که بنده مقبل

مزن ز چون و چرا دم که بنده مقبل قبول کرد به جان هر سخن که جانان گفت

امروز که در دست توام مرحمتی کن

امروز که در دست توام مرحمتی کن فردا که شوم خاک چه سود اشک ندامت